بازگشت

غربت




طوفان زهر آمد و جانم به لب رسيد

جسمي كه بود خسته به بحر اجل كشيد



مي داند اين سپهر كه موي سياه من

شد از جفاي همسر دور از وفا سفيد



شد ناله ام بلند در آن حجره پشت در

او خنده كرد تا كه صداي مرا شنيد



اينگونه درد غربت و ماتم نديده كس

مردي شود به خانه ز جور و جفا شهيد



از جان دو دست شستم و پاي از جهان كشم

بر چهره ام ز ديده چو خون جگر چكيد



شد پاره پاره قلب من از زهر و فاطمه

زين محنت بزرگ به جنت قدش خميد



در سوك جانگداز و جگر سوز تو جواد

ياسر فغان نمود و گريبان خود دريد



محمود تاري ياسر



[ صفحه 507]