بازگشت

عاشقي را به وجد مي آري


عاشقي را به وجد مي آري

يوسفانه تبسمي داري

به كدامين مليح رفتي كه

چهره اي سبز و گندمي داري؟



وصف آيينه كار شاعر نيست

از لب خود شنيدني هستي

دوست دارم خودت بگويي كه

از خودت چه تجسمي داري



مرهم و زخم در نگاه شماست

حلقه اتحاد خوف و رجاست

بر سر مهربانيِ چشمت

مژه هايي تهاجمي داري



با يقين مي رسم به اين معني

چارده نور واحدي، يعني

عشق از هر نظر خودت هستي

با خودت چه تفاهمي داري



كفر را جذبه هاي لبخندت

چاره اي نيست جز مسلماني

خنده كن يا مكارم الاخلاق

معجزات تبسمي داري

***