بازگشت

قبور شريفه بعضي از علماء شيعه و علماء اهل تسنن و عرفاء و شعراء مدفونين در شيراز


اما علماء شيعه مدفونين در شيراز:

اول جناب امير صدرالدين محمد شيرازي المكني بابي بالمعالي و نسبش به چند واسطه منتهي مي شود به حضرت امام زين العابدين (ع) و ايشان صاحب تصانيف عديده هستند مثل حاشيه شرح مطالع و حاشيه شرح تجريد و حاشيه شرح كشاف و در سنه نهصد و نه در شيراز به دست طائفه ي تركمانيه مقتول شد و در مدرسه منصوريه دفن شد.

دوم ولد ارجمند ايشان امير غياث الدين منصور بن امير صدرالدين محمد صاحب كتاب تعديل الميزان و ايشان در سنه نهصد و چهل و هشت در شيراز از دنيا رفت و قبر ايشان هم نيز در مدرسه منصوريه است و هر دو بزرگوار در يك بقعه مدفونند.

سوم - جناب السيد الاديب صدرالدين عليخان بن نظام الدين احمد بن ميرمعصوم المدني المكي الهندي الشيرازي بدانكه چون خواهر شاه عباس ثاني خواست مشرف شود به زيارت حرمين شريفين جناب ميرمعصوم را همراه همشيره اش كرد به جهت تعليم مسائل و مناسك حج در بين راه ايشان تزويج فرمودند آن مخدره را و بعد از زيارت حرمين شريفين از ترس شاه عباس معاودت به وطن نفرمودند



[ صفحه 765]



و مقيم شدند به مكه و از بطن خواهر سلطان جناب آقا سيد احمد متولد شد و بعد آمدند به مدينه طيبه توطن فرمودند و در پانزدهم جمادي الاول سنه هزار و پنجاه و دو از جناب سيد احمد جناب صدرالدين سيد عليخان متولد شد ايشان صاحب شرح صحيفه سجاديه و كتاب سلافة العصر و غير اين دو هستند نسب شريفش به بيست و شش واسطه منتهي مي شود به جناب زيد بن علي بن الحسين تولد ايشان در مدينه شريفه بود بعد مدتي ايشان مجاور مكه معظمه شدند بعد تشريف برد به حيدرآباد هند و مدتي در هند اقامت فرمود بعد دو مرتبه مشرف شد به زيارت بيت الله الحرام بعد آمد به شيراز و در مدرسه منصوريه مشغول شد به تدريس و تصنيف و در سنه هزار و صد و بيست از دنيا رحلت فرمود و قبرش در شيراز در شاه چراغ قرب قبر سيد ماجد است.

چهارم - جناب السيد الممجد الامجد السيد عليخان بن السيد الزاهد العابد السيد خلف بن سيد عبدالمطلب الحويزي الموسوي المشعشعي و به نوزده واسطه نسبش منتهي مي شود به جناب سيد احمد بن موسي الكاظم (ع) والي حويزه و ايشان تصنيفات زيادي دارند مثل كتاب منتخب التفاسير و نكت البيان و غير اينها.

در مستدرك است كه گمانم اكثر فوائد كتب سيد نعمت الله شوشتري از تصانيف اين سيد جليل مأخوذ است در انوار نعماني است و كان السيد عالما شاعرا صالحا اديبا عابدا و كان حاكما علي بلاد العرب كالحويزه و ماوالا هاله ديوان نفيس و ما كنا نسمع في مجلسه شيئا سوي روي جدنا عن جبرئيل عن الباري اين سيد جليل و آبائشان از كساني هستند كه خداوند جمع فرموده به جهت آنها دنيا و آخرت را و ظاهرا ايشان در حدود سنه هزار و صد از دنيا رحلت فرمودند و قبر شريفشان هم گويا در بقعه جد بزرگوارشان امامزاده احمد باشد و پدر بزرگوارشان سيد خلف بن سيد عبدالمطلب نيز از اجله علماء بود صاحب كتاب سيف الشيعه و مظهر الغرائب في شرح دعاء عرفه لسيدنا ابي عبدالله الحسين (ع) كه به اشاره جناب آقا ميرزا محمد استرآبادي صاحب رجال كبير آن را شرح فرمود و اين روايت در آن كتاب است.

«روي عن ام الفضل زوجة العباس بن عبدالمطلب مرضعة الحسين (ع) قال اخذ مني رسول الله (ص) حسينا ايام رضاعه فحمله فاراق ماء علي ثوبه فاخذته بعنف حتي بكي فقال (ص) مهلا يا ام الفضل ان هذه الاراقه الماء يطهرها فاي شيي ء يزيل هذا الغبار عن قلب الحسين».

ايشان معاصر بودند با جناب شيخ بهائي و املاك و مزارع داشتند و حاصل آن را به اين طريق به مصرف مي رسانيدند آنچه به مصرف زكوة صرف مي شد در دفتر به علامت حرف «زا» رقم مي كردند و آنچه به مصرف صدقه صرف مي شد به علامت حرف «ق» رقم مي كردند و آنچه به مصرف صله رحم صرف مي شد به علامت حرف «ص» رقم مي كردند و آنچه به مصرف واردين و شعراء و مخالفين مذهب صرف مي شد كه مقصودش ستر عرض خود بود و مؤمنين و فقرا را بر خود ايثار مي فرمود و راضي نمي شد به جمع نمودن مال دنيا و اگر از مصارف مقرره چيزي زياد مي آمد مي فرمود يا رب لا تجعلني من الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها في سبيل الله ايشان بسيار زاهد و مرتاض بودند لباسهاي درشت مي پوشيد و نان سبوس نگرفته ميل مي فرمود اقتداء به اجداد طاهرينش (ع) عباداتش ضرب المثل بود و نمازهاي نوافل و روزه هاي مستحبه از او ابدا فوت نشد و در اكثر ليالي جمعه يك قرآن ختم مي فرمود و جد بزرگوارش سيد عبدالمطلب از اكابر فضلا عصر خود بود و جد اعلاشان سيد محمد بن فلاح از تلامذه ي جناب شيخ احمد بن فهد الحلي بود.

پنجم - جناب السيد الجليل ابوعلي السيد ماجد بن سيد هاشم و ايشان استاد مرحوم فيض



[ صفحه 766]



بودند در كتاب وافي فرموده «و كان هذا السيد محققا مدققا شاعرا اديبا ليس له نظير في جودة التصنيف و بلاغة التعبير و فصاحة التحبير و دقة النظر» رحلت ايشان در شيراز بوده سنه هزار و بيست و هشت و در بقعه مباركه سيد احمد بن موسي الكاظم (ع) دفن شد و قبر شريفشان در آنجا معروف است.

ششم المولي محمد بن صدرالدين محمد بن ابراهيم الشيرازي و ايشان مرد عالم فاضل متكلم جليلي بود و از تصنيفات ايشان است حاشيه بر شرح لمعه و رحلتشان در دولت شاه عباس ثاني است در عشر هزار و هفتاد هجري و والدشان جناب آخوند ملاصدري صاحب اسفار و شرح اصول كافي و غير اين بود و رحلتشان در بصره بود و در عشر خمسين بعد الالف من الهجرة المقدسه.

و اما علماء اهل تسنن مدفون در شيراز.

اول علي بن محمد بن علي الحسيني الحنفي الجرجاني الاسترابادي الملقب به مير سيد شريف مصنف شرح مواقف و صرف مير و نحو اينها و ايشان در سنه هشتصد و شانزده از دنيا رفتند در شيراز و قبرش در بقعه دارالشفا هست در مجالس المؤمنين فرموده كه ايشان شيعه بودند و در روضات تخطئه مي فرمايد شيعه بودن ايشان را و مي فرمايد پسرشان جناب شمس الدين محمد بن مير سيد شريف شيعه بوده يك روز مير سيد شريف از پسرش سؤال كرد تو درجه كدام يك از علماء را طالبي گفت درجه شما را فرمود تو كم همت هستي به جهت آنكه من طلب كردم درجه ابن سينا را و به اين مرتبه رسيدم و تو كه اين درجه را طالبي به هيچ مقامي نخواهي رسيد.

دوم - قاضي فضل الله بن روزبهان المكني به ابومحمد بن ابي نصر صاحب كتاب مقاصد و كتاب تفسير عرائس و كتاب الانوار في كشف الاسرار و كتاب ابطال الباطل در نقض كشف الحق علامه حلي ره بعد قاضي نورالله شوشتري كتاب احقاق الحق را نوشته در رد ابطال الباطل اولا مي فرمايد «قال المصنف رفعه الله» مرادش علامه حلي است بعد مي فرمايد «و قال الناصب خفضه الله» مرادش قاضي روزبهان است بعد مي فرمايد «صورة رده شكر الله سعيه» مراد خودشان هست و آن كتاب و كتاب عبقات ميرحامد حسين از بهترين كتبي هست كه تأليف شده در رد علماء جمهور و درباره قاضي روزبهان شيخ بهائي فرموده.



كان في الاكراد شخص ذوسداد

امه ذات اشتهار بالفساد



بابها مفتوحة للداخلين

رجلها مرفوعة للفاعلين



فهي مفعول بها في كل حال

دابها تميز افعال الرجال



ولادتش در شهر فسا بود سنه پانصد و بيست و شش و رحلتش در شيراز بوده سنه ششصد و شش و قبرش در محله مال كفت است و بقعه عالي داشته و اين رباعي از اوست.



دل داغ تو دارد ارنه بفروختمي

در ديده توئي وگرنه بردوختمي



جان منزل تست ورنه روزي صد بار

در پيش تو چون سپند بر سوختمي



سوم - عمرو بن عثمان بن قنبر الفارسي البيضاوي و او امام نحويين و شاگرد خليل بصري بود و در سنه صد و نود تقريبا از دنيا رفت و قبرش در شيراز محله سنگ سياه است و جهت ناميدن آن محله را به سنگ سياه آن است كه لوح قبر سيبوبه سنگ سياه شفافي است به اين مناسبت اين محله را به اين اسم ناميده اند.

اما شعراي معروف مدفون در شيراز

اول - شيخ مصلح الدين ابن عبدالله المتخلص به شيخ سعدي كازروني و او خواهرزاده ي قطب الدين شيرازي است، در سنه پانصد و هشتاد و نه متولد شد و در شوال سنه ششصد و نود و



[ صفحه 767]



يك از دنيا رحلت نمود و قبرش در شيراز معروف است در مدت عمر به صحبت جمعي از كبار رسيده:

منجمله شيخ صفي الدين اردبيلي منجمله اميرخسرو دهلوي منجمله شيخ شهاب الدين سهروردي منجمله شيخ عبدالقادر جيلائي منجمله جلال الدين محمد مولوي رومي (صاحب مثنوي).

در روضات است سعدي در زمان سياحت خود رفت نزد ملاي رومي يك روز گفت من غزلي به طرز مثنوي بگويم، گفت (سرمست اگر درآئي عالم بهم برآيد) هر چه كرد نتوانست مصرع ديگرش را بگويد پس رفت خدمت ملاي رومي اول تكلمي كه ملاي رومي با او كرد گفت:



سرمست اگر درآئي عالم بهم برآيد

خاك وجود ما را گرد از عدم برآيد



الي آخر الغزل المعروف پس سعدي اعتقاد كامل نمود به صفاي باطن ملاي رومي.

اساتيد شعراء سعدي را يكي از اركان اربعه ملك فصاحت و بلاغت دانند، مي گويند اركان اربعه شيخ سعدي و حكيم فردوسي و حكيم انوري و شيخ نظامي است.

سعدي را بلبل (هزاردستان) خوانند و ديوانش را نمكدان شعرا گفته اند.

قاضي نورالله در مجالس المؤمنين اصراي دارد كه سعدي شيعه بوده و اقوالش را حمل بر تقيه مي كند در وصفش همين بس است كه شخص عجمي اشعار عربي را به قسمي گفته كه اساتيد از شعراي عرب را قدرت بر آن نيست منجمله قوله.



بلغ العلي بكماله

كشف الدجي بجماله



حسنت جميع خصاله

صلوا عليه و آله



ديوان سعدي مشتمل است بر اشعار بسيار مليحي، منجمله در مقام معرفت گفته:



برگ درختان سبز در نظر هوشيار

هر ورقش دفتري است معرفت كردگار



منجمله در مقام اظهار محبتش به حضرت امير (ع) گفته:



سعديا شرمي بدار آخر چه مي ترسي؟ بگو

نيست بعد مصطفي مولاي ما الا علي



و ايضا فرموده:



منم كز جان شدم مولاي حيدر

اميرالمؤمنين آن شاه صفدر



علي كو را خدا بي شك ولي خواند

به امر حق ولي كردش پيمبر (الخ)



منجمله در مقام موعظه و نصيحت فرموده:



چه دوران عمر از چهل درگذشت

مزن دست و پا كابت از سر گذشت



چه شيبت درآيد به روي شباب

شبت روز شد ديده بركن ز خواب



چه باد صبا بر گلستان وزد

چميدن درخت جوان را سزد



نزيبد ترا با جوانان چميد

كه بر عارضت صبح پيري دميد



دريغا كه فصل جواني گذشت

به لهو و لعب زندگاني گذشت



دريغا كه بگذشت عمر عزيز

بخواهد گذشت اين دم چند نيز



و له ايضا



اي دوست بر جنازه دشمن چه بگذري

شادي مكن كه بر سرت اين ماجرا رود



دامن كشان كه مي رود امروز بر زمين

فردا غبار كالبدش در هوا رود



دنيا حريف سفله و معشوق بي وفا است

چون مي رود هرد آينه بگذار تا رود



بر سايبان حسن عمل اعتماد نيست

سعدي مگر به سايه لطف خدا رود



و له ايضا



شرف مرد به جود است و كرامت به سجود

هر كه اين هرو ندارد عدمش به ز وجود



اي كه در نعمت و نازي به جهان غره مشو

كه محال است در اين مرحله امكان خلود



وي كه در شدت فقري ز پريشاني حال

صبر كن اين دو سه روزه به سر آيد معدود



خاك راهي كه بر او مي گذري ساكن باش

كه عيونست و جفونست و خدود است و قدود



دنيي آن قدر ندارد كه بر او رشك بري

اي برادر كه نه محسود بماند نه حسود





[ صفحه 768]



دست حاجت چه بري پيش خداوندي بر

كه كريمست و رحيمست و غفور است و ودود



كرمش نامتناهي نعمش بي پايان

هيچ خواننده از اين در نرود بي مقصود



و له ايضا



گلي خوشبوي در حمام روزي

رسيد از دست محبوبي به دستم



بدو گفتم كه مشگي يا عبيري

كه از بوي دلاويز تو مستم



بگفتا من گلي ناچيز بودم

و ليكن مدتي با گل نشستم



كمال همنشين در من اثر كرد

وگرنه من همان خاكم كه هستم



و له ايضا



جامه كعبه را كه مي بوسند

او نه از كرم پيله نامي شد



با عزيزي نشست روزي چند

لاجرم در جهان گرامي شد



و له ايضا



پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد



سگ اصحاب كهف روزي چند

پي نيكان گرفت و مردم شد



و له ايضا



سالها بر تو بگذرد كه گذر

نكني سوي تربت پدرت



تو به جاي پدر چه كردي خير

كه همان چشم داري از پسرت



و له ايضا



هر دم از عمر مي رود نفسي

چون نگه مي كنم نمانده كسي



اي كه پنجاه رفت و در خوابي

مگر اين چند روزه دريابي



هر كه آمد عمارت نو ساخت

رفت و منزل به ديگري پرداخت



برگ عيشي به گور خويش فرست

كس نيارد ز پس تو پيش فرست



و در تاريخ گلستان سعدي فرموده:



ز ششصد فزون گشت پنجاه و پنج

كه پر در شد اين نامه ي پر ز گنج



ولي اين شعر منافي است در گلستان مي گويد:



در آن مدت كه ما را وقت خوش بود

ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود



دوم - جناب شمس الدين محمد بن شيخ كمال الدين المتخلص به خواجه حافظ شيرازي و او حافظ قرآن مجيد بود رحلتش در سنه هفتصد و نود و يك هجري بود و قبرش در شيراز معروف است، حافظ اشعار حكمت آميزي فرموده منجمله در معرفت فرموده:



گفتم به كام وصلت خواهم رسيد روزي

گفتا كه نيك بنگر شايد رسيده باشي



و ايضا فرموده:



دوست نزديكتر از من به منست

وين عجب تر كه من از وي دورم



چه كنم با كه توان گفت كه دوست

در كنار من و من مهجورم



(اين هم درست درنمي آيد براي اينكه اين شعر را سعدي در گلستان خود گفته است)

و ايضا فرموده:



سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد

آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مي كرد



گوهري كز صدف كون و مكان بيرون بود

طلب از گمشدگان لب دريا مي كرد



بي دلي در همه احوال خدا با او بود

او نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد



و منجمله در مقام محبتش به خاندان عصمت و طهارت (ع) مي گويد:



اي دل غلام شاه جهان باش و شاه باش

پيوسته در حمايت لطف اله باش



از خارجي هزار بار به يك جو نمي خرند

گو كوه تا به كوه منافق سپاه باش



چون احمدم شفيع بود روز رستخيز

گو اين تن بلاكش من پرگناه باش



آنرا كه دوستي علي نيست كافر است

گو زاهد زمانه و گو شيخ راه باش



امروز زنده ام به ولاي تو علي

فردا به روح پاك امامان گواه باش



قبر امام هشتم سلطان دين رضا

از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش



[ صفحه 769]



دستت نمي رسد كه بچيني گلي ز شاخ

باري به پاي گلبن ايشان گياه باش



مرد خداشناس كه تقوي طلب كند

خواهي سفيد جامه و خواهي سياه باش



و ايضا گفته:



در مذهب ما كلام حق نادعلي است

طاعت كه قبول حق بود ياد علي است



از جمله ي آفرينش كون و مكان

مقصود خدا علي و اولاد علي است



و ايضا فرموده:



مردي ز كننده در خيبر پرس

اسرار كرم ز خواجه ي قنبر پرس



گر تشنه ي آب رحمتي اي حافظ

سرچشمه ي آن ز ساقي كوثر پرس



و ايضا فرموده:



حافظ به جان محب رسولست و آل او

حقا به دين گوا است خداوند داورم



اشعار ديگري هم در ديوان حافظ هست كه از آنها ظاهر مي شود شيعه بودنشان. بلكه از بعضي اشعار مثنوي هم ظاهر مي شود كه ملاي رومي هم شيعه بوده، منجمله از اين رباعي.



راز بگشا اي علي مرتضي

اي پس از سوء القضاء حسن القضاء



از علي آموز اخلاص عمل

شير حق را دان منزه از دغل



و ايضا حافظ شيرازي گويا خطاب به حضرت امير (ع) مي كند.



شب ظلمت و بيابان به كجا توان رسيدن

مگر آنكه شمع رويت به رهم چراغ دارد



و له ايضا



شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعين

اگر در وقت جان دادن تو باشي شمع بالينم



و منجمله در موعظه فرموده:



مرا در منزل جانان چه امن و عيش چون هر دم

جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محملها



شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين هائل

كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها



و له ايضا



دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند

دعاي نيمه شبي دفع صد بلا بكند



طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك

چه درد در تو نبيند كه را دوا بكند



تو با خداي خود انداز كار و دل خوش دار

كه رحم اگر نكند مدعي خدا بكند



طاب الله مضجعه الشريف و مرقده المنيف و له ايضا



بيا كه قصر امل سخت سست بنياد است

بيار باده كه بنياد عمر بر باد است



غلام همت آنم كه زير چرخ كبود

ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است



نصيحتي كنمت ياد گير و در عمل آر

كه اين حديث ز پير طريقتم ياد است



مجو درستي عهد از جهان سست نهاد

كه اين عجوزه عروس هزار داماد است



چه گويمت كه به ميخانه دوش مست و خراب

سروش عالم غيبم چه مژده ها داده است



كه اي بلندنظر شاهباز سدره نشين

نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است



ترا ز كنگره ي عرش مي زنند صفير

ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است



رضا بداده بده وز جبين گره بگشاي

كه بر من و تو در اختيار نگشاده است



و له ايضا



بال بگشا و صفير از شجر طوبي زن

حيف باشد چه تو مرغي كه اسير قفسي



كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش

وه كه بس بيخبر از غلغل بانك جرسي



گفته شده چون خواجه ي حافظ در كمال بي تعيني مي زيست بعد كه از دنيا رفت بزرگان به تشييع جنازه ي او حاضر نشدند آخرالامر قرار بر اين شد كه اشعارش را كه به سوفار بارها نوشته شده بود جمع آوري نمايند و طفل صغيري يكي از آن سوفارها را بيرون آورد آنچه مضمون اوست بر طبق



[ صفحه 770]



آن عمل نمايند، چون طفل يكي از آن سوفارها را برداشت نوشته بود:



قدم دريغ مدار از جنازه ي حافظ

اگر چه غرق گناهست مي رود به بهشت



پس بزرگان به جنازه ي او حاضر شدند و بر او نماز گزاردند از آن روز خواجه را لسان الغيب خواندند.

سوم - ملا محمدحسين هشيار قبرش در شيراز است اين رباعي از اوست كه در حالت نزع گفته:



در حضرت تو روي سياه آوردم

طاعت نبدم بار گناه آوردم



نوميد از آن درگه اميد مساز

زيرا كه ز تو به تو پناه آوردم



چهارم - ميرزا عبدالحسين ثابت اين رباعي از اوست.



چون شير خدا تراست فريادرسي

خوش باش و مكن ز محشر انديشه بسي



البته به ورطه هلاكش ننهد

آن كس كه بود باعث ايجاد كسي



پنجم - ميرزا محمدشفيع وصال شيرازي مراثي او مشهور و معروف است و در سنه هزار و دويست و شصت و دو از دنيا رفت و در بقعه حضرت شاه چراغ مدفون شد و چند پسر برازنده داشت.

اول - جناب وقار كه اشعار و خط بسيار خوبي دارد دوم - ميرزا محمود حكيم

سوم - ميرزا محمد داودي كه اين هر سه اشعار بسيار مليحي دارند.

و در خضر (هيجده فرسخي شيراز) است قبر جاماسب برادر گشتاسب بن لهراسب در بالاي كوهي و او از اجله حكماي عجم بوده گويند كسب معارف نزد زردشت نموده و از شيراز است ملاصدري كه قبرش در بصره است، و قاضي بيضاوي كه قبرش در تبريز است، و كريمخان زند كه در سنه ي هزار و صد و شصت و چهار در شيراز به تخت سلطنت نشست و مدت سلطنتش سي سال بود در تاريخ وفاتش گفته شد:



كريم زند كه از دار بيقرار گذشت

سه از نود نود از صد صد از هزار گذشت (1193)



مخفي نماناد كه ابي محمد (نظامي) چتري صاحب داستان خسرو و شيرين، ليلي و مجنون، مخزن الاسرار هم ظاهرا شيعه بوده و اصلا هم اهل چتره است و چتره از بلاد اران است (اران بلاد وسيعه اي است كه از اوست گنجه، قره باغ، شمكور، ديلمقان) و او معاصر با خاقاني شاعر بود بسيار اشعار مليحي دارد، منجمله:

منتظران را به لب آمد نفس

اي ز تو فرياد به فرياد رس



ما همه جسميم بيا جان تو باش

ما همه موريم سليمان تو باش (الخ)



ايضا فرموده:



حكم چه بر عاقبت انديشي است

محتشمي مايه ي درويشي است



ملك سليمان مطلب كان هباست

ملك همانست سليمان كجاست



صحبت گيتي كه تمنا كند

با كه وفا كرد كه با ما كند



خاك شد آن كس كه درين خاك زيست

خاك چه داند كه درين خاك كيست



هر ورقي چهره ي آزاده اي است

هر قدمي خاك ملك زاده اي است (الخ)



ايضا گفته:



پرده گل باد خزانيش برد

آمد و پيري و جوانيش برد



عيب جواني نپذيرفته اند

پيري و صد عيب چنين گفته اند



دولت اگر دولت جمشيدي است

موي سفيد آيت نوميدي است



فارغي از قدر جواني كه چيست

تا نشوي پير نداني كه چيست



شاهد باغست درخت جوان

پير شود بشكندش باغبان



[ صفحه 771]



شاخ تر از بهر گل نوبر است

هيزم خشك از پي خاكستر است



عهد جواني به سر آمد مخسب

روز شد اينك سحر آمد مخسب



و ايضا فرموده:



حديث كودكي و خودپرستي

رها كن كو خيالي بود و مستي



چه از سي درگذشتي يا كه از بيست

نمي شايد دگر چون غافلان زيست



نشاط عمر باشد تا چهل سال

چهل رفته فروريزد پر و بال



پس از پنجه نماند تندرستي

بصر كندي پذيرد پاي سستي



چه شصت آيد نشست آيد پديدار

چه هفتاد آيد افتد آلت از كار



به هشتاد و نود چون دررسيدي

بسا زحمت كه از گيتي كشيدي



وز آنجا گر به صد منزل رساني

بود مرگي به صورت زندگاني



چه در موي سيه آيد سپيدي

پديد آيد نشان نااميدي



ز پنبه شد بناگوشت كفن پوش

هنوز اين پنبه بيرون ناري از گوش



و در جنات عاليه از حكماء نقل فرموده كه انسان از حين تولد در ترقي است تا سي و چهار سالگي و از آن حد تا به چهل سالگي به يك حالت مي ماند و از چهل تا پنجاه همه ساله نقصان قواي انسان ظاهر مي شود و از پنجاه تا شصت هر ماهي نقصان قواي انسان ظاهر مي شود و از شصت تا هفتاد هر هفته نقصان قواي انسان ظاهر مي شود و از هفتاد تا هشتاد هر روز نقصان قوا ظاهر مي شود و از هشتاد تا نود هر ساعت نقصان قوا ظاهر مي شود و از نود تا صد هر لحظه نقصان قوا ظاهر مي شود.