بازگشت

لاله را هست بهاري دل من را نبود


لاله را هست بهاري دل من را نبود

هر گره راست رهي مشكل من را نبود

گردباد ستم از چار طرف غرقم كرد

زورقي لجه بي ساحل من را نبود

هر سيه چال بلا را به فضاي بيرون

روزني هست ولي محفل من را نبود

آتش افكنده به جان من و آبم ندهد

سنگ را هست دلي قاتل من را نبود

من و او همسفرانيم ولي مهر و وفا

دل هم غافله غافل من را نبود

او زشادي و من از سوز عطش بي تابيم

بجز از دو دو شرر حاصل من را نبود

هر چه من ناله كنم او به عوض خنده كند

طاقت زخم زبانش دل من را نبود

همه اميد مؤيد به من و جود من است

چشم بر جاي دگر سائل من را نبود

تو زرحمت نظري كن به غلامت ورنه

ارزشي گفته ناقابل من را نبود

***