بازگشت

بزرگان از علمائي كه مدفونند در اصفهان


اول البحر المحيط مولانا محمد باقر بن محمد تقي المجلسي ولادتشان سنه هزار و سي و هفت بود مطابق با عدد (جامع كتاب بحارالانوار) و رحلتشان بيست و هفتم ماه رمضان سنه هزار و صد و ده بود و بهتر تاريخي كه به جهت فوتشان گفته اند اين بيت است.



ماه رمضان كه بيست و هفتش كم شد

تاريخ وفات باقر اعلم شد



در اين بيت هم روز وفات را مي رساند و هم ماه وفات را و هم سال وفات را شأنش زياده از آن است كه ذكر شود و او مروج دين شيعه بود.

از عبدالعزيز ناصبي دهلوي نقل شده كه گفت اگر بنامند دين شيعه را به دين مجلسي هر آينه در محل خواهد بود زيرا كه رونق آن از او شده و محدث جزائري فرمود كساني كه تلمذ نمودند خدمت ايشان زياده از هزار نفر بودند عدد ابيات مصنفات ايشان زياده بر دو كرور و صد و ده هزار



[ صفحه 752]



بيت است چون قسمت شود بر ايام عمرش كه هفتاد و سه سال بوده نصيب هر روزي زياده از پنجاه و سه بيت است قبر شريفش در جامع عتيق در بقعه والد ماجدش هست و در جوار او مدفونند جمعي از علماء مانند عالم رباني ملا محمد صالح مازندراني و جناب آقا هادي بن ملا محمد صالح و ملا مهدي فرمدي و ميرزا محمد الماسي و ملا محمد علي استرابادي رضوان الله عليهم اجمعين.

در روضات قصه غريبي از بعضي از فقهاء نجف اشرف نقل كرده گفت در بعضي از اجازات سيد نعمت الله جزائري ديدم كه در اطراف بلاد گردش كردم به جهت تحصيل مراتب علم و كمال بعد شنيدم كه علامه مجلسي در شهر اصفهان طلوع كرده رفتم به اصفهان به جهت اقتباس از انوار علميه شان بعد التشرف و استفاده از بركات انفاس مقدسه ايشان خيلي مقرب شدم خدمت ايشان مثل يك نفر از اهل بيتشان شدم و در اين مدت آثار عظمت و جلال و تزين با ثواب زينت در ايشان خيلي مشاهده كردم اين تمايل مرحوم به دنيا و اعتنا كردنشان به زخارف دنيوي خيلي سينه مرا تنگ كرد و در سينه ام ايراداتي به ايشان داشتم و قدري در مقام تعرض برآمدم خود را قاصر ديدم كه بتوانم با ايشان مجادله و مباحثه بنمايم عرض كردم يا مولانا شما غواص بحار علم و من به منزله ي ذره اي هستم در جنب شما و اگر سزاوار نمي دانيد كه من در اين موضوع با شما محاجه بنمايم با شما معاهده مي كنم كه هركدام قبل از ديگري از دنيا برويم بخواب ديگري بيائيم تا منكشف شود كه حق با من است يا با شما.

بعد از چند روز مجلسي مريض شد و از دنيا رحلت فرمود مسلمين مصيبت زده شدند و مساجد و بازارها بسته شد تا هفت روز تمام طبقات مردم مشغول عزاداري شدند من هم مشغول شدم و فراموش كردم از معاهده اي كه بين من و مجلسي واقع شده بود بعد از يك هفته من رفتم سر قبر ايشان و قدري گريه كردم و قرآن خواندم و دعا كردم درباره ايشان تا آنكه مرا همانجا خواب برد در عالم خواب ديدم گويا ايشان از ميان قبر بيرون شدند با لباسهاي جميله و هيئت حسنه.

پس من متذكر شدم كه ايشان فوت كرده اند جستن كردم و دو انگشت ابهام دستشان را گرفتم عرض كردم يا سيدي وعده اي كه به من داده بودي وقتش رسيد خبر بده كه چگونه مرگ شما را دريافت و وقت مردن و بعد از مرگ چه ديديد و حق در امر معهود با من است يا با شما؟

فرمود: يا ولدي چون من مريض شدم مرض من آنأ فآنأ شدت مي كرد تا آنكه مرض به حدي رسيد كه بشر عاجز از تحملش بود پس من تضرع نمودم به درگاه الهي عرض كردم خداوندا خودت در قرآن مجيد فرموده اي «لايكلف الله نفسا الا وسعها» و مي داني كه وجع به اندازه ي رسيده كه طاقت تحمل ندارم «ففرج عني برحمتك فرجا عاجلا قريبا و من علي بالنجاة من هذه العلة و الخلاص من هذه الشدة» در بيني كه من با خدا اين قسم تضرع مي كردم ديدم شخص جليلي آمد به بالين من و نشست نزد پاهاي من و از احوال من سؤال كرد پس شكوه هاي خود را كه به پروردگار عرض مي كردم به ايشان گفتم بعد آن شخص كف دستش را گذارد به انگشتان پاهايم گفت دردش آرام گرفت گفتم بلي همان جائي كه شما دست گذارديد ديگر درد نمي كند و آن شخص دستش را بالاتر مي كشيد و از حال من سؤال مي كرد منهم جواب مي دادم كه راحت شدم تا آنكه دستش به سينه من رسيد گويا الم و درد بالمره از من برطرف شد و ديدم جسد من افتاده روي زمين و منهم در گوشه خانه ايستادم حيران نظر مي كردم به جسدم ديدم اهل و عيال و اقارب و همسايگان من اطراف جسد من گريه مي كنند و صيحه مي زنند و من به آنها مي گفتم واي بر شما من به چنان بليه بزرگي بودم و الان بحمدالله



[ صفحه 753]



آن بليه از من رفع شده شما چرا گريه مي كنيد از من ابدا نمي شنيدند و نصيحت مرا گوش نمي كردند تا آنكه جمعيت زيادي آمدند و عماري آوردند و نعش مرا ميان عماري گذاردند و بردند به مغتسل و منهم جلو جنازه مي رفتم بعد از فراق از غسل به جنازه نماز خواندند و جنازه را آوردند به كنار قبر و من متحير بودم كه آيا با جسد چه مي خواهند بكنند و مشغول حفر قبر بودند و من با خود خيال مي كردم كه اگر جسد را داخل ميان قبر بكنند من از جسد مفارقت مي كنم و ميان قبر نخواهم رفت چون جسد را داخل ميان قبر كردند من از شدت انسي كه با جسد داشتم نتوانستم از او مفارقت كنم بي اختيار داخل قبر شدم و روي قبر را پوشانيدند.

ناگاه منادي ندا كرد اي بنده من يا محمد باقر چه چيز مهيا كرده از براي امروز.

من آنچه اعمال حسنه و اعمال صالحه داشتم شماره كردم از من قبول نشد.

باز همان ندا را شنيدم و من مضطرب و متحير شدم و ديدم مفر و مفزعي ندارم كه توجه نمايم به او در بيني كه من در اين دهشت عظمي بودم يادم آمد كه يك روز من سواره از بازار بزرگ اصفهان مي گذشتم ديدم مردم در اطراف يك نفر از مؤمنين جمع شده اند و او را متهم نموده اند به فساد عقيده و او را مي زدند و دشنام مي دادند و نعل كفش بر سر و صورتش مي زدند و مطالبه طلبشان را مي كردند و من مي شناختم او را كه از صلحاء و مؤمنين است و طلب مهلت از طلبكارهاي خود مي كرد و آنها مهلت نمي دادند قلب من به حال آن مؤمن سوخت و گفتم تا به كي بايد از اين خلق تقيه كرد و از خداوند جليل نترسم و بنده ضعيفش را اعانت نكنم پس من توقف كردم و فرياد زدم واي بر شما بيائيد با من كه هر قدر از اين مؤمن طلبكار هستيد به شما بدهم و آن مرد مؤمن را بردم ميان منزل و خيلي او را عزت و احترام نمودم و تمام قروضش را ادا كردم همين عمل خود را به پروردگار ميان قبر عرض كردم از من قبول فرمود و مرا آمرزيد و امر فرمود كه در رحمت به روي من باز نمودند به جانب بهشت و قبرم را وسعت دادند و من متنعم هستم از جانب پروردگارم به انواع نعمت و مأنوس هستم به زيارت مؤمنين كه به ديدن من مي آيند و منتفع مي شوم به دعوات صالحين و صدقات و قراآت مؤمنين و من آنها را مي بينم و آنها مرا نمي بينند.

پس فرمود اي سيد شريف اگر من عزت و عظمت در دنيا نمي داشتم و اين نعمت هائي كه تو ديدي از براي من نمي بود چگونه مي توانستم اين مرد مؤمن را ياري كنم و او را از چنگ اين خلق رها كنم سيد فرمود من از خواب بيدار شدم و دانستم كه آنچه مجلسي در حيات خود از مال دنيا جمع كرده عين مصلحت دين و منفعت اسلام و مسلمين بوده.

مخفي نماناد كه جناب سيد نعمت الله الجزائري الموسوي صاحب تصانيف كثيره است.

در مستدرك از ايشان نقل كرده كه فرمود جد ما سيد شمس الدين قدس الله روحه گاوي داشت كه روزها مي رفت به چرا كردن روزي شيري آمد و شكم آن گاو را پاره كرد و همانجا ايستاد و از گوشت او ابدا نخورد خبر به جد ما دادند ايشان همان ريسماني كه گاو را مي بست همراه برد با جمعي از مردم و ريسمان را انداخت به گردن آن شير و او را كشيد برد به منزل خود و مردم حيران به او نظر مي كردند و او را در منزل خود بست و گفت بايد آن شير عوض گاو زمين را به جهت من شخم كند همسايه ها گفتند اين نمي شود ما از او مي ترسيم التماس كردند سيد شمس الدين آن شير را رها كرد ولادت سيد نعمت الله در سنه هزار و پنجاه بوده و رحلت آن مرحوم در قريه جامدر كه از قراء خرم آباد است بوده در شب جمعه بيست و سوم ماه شوال سنه هزار و صد و دوازده و ظاهرا مدفنشان هم



[ صفحه 754]



در آنجا مي باشد دوم جناب آخوند ملا محمد تقي بن مقصود علي اصفهاني والد علامه مجلسي.

ايشان از بزرگان علماء و صاحب شرح من لايحضره الفقيه بالفارسية و العربيه بوده و اسم شرح عربي شان روضة المتقين است ايشان شاگرد مرحوم آخوند ملا عبدالله شوشتري و شيخ بهائي بودند.

حاجي نوري در فيض قدسي از شرح فقيه نقل كرده كه فرمود من در اوائل بلوغم خيلي سعي مي كردم درطلب مرضات الله و آرام نداشتم مگر به ذكر الهي تا آنكه در بين نوم و يقظه ديدم كه حضرت صاحب الزمان ايستاده بود در مسجد جامع قديم اصفهان من سلام كردم و خواستم پاي آن حضرت را ببوسم نگذاردند و مرا گرفتند پس من دست آن بزرگوار را بوسيدم و بعضي از مسائلي كه بر من مشكل شده بود از آن حضرت سؤال كردم.

منها آنكه سؤال كردم من وسواس دارم در نمازهايم و مي گويم نمازهاي من آن قسم كه خواسته ايد نيست و من مشغول هستم به نماز قضا خواندن لهذا موفق به نماز شب نمي شوم.

از شيخ بهائي سؤال كردم فرمود نماز ظهر و عصر و مغرب را به قصد نماز شب بخوان و من هم چنين مي كنم آيا نماز شب بخوانم يا نه.

فرمود بخوان و اين قسم كه تا به حال مي كردي بفتواي شيخ بهائي منبعد چنين مكن و سؤالات ديگر هم كردم و جواب شنيدم بعد عرض كردم يا مولاي من ممكن نمي شود كه خدمتتان برسم پس به من كتابي مرحمت كنيد كه به او عمل كنم فرمود من كتابي به جهت تو داده ام به مولي التاجي برو نزد او و كتاب را از او بگير.

من در عالم خواب رفتم نزد محمد التاج چون مرا ديد گفت صاحب الزمان تو را فرستاده.

من عرض كردم بلي پس كتابي از جيبش بيرون كرد و داد به دست من چنين فهميدم كه اين كتاب دعا هست او را بوسيدم و بالاي چشم خود گذاردم و خواستم برگردم خدمت حضرت حجة (ع) كه از خواب بيدار شدم ديدم آن كتاب در دست من نيست شروع كردم به تضرع و گريه كردن به جهت فوت آن كتاب تا طلوع فجر من مشغول شدم به فريضه صبح و تعقيبات آن بعد رفتم خدمت شيخ محمد تاج ديدم كتاب صحيفه كامله را مقابله مي كنند و من مشغول گريه و تضرع بودم و نمي فهميدم كه چه مي خوانند بعد از فراغ رفتم نزد شيخ محمد و خوابم را نقل كردم گفت بشارت باد تو را به علوم الهيه و معارف يقينيه قلبم آرام نشد گريه كنان از خدمت ايشان بيرون شدم گفتم خوب است از همان راهي كه ديشب در عالم خواب رفته ام از همان راه بروم شايد به مقصود برسم پس از همان راه رفتم ديدم مرد صالحي كه اسم او حسن آقا بود و لقبش تاجا بود به من رسيد من به او سلام كردم فرمود فلاني بعضي از كتب وقفيه نزد من هست و طلاب كه از من مي گيرند عمل به شرائطش نمي كنند و تو عمل مي كني بيا و ببين آنچه را طالب هستي بردار و ببر من با ايشان رفتم به كتابخانه شان اول كتابي كه به من داد همان صحيفه ي كامله بود كه در خواب ديده بودم من مشغول گريه و زاري شدم و از خدمت او بيرون شدم و رفتم با نسخه ي شيخ محمد التاج مقابله كردم.

الحاصل ولادت ايشان سنه هزار و سه بود و رحلت ايشان سنه هزار و هفتاد بود و در تاريخ فوتش اين مصراع را گفته اند (افسر شرع اوفتاد و بي سر و پا گشت فضل)

(مقلوب همين تاريخ وفات مرحوم شيخ بهائي است (افسر فضل اوفتاد و بي سر و پا گشت شرع)

قبر مباركش در مقدم قبر ولد ارجمندش علامه مجلسي است.

سوم المولي محمد صالح بن مولي احمد السروي الطبرسي شارح اصول كافي و روضه



[ صفحه 755]



كافي و اما فروع كافي را شرح نكرد به احتمال آنكه مبادا داراي رتبه ي اجتهاد نباشد.

ايشان در اول بسيار فقير بود و از شدت كهنگي لباس به مجلس درس نمي نشست و در خارج مدرسه به گوشه مي نشست و صدا را مي شنيد و مردم مجلس درس گمان مي كردند كه اين شخص براي تكدي حاضر مي شود تا آنكه مراتب فضل و علمش بر همه واضح شد. در مستدرك است كه از شدت فقر مدت زيادي به چراغ بيت الخلا مطالعه مي كرد و مي فرمود «انا حجة علي الطلاب من جالب رب الارباب لانه لم يكن في الفقر احد افقر مني و قد مضي علي برهة لم اقدر علي ضوء غير ضوء المستراح»

ايشان بسيار قليل الحافظه بودند فرمود وقتي كه از منزل بيرون مي شدم منزل خود را گم مي كردم و اسامي اولادم را فراموش مي كردم و در سن سي سالگي مشغول به خواندن حروف تهجي شدم و خداوند مرا به اين مرتبه از علم و معرفت رسانيد. در قصص العلما است كه ايشان يك وقتي رفتند به منبر كه موعظه كنند بالاي منبر گفت بسم الله الرحمن الرحيم يس و فراموش كرد بعدش را مدتي ساكت نشست بالاي منبر فرزند ارجمندش آقا هادي در پاي منبر نشسته بود به پدرش عرض كرد اگر والقرآن الحكيم را فراموش كرده ايد پائين آمدن از منبر را كه فراموش نكرده ايد از منبر فرود آئيد تا من بروم به منبر و موعظه كنم.

پس نبايد طلاب به واسطه فقر و ناداري يا به واسطه قلت حافظه مايوس شوند و ترك تحصيل بنمايند و حكايت زوجه مكرمه شان آمنه بيگم بنت مجلسي اول در خاتمه باب دوم ذكر شد.

رحلت ايشان در سنه هزار و هشتاد و يك بود در اصفهان و قبرشان در مقبره علامه مجلسي است و مرثيه طويله بر لوح قبرش نوشته شده و در تاريخ فوتش اين مصراع نوشته شد (صالح دين محمد شده فوت)

چهارم المولي محمد بن حسن بن محمد الاصفهاني الملقب بالفاضل الهندي صاحب كتاب كشف اللثام في شرح كتاب قواعد الاحكام و غير آن ولادتشان سنه هزار و شصت و دو بود و نشو و نمايش در صغر سن به بلاد هند بود و رحلتشان در اصفهان بود بيست و پنجم ماه رمضان سنه هزار و صد و سي و هفت و مرقد شريفش در شرقي بقعه تخت فولاد است كنار راه قافله رو كه مي رود به شيراز و قبر اين مرحوم قبه و عمارتي ندارد چون در زمان رحلتش آتش فتنه افغان در اصفهان مشتعل بود كه سرسلسله ي آن سلطان محمود بود و شهر را محاصره كردند آخرالامر اهل بلد مستاصل شدند لذا درهاي شهر را باز نمودند اميرشان سلطان محمود با تمام اتباع و جنودش داخل شهر شدند و سلطان محمود به سرير سلطنت نشست در حدود سنه هزار و صد و سي و شش و حكم كرد كه شاه سلطان حسين صفوي را حبس نمودند با برادرها و فرزندانش در اواخر جمادي الاولي سنه هزار و صد و سي و هفت و جمعي از بزرگان دولت را امر كرد به قتل رسانيدند در بيست و پنجم ماه رمضان سنه مذكور سوم وفات فاضل هندي تا آن كه سلطان محمود را شبه جنوني عارض شد او را حبس نمودند و در ميان محبس به درك واصل شد.

بعد اشرف سلطان ملعون به جاي محمود به سلطنت نشست و آن ملعون قريب به پانصد حمام و مسجد و مدرسه را خراب كرد آخرالامر از جانب خاندكار روم جند كثيري آمد به جهت مقاتله با اشرف و آن ملعون هم امر كرد كه سلطان حسين را در ميان حبس به قتل رسانيدند و بدن شريفش را بدون



[ صفحه 756]



غسل و كفن انداختند و اهل و عيالش را اسير كردند و اموالش را غارت نمودند و خودش هم فرار كرد بعد از مدتي نعش سلطان حسين را بردند به قم دفن كردند.

اين واقعه در بيست و دوم محرم الحرام سنه هزار و صد و چهل و دو بود الحاصل مرحوم فاضل هندي در صغر سن به درجه اجتهاد رسيد و خود فاضل هندي در كشف اللثام فرموده كه فارغ شدم از معقول و منقول و حال آنكه سيزده سال را تمام نكرده بودم و فرمود كه فخرالمحققين قبل از ده سال كتب معقول و منقول را نزد پدرش علامه حلي خواند و از فضل خداوند بعيد نيست كه من سيزده ساله فارغ التحصيل شده باشم و شروع كردم به تأليف و تصنيف و حال آنكه به پانزده سالگي نرسيده بودم.

در مستدرك است كه صاحب جواهر در جواهر مسئله نمي نوشت كه كشف اللثام در نزدش حاضر نباشد و فرموده كه اگر فاضل هندي در عجم نمي بود گمان نمي كردم كه فقه به عجم رفته باشد و والدش تاج الدين حسن كه تاج ارباب عمامه بود در سنه هزار و پنجاه و هشت از دنيا رحلت فرمود.

پنجم - مولانا محمد بن عبدالفتاح التنكابني المازندراني المشتهر به سراب صاحب كتاب سفينة النجاة في اصول الدين و غير آن و از تلامذه محمد باقر سبزواري بودند وفاتشان سنه هزار و صد و بيست و چهار بود.

و ايشان حكايت عجيبي دارند.

در روضات است كه مولانا محمد يك وقتي حركت فرمودند به جهت زيارت ائمه عراق (س) ديد كسي جلو راحله پياده مي رود هر وقتي كه در بين راه طي منزل مي كند، و هر وقتي كه به منزل مي رسد و پياده مي شود آن شخص از نظرشان غايب مي شود.

جناب آخوند تعجب زيادي كرد از اهل قافله از حال آن مرد سؤال كرد گفتند هر وقت به منزل مي رسيم مي آيد و از ما طعامي مي گيرد ديگر او را نمي بينم تا وقت حركت كردن پس چون وقت رحيل رسيد جناب مولانا محمد ديد آن شخص حاضر شد در طي طريق به او نظر كرد ديد به هوا راه مي رود پاهايش را به زمين نمي گذارد جناب مولانا محمد را واهمه برداشت، آن شخص را نزديك طلبيد از حقيقت امرش سؤال كرد.

گفت من مردي هستم از اجنه و به يك كربت عظيمي گرفتار شدم و با خداوند عهد كردم كه اگر از اين كربت نجات بيابم پياده در ركاب يك نفر از علماي شيعه به زيارت حضرت سيدالشهداء (ع) مشرف بشوم و شنيدم كه شما به زيارت مشرف مي شويد من غنيمت شمردم و در ركاب شما مي روم به زيارت.

جناب مولانا سؤال كرد تو كه از اجنه هستي چرا از مردم طعام مي گيري در وقت ورود به منزل گفت من طعام مي گيرم و به فقراي قافله بذل مي كنم فرمود طعام شما طائفه اجنه چه چيز است گفت هرجا صورت مليحي و جسد صبيحي را ببينيم از بني آدم او را به سينه خود مي چسبانيم و بو مي كشيم و به همان قوت مي گيريم چنانچه آدميان از طعام خوردن قوت مي گيرند پس هرگاه ببينيد يك نفر از بني آدم اختلالي در دماغ و عقلشان يافت شد از اثر همين خواهد شد و علاجش آن است كه قدري از آب سداب بگيرند و بهتر آن است كه او را با سركه مخلوط كنند و قطره از دو سوراخ دماغ او بريزند آن جني كه او را مس كرده كشته مي شود و آن شخص هم خوب مي شود به اذن خداوند چند منزل بعد وارد شديم بر مردي كه به ما خيلي اكرام و احسان نمود پس آن شخص جني نزد من آمد



[ صفحه 757]



گفت به صاحبخانه بگو همان خروس سفيدي كه در خانه دارد به جهت شما ذبح كند به صاحبخانه گفتم او هم ذبح كرد.

ساعتي نگذشت كه صداي گريه و شيون از خانه آن مرد بلند شد صاحبخانه آمد نزد ما مكروب و محزون و گفت چون ما خروس را ذبح كرديم براي يك نفر از بنات ما شبه جنوني عارض شده و آن دخترك مغشي عليها به روي زمين افتاده و ما الان متحيريم در امر اين دختر و در معالجه مرضش فرمود من به صاحبخانه گفتم مترس و تعجيل مكن دواي دختر مصروع تو نزد من است پس گفتم قدري سداب حاضر كنيد با قدري سركه و ممزوج به هم نمودم و چند قطره از آن در يكي از دو سوراخ دماغ ريختم همان ساعت آن دختر خوب شد و از جاي خود حركت نمود شنيدم كه كسي ناله مي كند و مي گويد «آه خود به يك كلمه باعث قتل خود شدم.»

فرمود بعد ما آن شخص جني را نديديم كه جلو راحله برود فهميديم كه آن جني به واسطه ي استعمال آب سداب كشته شده وفات مولانا محمد در روز غدير مبارك سنه هزار و صد و بيست و چهار بود و قبر شريفش در اصفهان در آخر خيابان محله خواجو متصل به مقبره تخته فولاد است و قبه عاليه و بناي رفيعي دارد.

نظير اين حكايت در روضات نقل كرده از سيد صفي الدين از عالم فاضل برهان الدين موصلي گفت ما از مصر عازم شديم به جهت حج بيت الله الحرام در يكي از منازل اژدهائي ديديم مردم حركت كردند كه او را به قتل برسانند پس پسر عم من او را به قتل رسانيد ناگاه ديديم كه پسر عمم را ربودند و بردند هر قدر اهل قافله سعي كردند و با اسبها سوار شدند خواستند او را برگردانند ممكن نشد چون عصر آن روز شد ديدم پسر عمم آمد با سكينه و وقار سؤال كرديم ترا كجا بردند و به تو چه گذشت.

گفت وقتي كه من آن اژدها را كشتم مرا ربودند و بردند در ميان طائفه ي از اجنه كه بعضي مي گفتند اين مرد پدر ما را كشته بعضي مي گفتند برادر ما را كشته بعضي مي گفتند پسر عمم را كشته هجوم آوردند بر سر من ناگاه رئيسشان گفت بگو «بالله و بالشريعة المحمديه» من گفتم، پس اشاره كرد به آنها كه اين مرد را ببريد به شرع مقدس پس مرا بردند نزد شيخ كبيري كه به دكه ي نشسته بود - چون رفتم مقابل آن شيخ گفت دست از او برداريد ادعاي خود را بكنيد.

اولادش گفتند اين شخص پدر ما را كشته گفتم حاش لله ما زائرين بيت الله الحرام هستيم به اين منزل كه رسيديم اژدهائي ظاهر شد و من او را به قتل رسانيدم چون قاضي اجنه شنيد گفت او را وابگذاريد چون شنيدم در بطن نخله از پيغمبر ص كه فرمود «من تزيا بغير زيه فقتل فلا دية و لاقود له و في رواية آخري من خرج عن زيه فدمه هدر.

ششم استاد الكل في الكل عند الكل آقا حسين بن محمد الخوانساري صاحب مشارق الشموس في شرح الدروس و غير آن و ايشان از تلامذه مجلسي اول و مير ابوالقاسم فندرسكي بودند.

در روضات است كه مرحوم آقا حسين فرمود زمستاني بر من در ميان مدرسه اصفهان گذشت كه بسيار سرد بود ابدا قادر نبودم براي خود آتش روشن كنم و يك لحاف كهنه داشتم كه به خود پيچيده بودم و در ميان حجره قدم مي زدم كه شايد في الجمله بدنم گرم شود.

بعد از بركت علم كارش به جائي رسيد كه يك روز وارد شد به شاه سليمان صفوي ديد جبه نفيس بسيار عالي پوشيده كه اطرافش را جواهرات دوخته بود و مثلش را چشم روزگار نديده بود.



[ صفحه 758]



جناب آقاي خوانساري دستش را در زير آن جامه كرد و تمجيد از آن جامه فرمود بعد كه آقا تشريف برد سلطان آن جامه را ميان ساروقي بست و روانه نمود به جهت آقا حسين خوانساري در كمال عذرخواهي نمودن و گفت اين لباس لياقت جناب شما را ندارد لكن اميدوار هستم كه او را رد نفرمائيد.

مرحوم محقق سبزواري شوهر همشيره آقاي خوانساري بود و آقاي خوانساري شوهر همشيره محقق سبزواري بود اهل خوانسار خرس را (صاحب) مي گويند يك روز با صاحب ذخيره از ميان بازار اصفهان مي گذشتند ديدند ميته خرسي را انداخته اند بالاي الاغي و مي برند كه در خارج شهر بيندازند صاحب ذخيره اشاره كرد كه اين صاحب شما هست آقا فورا فرمود الحمد لله الذي لم يزل حمل امواتنا علي اعناق احيائكم؟ اشاره كرد به آنكه خراسانيها را به حمار نسبت مي دهند يك روز كسي از آقا پرسيد آيا راست است كه اهل خوانسار به خرس صاحب مي گويند، فرمود بلي اي صاحب، رحلت ايشان در اصفهان بود در آخر سنه هزار و صد و هشت در تخته فولاد دفن شد در پشت سر نهر زاينده رود نزديك بابا ركن الدين عارف و قبرش قبه و بارگاهي دارد و سنگ قبرش يشم پرقيمتي بود كه افاغنه آمدند به اصفهان آن سنگ را شكستند بعد دو سنگ مرمر به روي قبر ايشان و قبر پسرشان آقاجمال فرش كردند و از كرامات مرقد ايشان آن است كه زائرين مرقدشان از زائرين تمام مراقد آن مكان زيادتر است در ماده تاريخش گفته شد «ادخلي جنتي» پسر ايشان جناب آقا جمال الدين ابن المحقق آقا حسين الخوانساري صاحب حاشيه شرح لمعه و غير آن است و در مطايبات كتب «كلثوم ننه» را گفته اند رحلتشان در اصفهان بود در بيست و ششم ماه رمضان سنه هزار و صد و بيست و پنج و در مزار تخته فولاد دفن شد نزد قبر والدشان آقا حسين خوانساري.

هفتم المولي الزكي الشيخ محمد تقي بن الشيخ عبدالرحيم الطهراني الرازي و اصلشان مسقط الرأس والدشان قريه ايوان كيف بود كه سه منزلي طهران است صاحب حاشيه بر معالم و ايشان در عنفوان جواني مشرف شد به زيارت عتبات عاليات و مدتي خدمت شيخ فقيه شيخ جعفر بن خضرالنجفي صاحب كشف الغطاء تلمذ كرد مرحوم شيخ صبيه مكرمه خود را تزويج كرد به شيخ محمدتقي و از آن مخدره خداوند پسر برازنده به مرحوم شيخ عطا فرمود مسمي به جناب حاجي شيخ محمدباقر والد ما جد جناب شيخ محمدتقي آقانجفي و جناب حاجي شيخ محمدباقر تزويج فرمود دختر خاله خود را صبيه مرحوم حجةالاسلام سيد صدرالدين الموسوي العاملي كه پدر مرحوم آيةالله آقا سيد اسماعيل صدر باشد شيخ محمدتقي در نيمه ماه شوال المكرم سنه هزار و دويست و چهل و هشت از دنيا رحلت فرمود و در مقبره تخت فولاد اصفهان دفن شد ايشان برادر فقيه صالحي داشتند شيخ محمدحسين صاحب كتاب فصول و رحلت ايشان در كربلاي معلي بود در حدود سنه هزار و دويست و شصت و يك و در درب صحن مقدس حضرت سيدالشهداء (ع) دفن شد پسر ايشان جناب حاجي شيخ محمدباقر در نجف اشرف از دنيا رفت در سال هزار و سيصد و يك و حفيد ايشان جناب آقا شيخ محمدتقي آقانجفي روز سيزدهم ماه شعبان در اصفهان سنه هزار و سيصد و سي و دو از دنيا رحلت فرمود و قبر شريفش در اصفهان معروف است و در آن سال جمعي از بزرگان علماء رحلت فرمودند.

منجمله در طهران مرحوم محقق آقا ميرزا سيد حسين قمي.

منجمله در قم مرحوم حاجي ملاغلامرضاي محشي كتاب وسائل و مرحوم حاجي سيد اسحاق.

هشتم - مولانا حجةالاسلام الحاج سيد محمدباقر بن سيد محمدتقي الموسوي الشفتي الجيلاني صاحب كتاب مطالع الانوار و تحفة الابرار و غير اين دو و تلمذ ايشان نزد سيد بحرالعلوم و



[ صفحه 759]



ميرزاي قمي و آقا سيد علي صاحب رياض بود و اشتهار ايشان و مرجعيت عامه مسلمين شان معلوم است.

يك روز فتحعلي شاه در خارج شهر اصفهان ميان عمارت خود نشسته بود ديد فيلي را بار كرده مي آورند به گمانش فيل را براي او مي برند نگاه كرد ديد او را از ميان اردو گذرانيدند و به جانب شهر بردند سلطان استفسار كرد كه فيل از كيست و بارش چه چيز است.

به عرض رسانيدند كه اين فيل از مسلمانان هندوستان است و بارش تنخواهي است كه از تجار هند از بابت وجوهات به جهت سيد فرستاده اند چون فيل را نزد سيد بردند سيد بار آن را قبض فرمود و خود فيل را به جهت سلطان فرستاد و گويا دولت و ثروت سيد را در ميان علماء اسلام هيچ كس نداشت حتي سيد مرتضي علم الهدي.

منجمله وقتي كه مي خواست به مكه مشرف شود كتابخانه سيد را قيمت كردند پنجاه هزار تومان بود و در وقتي كه محمدشاه رفت به اصفهان سيد بر استري سوار شد به عزم ديدن سلطان و در پيش روي او سيد علينقي عرب بنا بر عادتي كه داشت مشغول شد به خواندن قرآن به لحن حجاز چون به نزديك اردوي سلطان رسيد اين آيه را سيد علينقي تلاوت كرد «قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء الخ» محمدشاه گفت يقين عزت به دست خدا است كه اين مرد را اينقدر عزت داده.

چون رسيد به اردوي سلطان اين آيه را تلاوت كرد «يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون» پس يك مرتبه تمام سربازها و اعيان دولت ريختند بعضي دست سيد را و بعضي پاي سيد را و بعضي سم استر سيد را مي بوسيدند محمدشاه حيرت كرد چون به در سراي شاهي رسيدند سيد علينقي اين آيه را تلاوت كرد «انا ارسلنا الي فرعون رسولا فعصي فرعون الرسول الخ».

الحاصل رحلت جناب سيد در دوم ربيع الاول سنه هزار و دويست و شصت است و در قبه كه خود به جهت خود ساخته بود در مسجد و مدرسه بيدآباد كه خود باني آن بود دفن شد و الان مقبره شان زيارتگاهي شده است مثل مقابر انبياء و ائمه اطهار (ع).

ايشان پسر برازنده داشتند مولانا و سيدنا السيد اسدالله كه در نجف اشرف مدفونند و مقبره شان مقابل مقبره مرحوم حاجي شيخ مرتضي الانصاري است.

نهم الحاج محمدابراهيم بن محمد حسن الكلباسي صاحب كتاب اشارات و غيره و او از تلامذه آقاي بهبهاني و سيد بحرالعلوم و ميرزاي قمي بود و در نهايت زهد و ورع بود شخصي خدمت ايشان به جهت مهمي شهادت داد ايشان فرمودند پيشه تو چه چيز است او گفت من غسالم.

پس شرائط غسل را پرسيد آن مرد بيان كرد و گفت وقتي كه ماميت را كفن مي كنيم يك سخن به گوش ميت مي گوئيم.

حاجي فرمود چه مي گوئيد گفت مي گوئيم «خوشا به سعادت تو كه وفات كردي و براي اداي شهادت خدمت حاجي نرسيدي».

و اگر فقيري چيزي از او مي خواست شاهد مي خواست و شاهد را قسم مي داد و آن فقير را هم قسم مي داد كه اين تنخواهي را كه به تو مي دهم اسراف نكني بعد خرجي يك ماهه را به او مي داد.

نقل است يك نفر از همسايگان آن مرحوم مشغول لهو و لعب و ساز و طرب بود حاجي مرحوم كسي را نزد او فرستاد كه اين عمل را ترك كن آن مرد در جواب گفت به آقا بگو غل به خايه



[ صفحه 760]



من بگذارد آن شخص همين مطلب را به آقا عرض كرد ظهر آقا تشريف برد به مسجد بعد از نماز رفت به منبر موعظه كرد بعد از موعظه فرمود من صنعت تجاري ياد ندارم كه غل به خايه اين شخص بگذارم فورا بيضه او ورم كرد و كم كم بزرگ شد و همان شب از دنيا رفت.

در شفاءالصدور نقل كرده يك نفر از فضلاي اهل منبر در محضر ايشان گفت حضرت سيدالشهداء (ع) فرمود «زينب زينب» آن عالم با ورع و تقوي به آواز بلند فرمود خدا دهانت را بشكند حضرت دومرتبه نفرمود «زينب زينب» رحلت اين مرحوم در سنه هزار و دويست و شصت و دو بود و قبر شريفش در اصفهان معروف است.

دهم المولي محمد بن المولي محمدرفيع الجيلاني المشهور بالبيدآبادي الاصفهاني

ايشان از اجله حكماء و متكلمين بوده اند و معاصر بوده با آقاي بهبهاني و از تلامذه مولي ميرزا محمدتقي الماسي بود كه از احفاد مرحوم مجلسي است و مرحوم حاجي كلباسي و ملاعلي نوري از تلامذه ايشان بودند.

در روضات از حاجي كلباسي نقل مي كند كه فرموده در بعضي از سنين مجاعه منحصر بود طعام و خورش ايشان و عيالاتشان به خوردن هويج (زردك) تا شش ماه با نهايت شعف و ميل سلاطين از كثرت كراماتي كه از ايشان ديده بودند خيلي مايل بودند به ملاقات ايشان لكن ايشان كاره بودند و از تواضعشان اين بود كه به الاغ برهنه سوار مي شد و به مسافات بعيده مي رفت.

رحلتشان در سنه هزار و صد و نود و هفت بود و در مقبره مزار تخت فولاد دفن شد پشت ديوار مزار محقق خوانساري.

يازدهم - السيد المتكلم الحكيم محمد بن السيد حيدر الحسيني الطباطبائي المشتهر به ميرزا رفيعا النائيني صاحب شرح اصول كافي و ايشان از مشايخ علامه مجلسي بودند رحلتشان در اصفهان بود در هفتم شوال سنه هزار و هشتاد در سن هشتاد و پنج و در مزار تخت فولاد دفن شد به امر شاه سليمان صفوي به مرقدش قبه عاليه نصب كردند.

(نائين قصبه اي است از توابع اصفهان و از آنجا تا اصفهان ده فرسخ است.

و ايشان غير ملارفيعا هستند كه مدفون است در مشهد مقدس - و ايضا غير ملارفيع واعظ قزويني است صاحب كتاب ابواب الجنان كه در سنه هزار و هشتاد و نه از دنيا رفت و در قزوين دفن شد.

دوازدهم الشيخ ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب الطبراني صاحب معاجم ثلثة الكبير - و الوسيط - و الصغير تولدش سنه دويست و شصت است به طبريه شام و بين او و شام سه منزل است و در او بحيره اي است و در آن بحيره سنگي است كه گمان كرده اند قبر حضرت سليمان پيغمبر است (در طبريه است قبر لقمان حكيم).

و بعد ايشان ساكن اصفهان شدند و در اصفهان از دنيا رفت سنه سيصد و شصت و قبرش پهلوي قبر حممه است (بالحاء المهملة ثم الميمين ثم الحاء) كه از صحابه پيغمبر ص بود.

و در اصابه است كه حممه از اصحاب پيغمبر (ص) بود و در زمان عمر به جهت جهاد رفت به اصفهان و آنجا شهيد شد.

سيزدهم الفاضل الخبير ميرزا عبدالله بن عيسي الاصفهاني ثم التبريزي المشتهر بالافندي صاحب كتاب رياض العلماء.

كتابخانه مرحوم علامه مجلسي در تصرف ايشان بود و از تلامذه مرحوم مجلسي بودند و از



[ صفحه 761]



علامه مجلسي تعبير مي كند به استاد الاستناد و از علامه سبزواري تعبير مي كند به استادنا الفاضل و از محقق خوانساري تعبير مي كند به استادنا المحقق و از مولانا ميرزا الشيرواني تعبير مي كند به استادنا العلامه.

و ايشان مشرف شدند به حج بيت الله الحرام و بين او و بين شريف مكه منافرت و شكر آبي واقع شد پس به قسطنطنيه رفت و آنجا بود تا وقتي كه شريف مكه عزل شد از اين جهت ملقب شد به افندي و ايشان جامع صحيفه ثالثه سجاديه هستند، صحيفه ي ثانيه سجاديه تأليف شيخ حر عاملي است رحلتشان در عشر ثلثين بعد المآة و الالف من الهجرة المقدسه بود زمان رحلت فاضل هندي و اشتعال نائره افغانها در اصفهان.

چهاردهم العالم الجليل مولانا اسماعيل بن محمدحسين المازندراني المشهور بالخاجوئي صاحب شرح مدارك در دو جلد و غير آن و استاد آخوند ملامهدي نراقي بودند در نزد نادرشاه افشار ايشان خيلي باابهت و اجلال بودند و او قول احدي را مثل قول ايشان قبول نمي كرد لكن چون در عصر استيلاي افغانها بود در بلاد ايران خصوصا در بلد اصفهان لذا در كتب اصحاب ذكر زيادي از ايشان نشده و مصنفات آن هم مشهور نشده رحلتشان در پانزدهم شعبان سنه هزار و صد و هفتاد و سه بود در اصفهان و مدفنشان در مزار تخت فولاد است و قريب به مقبره فاضل هندي.

پانزدهم - الامير ابوالقاسم الفندرسكي و ايشان معاصر بودند با شيخ بهائي و قبرش در تخت فولاد اصفهان معروف است و فندرسك قريه اي است از قراء استرآباد.

شانزدهم - رضي الدين رجب بن محمد بن رجب البرسي صاحب كتاب مشارق الانوار و او ساكن حله بود و اصلش از قريه برس است كه واقع است بين حله و كوفه و ايشان از علماء اواخر هشتصد يا اوائل نهصد بودند.

در روضات است كه مرقدش در وسط باغستاني است در قصبه اردستان كه در چند منزلي اصفهان است و در باب سابق نقل شده كه بعضي گفتند مرقد ايشان در مشهد مقدس در قبرستان قتلگاه است اگرچه عبارت روضات صريح نيست كه اين مقبره اي كه در چند منزلي اصفهان است قبر شيخ رجب برسي است بلكه محتمل است كه قبر شارح كتاب مشارق باشد نه قبر صاحب مشارق.

هفدهم شيخ اوحدالدين مراغي - صاحب كتاب جام جم و ايشان در اصفهان سنه ششصد و هفتاد و هفت از دنيا رحلت فرمود و مرقدش در اصفهان معروف است و مردم اصفهان اعتقادي به وي دارند.

هيجدهم - الحكيم الماهر ابوعلي احمد بن محمد بن يعقوب مسكويه الخازن الرازي الاصل اصفهاني المسكن صاحب كتاب تجارب الامم و كتاب طهارة الاعراق و غير اين دو محقق طوسي در ديباچه كتاب اخلاق ناصري خيلي تمجيد و مدح از ايشان فرموده و در حدود مأه خامسه در اصفهان از دنيا رحلت فرمود و قبر شريفش در محله خواجو است كه از محلات اصفهان است و معروف است.

نوزدهم - علي اكبر بن محمد بقر اللاهيجي الاصفهاني الفقيه المتكلم صاحب كتاب زبدة المعارف و غير او رحلتش در اصفهان بود سنه هزار و دويست و سي و دو مدفنش در تخت فولاد است قرب به مقبره مولانا اسماعيل خواجوئي.

بيستم - آقا ميرزا محمدتقي الماسي ابن ميرزا كاظم ابن ميرزا عزيزالله ابن مولانا محمدتقي المجلسي والده ماجده اش صبيه علامه ملا محمدباقر مجلسي است جهت اشتهارش به الماسي اين بود كه والد ماجدش ميرزا محمدكاظم در ميان ضريح مطهر حضرت امير (ع) سنگ الماسي



[ صفحه 762]



نصب كرد كه در آن وقت قيمتش هفت هزار تومان بود رحلتش در ماه شعبان سنه هزار و صد و پنجاه و نه بود و قبرش در مقبره مرحوم علامه مجلسي است.

بيست و يكم - حافظ ابونعيم صاحب كتاب حليةالاولياء در فيض قدسي است كه او از اجداد مرحوم مجلسي است رحلت ايشان در ماه صفر سنه ي چهارصد و سي بود در سن هفتاد و هفت سالگي و قبرش در اصفهان در محله شيخ مسعود معروف است و قبرش الان معروف است به (آب بخشان) روي قبرش نوشته بود، قال رسول الله (ص) مكتوب علي ساق العرش، لا اله الا الله وحده لا شريك له محمد بن عبدالله عبدي و رسولي ايدته بعلي بن ابيطالب (ع) رواه الشيخ الحافظ المؤمن الثقة العدل احمد بن محمد بن عبدالله سبط احمد بن يوسف البناء الاصفهاني الخ احمد بن يوسف البناء در محله خاجو مدفون است.

بدان كه حافظ به اصطلاح اهل درايه و حديث به كسي مي گويند كه صد هزار حديث با اسانيدش حفظ داشته باشد و حجت بر كسي اطلاق مي كنند كه سيصد هزار حديث با اسانيد حفظ داشته باشد و حاكم بر كسي اطلاق مي كنند كه حفظش محيط باشد به جميع، اما در نزد قرآء و اهل تجويد حافظ به كسي اطلاق مي كنند كه جميع قرآن را از حفظ بخواند در احسن تجويد به قراآت عشر يا به قراآت سبع يا به قرائت واحده اقلا كذا في الروضات.

بيست و دوم - الشيخ ابوالفتوح اسعد بن محمود بن خلف العجلي الاصفهاني الملقب به منتخب الدين الفقيه الواعظ در روضات است كه ايشان از علماء موصوف به علم و زهد بودند و مشهور بود به عبادت و قناعت و به كد يمين و عرق جبين تحصيل روزي مي كرد به شغل صحافي وفاتش شب بيست و سوم ماه صفر سنه ششصد بود و مرقدشان در اصفهان معروف است، در مجالس المؤمنين آن قبر را نسبت دادند به شيخ ابوالفتوح رازي شيعي مفسر معروف و اين اسناد اشتباه است چون قبر شيخ ابوالفتوح رازي مفسر در حضرت عبدالعظيم است در ري.

بيست و سوم - محمد بن محمدرضا القمي صاحب تفسير كنزالدقائق در چهار مجلد ايشان از تلامذه ي مرحوم علامه ي مجلسي بوده و مجلسي ثناء بليغي از ايشان و از تفسير كنزالدقائق فرموده.

بيست و چهارم مؤيدالدين حسين بن علي الاصفهاني المنشي المعروف بالطغرائي صاحب قصيده معروفه بلامية العجم و از اشعار او است.



(اذا ما لم تكن ملكا مطاعا

فكن عبدا لخالقه مطيعا



و ان لم تملك الدنيا جميعا

كما تهواه فاتركها جميعا)



ايشان وزير سلطان مسعود سلجوقي بود و بعد او را به قتل رسانيدند.

بيست و پنجم - جناب اسماعيل بن عباد طالقاني المعروف بكافي الكفاة و المشهور به صاحب بن عباد و او اعجوبه دهر و نادره زمان بود.

بيست و ششم - جناب حسن بن علي بن اسحاق الملقب به نظام الملك الطوسي و احوالات اين دو عالم جليل در خاتمه باب نهم ذكر شد فراجع.

بيست و هفتم - بابا ركن الدين مسعود بن عبدالله انصاري عارف مشهور نقل شده كه شيخ بهائي شش ماه قبل از رحلتشان از مزارستان اصفهان گذشت و از قبر بابا ركن الدين شنيد كه شيخنا در فكر خود باش پس شيخ بعد از شنيدن آن صدا پيوسته مشغول گريه و تضرع و مناجات با قاضي الحاجات بود و توجه به آخرت داشت تا وفات نمود وفات بابا ركن الدين سنه هفتصد و شصت و نه بود و قبرش در تخت فولاد اصفهان مزاري است معروف و بقعه و قبه و عاليه دارد.



[ صفحه 763]



بيست و هشتم - جناب آقا ميرزا محمدباقر بن زين العابدين الموسوي الخوانساري صاحب روضات الجنات و ايشان از تلامذه آقا شيخ محمدتقي محشي بر معالم بود وفاتش هشتم جمادي الاولي سنه هزار و سيصد و سيزده بود و قبرش در تخت فولاد است.

بيست و نهم - ميرزا رفيع الدين النائيني السيد محمد بن حيدر الحسيني الطباطبائي سيد الحكماء و المتألهين علامة زمانه و ايشان استاد علامه مجلسي بودند و تعليقاتي دارند بر اصول كافي و شرح اشارات و صحيفه كامله و روايت مي كند از مولا عبدالله شوشتري و شيخ بهائي رحلتش سنه هزار و هشتاد و دو بود در اصفهان و مزارش در اصفهان مشهور است (اين نام گذشت).

سي ام - جناب علام فهام آقا ميرزا محمدهاشم چهارسوقي برادر كوچك جناب ميرزا محمدباقر خوانساري و در نجف اشرف از دنيا رحلت فرمود روز چهارشنبه هفدهم ماه رمضان سنه هزار و سيصد و هيجده و در وادي السلام دفن شد.

سي و يكم - قبر ميرزا محمدباقر هروي الاصل قزويني المسكن اصفهاني المدفن صاحب كتاب طوفان البكاء موسوم به كتاب جوهري كه در حدود سنه هزار و دويست و چهل و قدري از دنيا رفت و قبرش در اصفهان در محله آب بخشان معروف است.

سي و دوم - قبر جناب نظام الملك طوسي كه في الجمله حالاتش در خاتمه باب نهم ذكر شد رحلتش در اصفهان بود سنه چهارصد و هشتاد و پنج و قبر شريفش در پاي چنار محله دارالبطيخ معروف است و ايشان با سلطان ملكشاه بن الب ارسلان در يك مقبره مدفونند.