بازگشت

اي كه بر جود تو عيساي نبي رو مي زند


اي كه بر جود تو عيساي نبي رو مي زند

روبروي گنبد تو نوح زانو مي زند

صحن و ايوان تو را جبرييل جارو مي زند

شمع عمرت در جواني از چه سو سو مي زند

بار ديگر شعله در محصول جان افتاده است

در تبار مرتضي داغ جوان افتاده است

ذكر مظلوميّتت در شهر پر آوازه شد

در جواني رشته ي عمر تو بي شيرازه شد

زهري آمد رخنه كرد و درد بي اندازه شد

زخم هاي كهنه ي آل پيمبر تازه شد

باز يا رب بي وفايي زني در اهل بيت

روضه هاي مجتبي و زهر همسر، اهل بيت

زهر گاهي چند سالي با جگر سر مي كند

رفته رفته مرغ روحت را كبوتر مي كند

گاه زهري در جگرها كار خنجر مي كند

قلب ها را پاره و جان را مكدّر مي كند

در دلت آقاي من اين زهر كار دشنه كرد

مثل جدّت، لحظه ي آخر تو را لب تشنه كرد

مثل جدّت، لحظه ي آخر تنت بي تاب شد

تشنه بودي و لبت محتاج قدري آب شد

آب هم چون كربلا در خانه ات ناياب شد

ذكر لبهايت"علي اين تشنه را درياب" شد

وقت مردن،جرعه آبي بر جگرها خوشتر است

آب خوردن اصلاً از دست پسرها خوشتر است

همچو بسمل! واي بر من، مي زدي تو دست و پا

هلهله مي كرد دشمن، مي زدي تو دست و پا

در سراي خويش اصلان، مي زدي تو دست و پا

بشكند دستان آن زن، مي زدي تو دست و پا

اي شب قدر رضا، قدر تو را نشناختند

پيكرت را روي بام خانه ات انداختند

سايه سار پيكرت، بال كبوترهاي شهر

گريه كن هاي غمت، چشمان مادرهاي شهر

سينه زن هاي شما دستان خواهرهاي شهر

پيكر تو دفن شد مانند پيكرهاي شهر

كربلا امّا تني عريان به روي خاك ماند

داغ يك سينه زني در سينه ي افلاك ماند

***