بازگشت

در خلوت ياران اثري بهتر از اين نيست


در خلوت ياران اثري بهتر از اين نيست

در چله گرفتن ثمري بهتر از اين نيست

ما خم شراب از جگر غوره گرفتيم

در ميكده ي ما هنري بهتر از اين نيست

سجاده بياريد كه تا صبح نخوابيم

در بين سحرها – سحري بهتر از اين نيست

ما درد نگفتيم ولي باز دوا كرد

در شهر، طبيب دگري بهتر از اين نيست

حق داشت بنازد پدر پير مدينه

در هيچ كجايي پسري بهتر از اين نيست

گفتند جواد است سر راه نشستيم

در جمع گدايان خبري بهتر از اين نيست

پر كرد به اجبار خودش كيسه ي ما را

در كوچه ي ما رهگذري بهتر از اين نيست

گفتند سلامي بده و زائر او باش

ديديم در عالم سفري بهتر از اين نيست

پس زائر ياريم توكلت علي الله

ما عبد نگاريم توكلت علي الله

ابروي تو و تيغ بلا فرق ندارند

در طرز شهادت شهدا فرق ندارند

كافي است كه پاي تو به يك سنگ بگيرد

اين گونه كه شد سنگ و طلا فرق ندارند

ايام طفوليت تو عين بزرگي است

در معجزه، ايام خدا فرق ندارند

از رحمت تو دور نبودند، سياهان

وقت كرم تو، فقرا فرق ندارند

پايين سر سفره ي تو نيز چو بالاست

در خانه ي تو شاه و گدا فرق ندارند

ما كار نداريم رضا يا كه جوادي

در مذهب ما آينه ها فرق ندارند

تو آمده اي تا كه سرآمد شده باشي

يك بار دگر نيز محمد شده باشي

بيمار شدن از من و عيسي شدن از تو

لب تشنه شدن از من و دريا شدن از تو

در راه عصاي تو بيان كرد: امامي!

اعجاز عصا از تو و موسي شدن از تو

در مهد به اثبات خودت سعي نمودي

در كودكي ات اين همه والا شدن از تو

چهل سال پدر – چشم به راه پسرش بود

حالا يكي يك دانه ي بابا شدن از تو

چشمان موفق به اميد تو نشسته است

پس دست شفا از تو و بينا شدن از تو

تا زائر سرو قد و بالاي تو باشد

جانم پسرم از پدر و پا شدن از تو

بگذار قدم هاي تو را خوب ببيند

در قامت تو جلوه ي محبوب ببيند

هستند كريمان دو عالم سر خوانت

يكبار نخورده است گره كيسه ي نانت

اصلا حرم شاه خراسان حرم توست

هر صحن كه گشتيم در آن بود نشانت

انگار كه گهواره تو عرش زمين بود

وقتي پدر پير تو مي داد تكانت

تكبير تو از داخل گهواره رسيده است

هستم اگر امروز مسلمان اذانت

يكبار پدر گفتن تو گر نمي ارزيد

صد بار نمي رفت به قربان زبانت!

از چشم پدر دور مشو – گرگ زياد است

بر اين پدرت حق بده باشد نگرانت

در راه مبادا قدمت خار ببيند

آن صورت چون برگ تو آزار ببيند

يك روز مي آيد كه مي افتد بدن تو

لب تشنه بماني و بخشكد چمن تو

يك روز مي آيد كه مي افتي و كنيزان

در خانه برقصند كنار بدن تو

اي يوسف زهرا - دل يعقوب فداي ...

آن لحظه ي خاكي شدن پيرهن تو

هر چند كلام تو در آواز شود گم

اما نزند هيچ كسي بر دهن تو

***