بازگشت

ولايت حق




بسيار پشت طاعت بايد دو تا كند

تا خويش را كسي به كسي آشنا كند



هرگز به رو گشادگي شام وصل نيست

چندان كه صبح، خنده ي دندان نما كند





[ صفحه 455]





جانبخش چون هواي سر كوي دوست نيست

گر معجز مسيح، نسيم صبا كند



يا رب چه عزتي ست كه خوبان شهر را

نزديك و دور هر كه ببيند، دعا كند



ما دوست را براي دل خود نخواستيم

كار آن بود كه كس به رضاي خدا كند



ما درد عشق را به صبوري دوا كنيم

اما به شرط آن كه صبوري وفا كند



از شاهدان شهر كسي گر كند حديث

باري، حديث شاهد دلبند ما كند



ور مدح مي كند ز بزرگان روزگار

مدح محمد بن علي الرضا كند



شاهي كه پاي منبر احمد به محفلش

جبريل بر صوامع هستي ندا كند



رويش شهادت «شهد الله» را دو لب

در حيرتم كه دعوي «قل انما» كند



چون ناشناس در ره مأمون بايستد

خود را به بندگان، چو خدا آشنا كند



گيرد به مشت، ماهي درياي اوج را

تا امتحان حضرتش از ماجرا كند



حجت چو عرض هندسه ي آسمان دهد

ماند خليفه را خجل و مشت وا كند



طاعت كه بي ولايت او شد قبول نيست

آن لقمه خوار، لقمه ي اكل از قفا كند





[ صفحه 456]





ادارك را چه قوه كه از چند دم زند

يا عقل را چه زهره كه چون و چرا كند



هركس كه با رضاي خدا كرد هرچه كرد

در بندگي هر آينه كار خدا كند



باور مكن ز ساحل و طوفان و فلك و بحر

كاري كه تا خدا نكند، ناخدا كند



علم و حيات و قدرت سمع و بصر دهد

تا پشت خاك را به عبادت دو تا كند



او داند و مروت آل محمدي

آن روز هرچه او به صبوري عطا كند



ميرزا نصرالله كسروي (صبوري)

تحفه ي سرمدي / 127