بازگشت

شرار زهر قاتل سر زند از جسم و از جانم


شرار زهر قاتل سر زند از جسم و از جانم

كسي بر من نمي گريد به غير از چشم گريانم

من از دوران طفلي تا جواني خون دل خوردم

كه از هر ناله مي جوشد هزاران درد پنهانم

ميان حجره در بسته مثل شمع، مي گريم

مگر با قطره اشكي شود تر چشم گريانم

تمام عمر با تنهائي و غربت گرفتم خو

ولي وقت شهادت مادرم زهراست مهمانم

كه ديده صيد، دست و پا زند، صياد كف بر كف

اَلا صياد من صيد توام ديگر مسوزانم

اَلا اي آه، از زندان تنگ سينه بيرون شو

كه من با ناله داد خويش از صياد بستانم

گهي نام محمّد بر لبم گه يا رضا گويم

كهي رو به مدينه گه بود سوي خراسانم

شريك زندگي گرديده قاتل، خانه ام مقتل

انيسم اشك چشم و حجره در بسته زندانم

مرا كشتي دگر شادي مكن اي دختر مأمون

گرفتم نيستم فرزند پيغمبر، مسلمانم

ز سوز خود سرودن سوز دل دادم تو را (ميثم)

كه خورده نظم تو پيوند با اشك محبّانم

***