بازگشت

دلائل باهره ي آن حضرت و ذكر مجلس مأمون به جهت امتحان آن جناب


علامه ي مجلسي و ديگران فرموده اند كه سن شريف حضرت جواد عليه السلام در وقت پدر بزرگوارش نه سال و بعضي هفت نيز گفته اند و در هنگام شهادت حضرت امام رضا عليه السلام آن جناب در مدينه بود و بعضي از شيعيان از صغر سن در امامت آن جناب تأملي داشتند تا آنكه علماء و افاضل و اشراف و امائل شعيه از اطراف عالم متوجه حج گرديدند و بعد از فراغ از مناسك حج به خدمت آن حضرت رسيدند و از وفور مشاهده ي معجزات و كرامات و علوم و كمالات اقرار به امامت آن منبع سعادات نمودند و زنگ شك و شبهه از آيينه ي خاطرهاي خود زدودند حتي آنكه شيخ كليني و ديگران روايت كرده اند كه در يك مجلس يا در چند روز متوالي سي هزار مسئله از غوامض مسائل از آن معدن علوم و فضل سؤال كردند و از همه جواب شافي شنيدند.

و چون مأمون را بعد از شهادت حضرت امام رضا عليه السلام مردم بر زبان داشتند و او را هدف طعن و ملامت مي ساختند مي خواست كه به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بيرون آورد چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اي به خدمت امام محمدتقي عليه السلام نوشت به اعزاز و اكرام تمام آن جناب را طلبيد چون آن حضرت



[ صفحه 576]



به بغداد تشريف آورد پيش از آنكه مأمون آن جناب را ملاقات كند روزي به قصد شكار سوار شد در اثناء راه به جمعي از كودكان رسيد كه در ميان راه ايستاده بودند و حضرت جواد عليه السلام نيز در آنجا ايستاده بود، چون كودكان كوكبه ي مأمون را مشاهده كردند پراكنده شدند مگر آن حضرت كه از جاي خود حركت نفرمود و با نهايت تمكين و وقار در مكان خود قرار داشت تا آنكه مأمون به نزديك آن حضرت رسيد و از مشاهده ي انوار امامت و جلالت و ملاحظه ي آثار متانت و مهابت آن حضرت متعجب گرديده عنان كشيد و پرسيد كه اي كودك چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدي و از جاي خود حركت ننمودي؟ حضرت فرمود كه اي خليفه راه تنگ نبود كه بر تو گشاده گردانم و جرمي و خطائي نداشتم كه از تو بگريزم و گمان ندارم كه بي جرم تو كسي را در معرض عقوبت درآوري. از استماع اين سخنان تعجب مأمون زياد گرديد و از مشاهده ي حسن و جمال او دل از دست داد، پس پرسيد كه اي كودك چه نام داري؟ فرمود محمد نام دارم، گفت پسر كيستي؟ فرمود پسر علي بن موسي الرضا عليه السلام. مأمون چون نسب شريفش را شنيد تعجبش زايل گرديد و از استماع نام آن امام مظلوم كه او را شهيد كرده بود منفعل گرديد و صلوات و رحمت بر آن حضرت فرستاد و روانه شد.

چون به صحرا رسيد نظرش بر دراجي افتاد بازي از پي او رها كرد آن باز مدتي ناپيدا شد چون از هوا برگشت ماهي كوچكي در منقار داشت كه هنوز بقيه ي حياتي در آن بود: مأمون از مشاهده ي آن حال در شگفت شد و آن ماهي را در كف گرفت و معاودت نمود چون به همان موضع رسيد كه در هنگام رفتن حضرت جواد عليه السلام را ملاقات كرده بود باز ديد كه كودكان پراكنده شدند و حضرت از جاي خود حركت نفرمود. مأمون گفت اي محمد اين چيست كه در دست دارم؟ حضرت به الهام ملك علام فرمود كه حق تعالي دريائي چند خلق كرده است كه ابراز آن درياها بلند مي شود و ماهيان ريزه با ابر بالا مي روند و بازهاي پادشاهان آن را شكار مي كنند و پادشاهان آن را در كف مي گيرند و سلاله ي نبوت را به آن امتحان مي نمايند. مأمون از مشاهده ي اين معجزه تعجبش افزون شد و گفت حقا كه توئي



[ صفحه 577]



فرزند امام رضا عليه السلام و از فرزند آن بزرگوار اين عجايب و اسرار بعيد نيست، پس آن حضرت را طلبيد و اعزاز و اكرام بسيار نمود و اراده كرد كه ام الفضل دختر خود را به آن حضرت تزويج نمايد. از استماع اين قضيه بني عباس به فغان آمدند و نزد مأمون جمعيت كردند و گفتند خلعت خلافت كه اكنون بر قامت بني عباس درست آمده و اين شرف و كرامت در ايشان قرار گرفت چرا مي خواهي كه از ميان ايشان بدر بري و بر اولاد علي بن ابيطالب قرار دهي با آن عداوت قديم كه در ميان سلسله ي ما و ايشان بوده است و آنچه در حق امام رضا عليه السلام كردي خاطرهاي ما هميشه از آن نگران بود تا آنكه مهم او كفايت شد، مأمون گفت سبب آن عداوت پدران شما بودند اگر ايشان خلافت ايشان را غصب نمي كردند عداوتي در ميان ما و ايشان نبود و ايشان سزاوارترند به امامت و خلافت از ما ايشان گفتند اين كودكي است خردسال و هنوز اكتساب علم و كمال ننموده است اگر صبر كني كه او كامل شود بعد از آن به او مزاوجت نمائي انسب خواهد بود مأمون گفت شما ايشان را نمي شناسيد، علم ايشان از جانب حق تعالي است و موقوف بر كسب و تحصيل نيست و صغير و كبير ايشان از ديگران افضلند و اگر خواهيد شما را معلوم شود علماي زمان را جمع كنيد و با او مباحثه نمائيد. ايشان يحيي بن اكثم را كه اعلم علماي ايشان بود و در آن وقت قاضي بغداد بود اختيار كردند و مأمون مجلسي عظيم ترتيب داد و يحيي بن اكثم و ساير علماء و اشراف را جمع كردند پس مأمون امر كرد كه صدر مجلسي را براي آن حضرت فرش كردند و دو متكا براي آن حضرت نهادند.

شيخ مفيد فرموده پس حضرت جواد عليه السلام تشريف آورد در حالي كه هفت سال و چند ماه از سن شريفش گذشته بود و در موقع خود بين المسورتين نشست و يحيي بن اكثم مقابل آن حضرت نشست و مردم هم هر كدام در مرتبه ي خود نشستند و جاي مأمون را پهلوي حضرت جواد عليه السلام قرار دادند. پس يحيي خواست به جهت امتحان آن حضرت مسئله سؤال كند اول رو كرد به مأمون و گفت يا اميرالمؤمنين رخصت مي دهي از ابوجعفر مسئله سؤال كنم؟ مأمون گفت از خود



[ صفحه 578]



آن جناب دستور بطلب. يحيي از آن حضرت اذن طلبيد، حضرت فرمود مأذوني بپرس اگر خواهي. يحيي گفت فدايت شوم چه مي فرمائي در حق كسي كه محرم بود و قتل صيد كرد؟ حضرت فرمود: در حل كشت او را يا در حرم، عالم بود يا جاهل، از روي عمد كشت يا از خطا، آزاد بود يا بنده، صغير بود يا كبير، اين ابتداء صيد او بوده يا باز هم صيد كرده بود آن صيد از پرندگان بود يا از غير آن از صغار صيد بود يا از كبار آن، اين محرم اصرار دارد يا پشيمان شده، در شب بود صيد آن يا در روز، احرام عمره ي او است يا احرام حج او؟ يحيي از شنيدن اين فروع در تحير ماند و هوش از سرش بدر رفت و عجز از صورتش ظاهر شد و زبانش در تلجلج افتاد. اين وقت بر حضار مجلس امر واضح شد، پس مأمون حمد كرد خدا را و گفت آيا دانستيد الأن آنچه را كه منكر بوديد؟ پس رو كرد به آن حضرت و گفت آيا خطبه مي كني؟ فرمود بلي، عرض كرد پس خطبه ي تزويج دخترم ام الفضل را از براي خود بخوان چه آنكه من شما را براي دامادي خود پسنديدم اگر چه گروهي از اين وصلت كراهت دارند و دماغشان به خاك ماليده خواهد شد، پس حضرت شروع كرد به خواندن خطبه ي نكاح و فرمود:

الحمد لله اقرارا بنعمته و لا اله الا الله اخلاصا لوحدانيته و صلي الله علي محمد سيد بريته و الاصفيآء من عترته اما بعد فقد كان من فضل الله علي الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه و انكحوا الايامي منكم و الصالحين من عبادكم و امآئكم ان يكونوا فقرآء يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم.

پس حضرت با مأمون صيغه ي نكاح را خواند و ام الفضل را تزويج كرد و صداق آن را پانصد درهم جياد موازي مهر جده اش حضرت فاطمه سلام الله عليها قرار داد و چون صيغه ي نكاح جاري شد خدم و حشم مأمون آمدند و غاليه ي بسيار آوردند و ريشهاي خواص را به غاليه خوشبو كردند پس نزد سايرين بردند ايشان نيز خود را خوشبو كردند آنگاه خوانهاي نعمت آوردند و مردم غذا مي خوردند پس از آن مأمون هر طايفه و گروهي را به اندازه ي شأنش جايزه داد و مجلس متفرق شد و خواص باقي ماندند و سائرين رفتند.



[ صفحه 579]



آن وقت مأمون به آن حضرت عرضه داشت: فدايت شوم اگر ميل داشته باشيد جواب مسائل محرم را بفرمائيد تا مستفيد شويم، پس حضرت شروع فرمود به جواب دادن و هر يك از شقوق مسئله را بيان فرمود. صداي احسنت مأمون بلند شد. آنگاه خدمت آن حضرت عرض كرد كه شما هم سؤالي از يحيي بفرمائيد، حضرت به يحيي فرمود بپرسم؟ عرض كرد هر چه ميل شما باشد، اگر پرسيديد جواب دانم مي گويم و الا از شما ياد مي گيرم. حضرت فرمود بيان كن جواب اين مسئله را كه مردي نظر كرد به زني در اول روز و نظرش حرام بود چون روز بلند شد بر او حلال شد چون ظهر شد حرام شد چون عصر شد حلال شد چون آفتاب غروب كرد حرام گشت چون وقت عشاء رشيد حلال شد چون نصف شب شد حرام گشت چون فجر طالع گرديد حلال شد از براي او، بگو براي چه بوده كه اين زن گاهي حرام بود بر آن مرد و گاهي حلال؟ يحيي گفت به خدا سوگند كه من جواب اين سؤال را ندانم شما بفرمائيد تا ياد گيرم. فرمود اين زن كنيزكي بود و اين مرد اجنبي بود، وقت صبح كه نگاه كردم بر او نگاهش حرام بود، روز كه بلند شد او را خريد بر او حلال شد وقت ظهر او را آزاد كرد حرام شد، وقت عصر او را تزويج كرد حلال شد، وقت مغرب او را مظاهره كرد حرام شد، وقت عشاء كفاره ي ظهار داد حلال شد، نصف شب او را يك طلاق داد حرام شد، وقت فجر رجوع كرد حلال شد. اين وقت مأمون رو كرد به حاضرين از بني عباس و گفت آيا در ميان شما كسي هست كه اين مسئله را اين طور بتواند جواب دهد؟ يا مسئله ي سابقه را به اين تفصيل بداند؟ گفتند نه به خدا سوگند شما اعلم بوديد به حال ابوجعفر عليه السلام از ما مأمون گفت واي بر شما، اهلبيت حضرت رسول صلي الله عليه و آله از ميان خلق امتيازي دارند به فضل و كمال و كمي سن مانع كمالات ايشان نيست و برخي از فضايل ابوجعفر عليه السلام بگفت تا مجلس بهم خورد و مردم برفتند. روز ديگر نيز مأمون جوائز و عطاياي بسيار به مردم بخش كرد و از حضرت جواد عليه السلام اكرام و احترام بسيار مي نمود و آن حضرت را بر اولاد و اقرباء خود فضيلت مي داد تا زنده بود.



[ صفحه 580]



مؤلف گويد كه علماء روزها را دوازده ساعت بخش كرده اند و هر ساعتي را به امامي نسبت داده اند و ساعت نهم روزها متعلق به حضرت جواد عليه السلام است و در دعاي آن ساعت اشاره شد به سؤال مأمون از آن حضرت از آنچه كه در دست داشت و همچنين سؤال يحيي بن اكثم از آن حضرت و جواب دادن حضرت ايشان را در آنجا كه فرموده.

و بالامام الفاضل محمد بن علي عليه السلام الذي سئل فوفقته للجواب و امتحن فعضدته بالتوفيق و الصواب صلي الله عليه و علي اهل بيته الاطهار.

و توسل به آن حضرت در اين ساعت براي وسعت رزق نافع است و شايسته است كه در توسل به آن حضرت اين دعا را بخواند:

اللهم اني اسئلك بحق وليك محمد بن علي عليه السلام الا جدت به علي من فضلك و تفضلت به علي من وسعك و وسعت به علي من رزقك و اغنيتني عمن سواك و جعلت حاجتي اليك و قضاها عليك انك لما تشآء قدير. بعضي گفته اند اين دعا بعد از هر نماز به جهت اداء دين مجرب است.