بازگشت

ساكن كاظمين گويا از ، سمت «باب الجواد» مي آيد


ساكن كاظمين گويا از سمت «باب الجواد» مي آيد

چون شهابي كه روي دامانش، نور در امتداد مي آيد

عهد فرزند با پدر اين است، مي شود زائرش به رسم ادب

اين هم از طرز احترامش هست، موقع بامداد مي آيد

دست بر سينه برده مي گويد: «السّلامُ عليك يا سلطان»

« وَ عليكَ السّلام » از مرقد، بال بر بال باد مي آيد

زائري دلشكسته مي فهمد، كاظميني شده هواي حرم

نه فقط او كه هر چه زائر هست ، با همين اعتقاد مي آيد

آمد و با كرامت قدمش، دل هر سنگ غرق شادي شد

بانگ از عمق جانشان برخاست، اين كه «خير العباد» مي آيد

دست در دست پنجره فولاد، فلج و كور را مداوا كرد

ديدمش سوي صحن گوهرشاد، آن گُهَر شادِ شاد مي آيد

باز يك روز ساكن مشهد، مي رود مرقد پدر وَ پسر

«السّلام عليكُما» گفته، سمت « باب المراد » مي آيد

آخر شعر مي رسم حالا، مي رسم با دو چشم خون پالا

نذر آن گنبد اين قد و بالا، بر لبم «إن يكاد» مي آيد

***