بازگشت

وقتي بساط عشق بازي چيده مي شد


وقتي بساط عشق بازي چيده مي شد

سجاده سبزي كنارش ديده مي شد

يك پيرِ عاشق با دعاي مستجابش

در امتحانِ عاشقي سنجيده مي شد

صبرش اگر چه شهره هفت آسمان بود

گه گاهي از زخم زبان رنجيده مي شد

گويا دوباره كوثري در بين راه است

كم كم سحر شام دل غمديده مي شد

از نور زهراييِ اين فرزند خورشيد

طومار غربت در جهان برچيده مي شد

دانيد اين اسطوره دلدادگي كيست؟

در آسمان ها اين چنين ناميده مي شد

او كيست؟ آقازاده شمس الشموس است

آرامش جان و دلِ سلطان طوس است

او مثل نوري جلوه كرد و بهترين شد

همچون رسول الله پيغمبر ترين شد

از آسمان ها آمد و جاري تر از اشك

مانند زهرا مادرش كوثرترين شد

سر تا به پايش بود توحيد مجسم

بر باده رب الكرم ساغر ترين شد

او چندسالي گر چه مهمان بود ما را

اما تجلي كرد و نام آور ترين شد

بر تار گيسويش گره خورده دل ما

اين شاه زاده، تك پسر، دلبرترين شد

شد زنده ياد يوسف ليلا دوباره

ابن الرضا بود و علي اكبر ترين شد

در چند جايي كه عيان شد غيرت او

با نام زهرا مادرش حيدر ترين شد

فرمود بابايش از او بهتر نباشد

مولودي از او با بركت تر نباشد

او آمد و ابن الرضايي كرد ما را

از بركت نامش خدايي كرد ما را

مشتي ز خاكيم و قدم بر ما نهاد و

تا عرش برد و كبريايي كرد ما را

دست كريمِ اين امامِ ذره پرور

يك عمر مشغول گدايي كرد ما را

صوت دل آراي مناجاتش سحر ها

سر مست جانان و هوايي كرد ما را

بوسيدن خال رطب دارش در اين ماه

مهمان بزم با صفايي كرد ما را

يك قطره اشك از كنار سفره او

هر نيمه شب مردي بكايي كرد ما را

از گوشه صحن و سراي كاظمينش

مست حسين و كربلايي كرد ما را

نيمه نگاه اوست تسكين الفؤادم

كلب امير كاظمين، عبدالجوادم

لبخند او آرامش جان رضا شد

يوسف شد و مهمان كنعان رضا شد

سجاده بابا شده گهواره او

لالايي اش آهنگ قرآن رضا شد

آمد كه باقي مانده توحيد باشد

با نام او شيعه مسلمان رضا شد

هر كس كه از باب الجواد آمد زيارت

با دست پُر، مشمول احسان رضا شد

امشب دلم جايي دگر هم پر گشوده

ارباب ما آغوش بر اصغر گشوده

امشب نمي دانم چرا در پيچ و تابم

اشك دو چشمانم كند نقش بر آبم

مي جوشم و مي جوشم و لبريزم از اشك

چله نشيني پاي خُم كرده شرابم

امشب دخيل گوشه گهواره هستم

دلگرمم و ايمن قيامت از عذابم

عشاق را گويم ازين پس تا قيامت

با نام اصلي ام كنيد اينسان خطابم

عالم همه دانند در كوي محبت

من ريزه خوار سفره طفل ربابم

با اذن سقا در حرم سرباز عشقِ

شش ماه سردار خيام بوترابم

اي كاش همچون حق شناس پاك طينت

عبد علي اصغر كند زهرا حسابم

حالا كه غم آلود گشته ناله هايم

انگار باب القبله ي كرب و بلايم

او را خدا مي خواست مه پاره ببيند

مسند نشين كنج گهواره ببيند

بر روي دستان پدر با كام عطشان

با روي خونين، حنجري پاره ببيند

يك عمر با زخمي كه مانده روي سينه

دور حرم بانويي آواره ببيند

اما در آخر چون عموجانش ابالفضل

او را صفِ محشر همه كاره ببيند

لب تشنگان اشك را اين طفل ساقيست

شش ماه تا قرباني شش ماه باقيست

***