بازگشت

شادي كل عباد است عباد است عباد


شادي كل عباد است عباد است عباد

فتح ابواب مراد است مراد است مراد

شادي و شور، جهاد است جهاد است جهاد

عيد ميلاد جواد است جواد است جواد

مظهر عفو رحيم است رحيم است رحيم

كه كريم ابن كريم است كريم است كريم

حبّذا شمس ولايت قمرت بخشيدند

بصر نوري و نور بصرت بخشيدند

قرص خورشيد به وقت سحرت بخشيدند

خود جوادي و جواد دگرت بخشيدند

گشته از فيض گلت بيت ولايت گلشن

ديده ات باد به ديدار محمد روشن

اين پسر مظهر حسن احد دادگر است

اين پسر خلق زمين را و زمان را پدر است

اين پسر همچو پدر بضعة خيرالبشر است

اين پسر از همه خوبان جهان خوب تر است

اين پسر هستِ رضا هستِ رضا هستِ رضاست

همچو قرآنِ محمد به سر دستِ رضاست

اين جواد است كه جود آمده جود از كرمش

خواهد ار جود كند ظرف وجود است كمش

جود آرد همه شب سجده به خاك قدمش

ماه و خورشيد بود گرم طواف حرمش

هر طرف روي كند باز مه محفل ماست

حرمش كعبه جانها به حجاز دل ماست

حامد خالق و دردانة محمود است اين

به جمال ازلي شاهد و مشهود است اين

كنز مخفي ابد را در مقصود است اين

گوهر هشت سپهر كرم و جود است اين

صاحبان كرم و جود جوادش گويند

كعبة اهل دل و باب مرادش گويند

اي به هر لحظه دو صد جان و سرم قربانت

نيست چيزيم كه گويم، هنرم قربانت

جان چه قابل كه ز جان خوب ترم قربانت

پدرت گفت كه جان پدرم قربانت

تو به تن روح و به سر شور و به دل آرامي

رضوي روي، علي خوي و محمد نامي

كل هستي چو كف دست به پيش نظرت

دو مطيعند و غلامند، قضا و قدرت

هر كجا پاي نهي علم بود پشت سرت

پور اكثم زده زانوي تلمّذ به برت

به خدايي كه تو را داده چنين جاه و مقام

تو ولي نعمت مايي و امام ابن امام

پور هارون ستمگر چو مقام تو شناخت

رنگ از چهره، قرار از دل و هوش از سر باخت

آتشي بود كه در شعلة نور تو گداخت

گوئيا قلب ورا نطق تو از كار انداخت

خبري تازه ز اسرار الهي گفتي

از هوا و مه و ابر و يم و ماهي گفتي

اي وجود تو همه شاهد يكتايي تو

قلم صنع كند فخر به زيبايي تو

ماه حيرت زدة حسن تماشايي تو

زنده هر مرده دل از فيض مسيحايي تو

رضوي ماه رضا جلوة تو در دل ماست

دست ما خالي و جود تو همه حاصل ماست

كيست تا چون تو به يك قطره دو دريا بدهد

به گدا بيشتر از ثروت دنيا بدهد

با كلامش همه را شهد مصفا بدهد

حرز مادر را بر قاتل بابا بدهد

اي هماره كرم و جود و عطا زندة تو

جود كن جود كه جود است برازندة تو

من كيم خاك گدايان سر كوي توام

خالي ام از همه و پر ز هياهوي توام

تشنه ام تشنه ولي تشنه لب جوي توام

ميثم بي سر و پايم كه ثنا گوي توام

گر چه قابل نبود دم زدنم وقف شماست

قلم و طبع و زبان و سخنم وقف شماست

***