بازگشت

ناوك مژگانتان ما را ز پا انداخته


ناوك مژگانتان ما را ز پا انداخته

گيسوان چون كمندت، كار دل را ساخته

دل نگو! ويرانه اي پايين پايت مانده است

لشگر خون زير زلفت فاتحانه تاخته

بي جهت خون مرا بر گردنت ننداختند

نامش ابرو نيست، اين شمشير مستِ آخته

باده ي شيراز ديگر از دهان افتاده است

باده ي بغدادتان تنها به اين لب ساخته

در قمار عشق اهل ري، به غير از جفت هشت

هركه طاس ديگري آورده فوري باخته!

مرد اين ميدان نبودم، سر فرود آورده ام

شاعري بي قافيه پيشت سپر انداخته

***