بازگشت

داوود بن قاسم بن اسحاق


داوود بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب مشهور به ابوهاشم جعفري و داوود بن قاسم جعفري از اصحاب چهار تن از امامان شيعه: امام رضا(ع)، امام جواد(ع)، امام هادي(ع) و امام حسن عسكري(ع) بوده و از راويان مورد اعتماد و نامدار اماميه به شمار مي رود.[1]

ولادت و نسب

پدر وي، قاسم بن اسحاق، نيز از اصحاب امام صادق(ع) [2] و از ياران محمد بن عبدالله، معروف به نفس زكيه بوده است. گفته شده كه وي از طرف نفس زكيه، امير يمن شد؛ اما پيش از آنكه كار خود را شروع كند، نفس زكيه به قتل رسيد.[3]
مادربزرگ ابوهاشم (يعني مادر قاسم بن اسحاق)، ام حكيم دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر است. او پدر ابوهاشم پسر خاله امام صادق(ع) بوده است.[4]
از سرگذشت ابوهاشم اطلاع چنداني در دست نيست، اما طبق تصريح منابع، وي ساكن بغداد بوده است.[5] و احتمالا در اواخر سده دوم هجري متولد شده است چراكه وي در در سفر امام رضا(ع) از مدينه به مرو، در شهر ايذه (ايذج) به ديدار ايشان مي رود.[6]

وكالت


وكالت به عنوان وسيله اي براي ارتباط ميان شيعيان و امامان(ع) بود كه با شدت گرفتن كنترل خلفاء عباسي و نيز براي آماده سازي شيعيان براي غيبت امام زمان(ع) شكل گرفته بود. ابوهاشم جعفري نيز يكي از افراد مورد اعتماد ائمه(ع) بود كه در زمان غيبت صغراي امام زمان(ع) نيز وكالت ايشان را براي مدتي در اختيار داشت.[7]

راويان وي

جمعي از راويان بزرگ حديث شيعه از وي نقل حديث كرده اند مثل علي بن ابراهيم، يحيي بن هاشم، اسحاق بن محمد نخعي، سهل بن زياد، محمد بن حسان، ابواحمد بن راشد، احمد بن محمد بن عيسي، محمد بن عيسي، محمد بن وليد، محمد بن احمد علوي، احمد بن اسحاق، محمد بن زياد، احمد بن ابي عبدالله برقي، فضل بن شاذان نيشابوري، سعد بن عبدالله اشعري، عبدالله بن جعفر حميري، و... [8]

نظر بزرگان شيعه

رجال شناسان و مورخان بزرگ شيعه از جمله ابي جعفر برقي (متوفي274 يا280ق) [9]، كشي (متوفي 330ق)،[10] مسعودي (متوفي 346ق)،[11] نجاشي (متوفي 450ق)،[12] شيخ طوسي (متوفي460ق) در الفهرست،[13] و رجال،[14] ابن داوود حلي (متوفي 707ق)،[15] علامه حلي (متوفي 726ق) [16] و غيره ابوهاشم را با توصيفاتي چون عالم، عابدِ زاهد، عظيم المنزلة، جليل و شريف القدر نزد ائمه(ع)، ستوده اند.[17]

اتهام غلو

موقعيت علمي و معنوي ابوهاشم را بسياري از بزرگان ستوده اند اما در اين ميان كشي در كتاب رجال، در انتهاي ترجمه ابوهاشم، بر اساس برخي از روايات وي، نسبت ارتفاع در قول (غلو) را به او داده است.[18] غير از كشي، كسي ديگر غلو را به ابوهاشم نسبت نداده است.
به نظر مي رسد اين اتهام غلو به خاطر اين است كه ابوهاشم معجزات زيادي را از ائمه اطهار(ع) روايت كرده است كه علماي شيعه، نمونه هاي اينچنيني را در رديف غلو حساب كرده اند، [19] اما آنچه كه شايد به واقع نزديكتر باشد اين است كه وي با روايات خود درصدد بيان معجزات ائمه(ع) بوده كه غايت اخلاص وي به پيشوايانانش را نشان مي دهد. با آنكه فقط كشي اين ارتفاع در قول را به ابوهاشم نسبت داده اما تراجم نگاران شيعه غالبا تلاش كرده اند اين اتهام را بزدايند كه به سخن برخي از ايشان اشاره مي كنيم:
مامقاني در اين باره مي نويسد:
اين مرتبه سفارت و وكالت براي حضرت حجت امام زمان عليه السلام از هر توثيق و تعديلي براي جناب ابوهاشم جعفري بالاتر است. و بالجمله در وثاقت و جلالت و بزرگي شأن اين مرد هيچ شكي نيست.[20]
آيت الله خويي نيز در پاسخ به اين اتهام چنين نوشته است:
عبارت كشي كه مي گويد روايت او دلالت بر ارتفاع در قول (غلو) دارد، از دو جهت قابل بررسي است اول اينكه يا بايد در روايت تحريفي صورت گرفته باشد و يا اينكه از آن اراده به معني غير ظاهري شده باشد، كه هر دو اين موارد به خاطر موقعيت ممتاز ابوهاشم در نزد حضرات معصومين عليهم السلام، منتفي مي باشد. پس بنابراين چطور مي شود نسبت غلو را به اين شخصيت ارجمند داد؟ پس اشكالي در وثاقت ايشان نيست.[21]
محدث قمي هم معتقد است:
آنچه كه ابوهاشم روايت كرده و مشاهده نموده از دلائل و معجزات حضرت امام حسن عسكري عليه السلام زياده از آن است كه در اينجا ذكر شود و روايت شده از آن جناب كه گفت: داخل نشدم بر حضرت امام علي النقي و امام حسن عسكري عليهماالسلام هرگز، مگر آنكه ديدم از ايشان دلالت و برهاني.[22]

تاليفات

براي ابوهاشم دو كتاب « اخبار ابوهاشم » و « كتاب شعر » اشعار و قصايد او در مدح اهل بيت(ع) ذكر شده[23] كه هر دو كتاب را ابن عياش جمع آوري نموده است،[24] ولي اكنون اين دو كتاب در دسترس نيستند.

صراحت بيان

ابوهاشم با تمام فروتني در برابر معصومين(ع)، نسبت به حكام ظلم جور، در نهايت بي پروايي و جسارت بود و با خلفاي عباسي درگيري داشت[25] و به سبب همين انتقادات، چندين بار به زندان افتاد.[26] پس از قيام يحيي و شهادت او، زماني كه سر يحيي را نزد محمد بن عبدالله طاهري آورده بودند، عده اي اين پيروزي را به وي تبريك مي گفتند. اما ابوهاشم بدون هيچ واهمه اي وارد دربار حكومت جور وقت وارد مي شود و در كمال جسارت، خطاب به حاكم مي گويد:
اي امير، براي قتل كسي تبريك مي گويند كه اگر رسول الله(ص) زنده بود، ايشان را بدين مصيبت تسليت مي گفتند.!! [27]
نقل شده كه همه از اين سخن متأثر شدند و كسي نتوانست دم برآورد،[28] و هنگام خروج اين شعر را در مدح يحيي شهيد مي خواند:
يا بني طاهر كلوه وبيا ان لحم النبي غير مري
ان وترا يكون طالبه الله لوتر بالفوت غير حري
اي بني طاهر بخوريد كه بيماري زاست، گوشت پيمبر [و اولاد پيامبر] گوارا و خوردني نيست.
انتقامي كه خدا طالب بوده و درصدد آن باشد، فراموش شدني نيست.[29]
اما در عين حال جايگاه وي نزد زمامدارن محترم شمرده مي شد. چنانكه در سال 251ق در جريان شورش كوفه به رهبري حسين بن محمد علوي، كه با حضور ششصد مرد جنگي قيام كرده بود، ابوهاشم جعفري از طرف مزاحم بن خاقان كارگزار عباسي، به عنوان ميانجي براي مذاكره با حسين فرستاده شد.[30]

درگذشت

وي در جمادي الاول سال 261ق در سامراء در گذشت. خطيب بغدادي در كتاب خود آورده است كه وي در سال 252ق از مدينة السلام (بغداد) به سامراء تبعيد شده و تا آخر عمر در آنجا بوده است[31] و نقل شده كه قبر وي در بغداد مشهور است.[32]

***

1. منبع مقاله: دانشنامه جهان اسلام، ج17، صص287-290.
2. نجاشي، رجال، ج1، ص362؛ ابن عنتبه، عمده الطالب، ص42؛ علامه حلي، خلاصه الاقوال، ص142
3. محدث قمي، منتهي الآمال، ج2، باب دوازدهم، ص556؛ اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص264؛ طبري، تاريخ، ج7، ص561
4. محدث قمي، الكني و الالقاب، ج1، صص174 – 175؛ ابن عنتبه، عمده الطالب، صص41 - 42
5. طوسي، الفهرست، ص67؛ خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج8، ص369
6. راوندي، الخرائج و الجرائح، ج2، ص661
7. تفرشي، نقد الرجال، ج2، ص219؛ حائري، منتهي المقال في احوال الرجال، ج3، ص208؛ طبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي، ص416؛ امين، اعيان الشيعه، ج6، ص378؛ مجلسي، بحار الانوار، ج51، ص365، ذيل حديث 13؛ تبريزي، ريحانه الادب، ج7، ص295
8. نكـ: اردبيلي، جامع الرواة، ج1، ص307؛ ابن بابويه، مشيخه، ص517؛ ابن بابويه، التوحيد، صص82-83؛ كشي، رجال، صص543-544؛ نجاشي، رجال، ص447
9. برقي، رجال، ص56.
10. كشي، رجال، ص478.
11. مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص553.
12. نجاشي، رجال، ج1، ص362.
13. طوسي، الفهرست، ص181.
14. طوسي، رجال، ص431.
15. ابن داوود، رجال، ص146.
16. علامه حلي، خلاصه الاقوال، ص142.
17. نكـ: محدث قمي، الكني و الالقاب، ج1، ص174. محدث قمي، منتهي الآمال، ج2، باب دوازدهم، ص556. مدرس تبريزي، ريحانه الادب، ج7، ص295. صدر، تكمله امل الآمل، ج3، ص35.قهپايي، مجمع الرجال، ج2، ص288- 289. مجلسي، رجال مجلسي، ص209. حائري، منتهي المقال في احوال الرجال، ج3، صص207- 208.امين، اعيان الشيعه، ج6، صص377- 378.مامقاني، تنقيح المقال في علم الرجال، ج26، ص241.خويي، معجم الرجال الحديث، ج8، صص122 - 123.تستري، قاموس الرجال، ج4، ص256. اردبيلي، جامع الرواه، ج1، ص307.
18. كشي، رجال، ص571.
19. امين، اعيان الشيعه، ج6، ص378.
20. مامقاني، تنقيح المقال، ج26، ص247- 248.
21. خويي، معجم رجال الحديث، ج8، ص124.
22. محدث قمي، منتهي الآمال، ج2، باب سيزدهم، ص574.
23. طوسي، الفهرست، ص181.
24. نجاشي، رجال، ج1، صص225 - 226.
25. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد او مدينه السلام، ج8، ص369.
26. طبري، تاريخ، ج9، صص369-371؛ نيز نكـ: طبرسي، اعلام الوري، صص354-355.
27. مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص553؛ ابن اثير، الكامل، ج11، ص294- 295.
28. ابوافرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص594.
29. تاريخ طبري، ج14، ص6134.
30. طبري، تاريخ، ج9، ص328. اصفهاني، ص665؛ نيز نكـ: طوسي، الفهرست، ص67.
31. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج8، ص369.
32. مروج الذهب، ج2، ص553.