بازگشت

بر سر آنم زبان بگشايم و آوا كنم


بر سر آنم زبان بگشايم و آوا كنم

خويش را در محضر مولاي خود پيدا كنم

تا بگويد سر گذشت غربتش را بهر من

سر گذارم بر قدومش با دلش نجوا كنم

او امام هشتم و آئينه ذات خداست

عالمي را من فقط با نام او شيدا كنم

تا كه مولانا رضا از دست من گردد رضا

از زبان حال او گويم روايت اي خدا

سال ها من منتظر بودم كه آيد گوهرم

اين مبارك كودك و نور دو چشم مادرم

او مبارك تر بود از هر چه مولود است و بس

او محمد يا جواد است و بود تاج سرم

او امامت را برايم تا ابد تثبيت كرد

كرد رسوا فتنه ي خصم لعين و ابتر م

او مسيح عترت صديقه ي اطهر بود

در مقام عصمتش همپايه ي كوثر بود

كودك است اما چو لب وا كرد غوغايي نمود

خطبه اي كوتاه خواند و كار زيبايي نمود

آن چنان شيوا سخن گفت و عدو را پست كرد

آن كه اهلش بود گفتا كار زهرايي نمود

رفع تهمت كرد، از آن كه ز مريم برتر است

بهر مادر كودك نازم مسيحايي نمود

گفت من از نسل زهرايم عزيز حيدرم

من جواد ابن الرضا آئينه پيغمبرم

گر نمي آمد بناي دين حق كامل نبود

دشمن من شاد مي شد گر مرا حاصل نبود

گر نمي آمد اگر چه بعد عمري انتظار

تهمت ديرينه ي ابتر مرا باطل نبود

بهر ديدار جمال نازنين كودكم

كس شبيه من چنين آشفته و بيدل نبود

پيش زهرا سر فرازم اين جواد من بود

ني كه بهر شيعه اين باب المراد من بود

دست از او بر مداريد اين گل زهرا بود

دست او باز است و كارش حل مشكل ها بود

ني فقط آبادي دنيا بخواهيد از جواد

در قيامت كار او زيباتر از دنيا بود

كم از او هرگز مخواهيد اين جفا بر او شود

عاشق ديدار سائل چشم اين آقا بود

هستي ام دار وندار من همين دردانه است

هر كه صاحب عقل باشد بهر او ديوانه است

با چه جرات شرح اوصاف كمالش مي كنيد؟

با قياس يوسفي وصف جمالش مي كنيد؟

يوسف از درياي زيبايي او يك قطره است

از خدا گوئيد گر نشر خصالش مي كنيد

اين جواد من شبيه من غريب و بي كس است

منعم از گريه چرا وقت وصالش مي كنيد

گوئيا مي بينم اينك در جواني دلبرم

مي شود مظلوم كشته مثل زهرا مادرم

ماهيان بحر و مرغان هوا گريان او

جمله ذرات دو عالم مي شود نالان او

از شرار زهر و از سوز عطش پرپر زند

كف زند شادي نمايد زوج بي ايمان او

در شب ميلاد او من روضه خواني مي كنم

جان من كه باب او هستم فداي جان او

اولين مرثيه خوان و روضه خوان او منم

هر كه گويد از غم او ميزبان او منم

***