بازگشت

در تعيين قاتل و سبب قتل آن بزرگوار


اما قاتلشان معتصم خليفه عباسي بود چنانچه در بحار از ابن بابويه قمي نقل كرده سم المعتصم محمد بن علي الجواد در مصباح كفعمي است سمه المعتصم و دفن في مقابر قريش در صلواة همه روزه ماه مبارك رمضان و همه جمعه هاي تمام سال است «اللهم صل علي محمد بن علي امام



[ صفحه 743]



المسلمين الي قوله (ع) و ضاعف العذاب علي من شرك في دمه.

اما سبب و علت قتل آن بزرگوار در اثبات الوصية مسعودي روايت كرده وقتي كه حضرت جواد (ع) با زوجه اش (ام الفضل دختر مامون) از مدينه به عراق آمد، معتصم و برادر ام الفضل (جعفر) عقب بهانه مي گشتند كه حضرت جواد را به قتل برسانند وقتي كه مطلع شدند كه زوجه آن حضرت ام الفضل از آن حضرت منحرف شد به واسطه ترجيح دادن حضرت جواد (ع) والده ماجده حضرت هادي را بر آن ملعونه و آنكه از آن مخدره اولاد به وجود آمد و از آن ملعونه بوجود نيامد.

معتصم خليفه و جعفر بن مامون به آن ملعونه اشاره كردند كه آن بزرگوار را مسموم نمايد.

آن ملعونه هم خواهش برادر و عمويش را اجابت نمود و سمي در انگور رازقي نمود و در مقابل حضرت جواد (ع) نهاد آن بزرگوار قدري از آن انگور تناول فرمود.

آن ملعونه پشيمان شد و گريه مي كرد حضرت فرمود: چرا گريه مي كني، والله خدا تو را به فقري مبتلا كند كه نجات نداشته باشد و به يك بلائي گرفتار كند كه دوا نداشته باشد.

پس دعاي آن حضرت مستجاب شد، خداوند آن ملعونه را به يك درد گرفتار كرد در بدترين مواضع از بدنش و جميع مايملكش را صرف نمود و چاره دردش نشد آخرالامر محتاج به سؤال شد تا به جهنم واصل شد لعنة الله عليها در بحار از تفسير عياشي روايت كرده از صاحب بن ابي داود روزي ابن ابي داود برگشت از نزد معتصم عباسي در حالتي كه مغموم بود گفتم چرا اين قسم مغمومي گفت اي كاش بيست سال قبل مرده بودم و اين روز را نديده بودم.

گفتم مگر چه ديدي؟

گفت امروز حضرت محمد بن علي بن موسي نزد خليفه بود سارقي آوردند كه اقرار به دزدي نمود، خليفه اراده كرد تطهير نمودن او را به اقامه حد پس جمع كرد فقها را در مجلس خود و حضرت جواد هم حاضر بودند پس سؤال كرد كه از كجا دستش را بايد قطع نمود من گفتم از بند دست به دليل آيه تيمم كه از آن آيه فهميده مي شود كه حد بند دست است و جمعي هم با من موافقت نمودند و بعضي هم گفتند از مرفق بايد قطع نمود به دليل آيه وضوء كه از اين آيه فهميده مي شود كه حديد مرفق است.

پس خليفه توجه كرد به حضرت جواد (ع) عرض كرد شما چه مي فرمائيد؟ فرمود: فقهاء و قضاة گفتند

گفت شما بفرمائيد فرمودند مرا معذور بدار عرض كرد شما را به خدا قسم مي دهم كه حكم الله را شما بفرمائيد.

فرمودند حال كه مرا قسم دادي اين هر دو طايفه خطا كردند در نقل فتواء بلكه بايد دست سارق را از پنج انگشتان قطع نمود و كف دست را باقي گذارد خليفه گفت به چه دليل

فرمود به جهت آنكه پيغمبر (ص) فرموده «السجود علي سبعة اعضاء الوجه و اليد و الركبتين و الرجلين و هرگاه دستش را از بند يا از مرفق قطع كنند يدي باقي نمي ماند كه بر او سجده كند و خداوند تعالي فرموده «ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا و ما كان لله لم يقطع» پس معتصم تعجب نمود و امر كرد كه دست او را از مفصل اصابع و انگشتان قطع كنند.

ابن ابي داود گفت قيامت من برپا شد و آرزو نمودم اي كاش زنده نمي بودم



[ صفحه 744]



پس بعد از سه روز ابن داود وارد شد به خليفه گفت نصيحت خليفه بر من واجب است و من سخني مي گويم كه مي دانم به گفتن اين سخن داخل جهنم مي شوم خليفه گفت آن سخن چه چيز است.

گفت تو در مجلس خود فقهاء و علماء رعيت خود را جمع مي كني به جهت افتاء در امري از امور دينيه و آنها خبر مي دهند در مجلسي كه تمام وزراء و كتاب و قراء حاضرند و خليفه سخن همه را طرد مي كند و سخن اين مردي را كه شطري ازمردم قائل به امامت او هستند و او را سزاوارتر مي دانند به امامت حكم بر طبق فرمايش او مي كنيد.

پس صورت خليفه متغير شد و گفت جزاك الله عن نصيحتك خيرا

پس روز چهارم خليفه امر كرد به يكي از كتاب وزرايش كه آن حضرت را در منزل خود دعوت كند پس آن كاتب دعوت نمود حضرت جواد ابا كرد و فرمود تو مي داني كه من حاضر نمي شوم به مجالس شما گفت من التماس مي كنم كه تشريف بياوري به طعام خوردن و فرش مرا از پاي نازنين خود متبرك بسازي به جهت آنكه فلان بن فلان كه از وزراء خليفه است دوست مي دارد ملاقات شما را پس حضرت جواد تشريف برد به خانه آن كاتب همين كه طعام ميل فرمود احساس سم فرمود دابه خود را طلبيد صاحب منزل گفت بفرمائيد فرمود خارج شدن من از منزل تو بهتر است از براي تو.