بازگشت

رزمنده ي عشقم مرا همسنگري نيست


رزمنده ي عشقم مرا همسنگري نيست

مادر نه ، فرزندي نه ، يار و همسري نيست

جز مرگِ غربت با دل صد پاره از غم

بهر نجات از غصه راه بهتري نيست

غربت ببين فرياد من بر آسمان است

اما چه سازم قاتلم را باوري نيست

جان دادم و دست خودي در كار باشد

زهر خودي خوردم كه زهر ديگري نيست

جز خاكهاي حجره ي در بسته و ، جز

خون جگر از بهر اين دل ياوري نيست

هر قطره ي خون دلم اين نكته گويد :

ياس سپيد عشق كه نيلوفري نيست

با نيش خند طعنه ها سوراخ شد دل

وا حسرتا گر ضربت ميخ دري نيست

من مرغ عشق كوثر از نسل رضايم

كنج قفس از من به جز مشت پري نيست

تا كه بدامانش بگيرد اين سرم را

جان مي دهم اما كنارم مادري نيست

بالاي جسم نيمه جانم كف زنانند

شادي چرا ؟ اين شيوه ي غم پروري نيست !

با ياد جدّم از عطش مي سوزد اين دل

لبها ترك خورده ولي آب آوري نيست

در آفتاب بام ، جسمم را گذاريد

بهر سم اسبان مرا گر پيكري نيست

***