بازگشت

دلگير تر از سينه تنگم قفسي نيست


دلگير تر از سينه تنگم قفسي نيست

در خانه تنهايي من هم نفسي نيست

تنهاتر از اين بي كس دلمرده كسي نيست

من يكسره فريادم و فريادرسي نيست

در حسرت آغاز بهار است كويرم

واكن دهن شيشه من را به لبي يا

دم كن نفس شرجي من را به تبي يا

پر كن بغل سرد مرا يك دو شبي يا

سر كن با من چند سحر در رجبي يا

فرصت بده تا پيش قدمهات بميرم

وقتي كه به موي تو مسير دلم افتاد

صدها گره كور سرِ مشكلم افتاد

شور لب تو بر بدن ساحلم افتاد

صد شكر كه در خانه تو منزلم افتاد

در پيچ و خم عشق تو در آمده پيرم

آغاز بهار است صداي قدم تو

جنگل شدم از آب و هواي قدم تو

سر مي دود از شوق، براي قدم تو

چشمان مدينه شده جاي قدم تو

از هرچه به غير از قد و بالاي تو سيرم

جان همه شهر به گيسوي تو بسته است

نان همه بر همت بازوي تو بسته است

بند دل عيسي به دم هوي تو بسته است

طاقي است دل ما كه به ابروي تو بسته است

با دست تو ورز آمد از آغاز خميرم

با آمدنت ختم شده غصه بابا

لبخند تو شد ساحل آرامش دريا

شد بسته دَرِ تهمت بي پايه و بي جا

مبهوت شد از ذره اي از علم تو يحيي*

گفتي كه من از طايفه علم غديرم

خورشيد شدي ساقي اين نور علي شد

نوري نبوي آمد و منشور علي شد

آتش خودِ حق بود ولي طور علي شد

تأكيد به مستي شد و انگور علي شد

از عقل جدا شد سرِ اين كوچه مسيرم

حرف از علي و آينه ها شد چه بجا شد

دستم پُر باران دعا شد چه بجا شد

غم، پشت سرم آبله پا شد چه بجا شد

اين شعر فقط صرف خدا شد چه بجا شد

از شعله اين راز گُل انداخت ضميرم

***