بازگشت

آزاد كردن اباصلت و طي الارض به هرات


اباصلت هروي مي گويد: بعد از دفن حضرت رضا عليه السلام، مأمون دستور داد كه مرا زنداني كنند. پس من تا يك سال در زندان بودم، شبي بيدار نشسته بودم و سينه ام تنگ شده بود، پس براي نجات خود از زندان دعا مي كردم و خدا را به حق محمد و آل محمد عليهم السلام قسم مي دادم.

هنوز دعايم تمام نشده بود كه ناگهان امام جواد عليه السلام در زندان تشريف آورد و به من فرمود: «اي اباصلت! سينه ات تنگ شده است، حركت كن.»

پس دست مباركش را به بند و زنجير من زد و آنها از هم باز شد، پس دستم را گرفت و مرا از زندان بيرون آورد.

با اينكه نگهبانان و پاسبانها بودند و مرا مي ديدند، اما قدرت نداشتند چيزي بگويند. حضرت فرمود: «برو در امان خدا كه ديگر مأمون را نخواهي ديد و او هم تو را نخواهد ديد.»

سپس فرمود: «به كجا مي خواهي بروي؟»

گفتم: «به همان وطن اصلي خودم، هرات.»

حضرت فرمود: «عباي خود را بر روي خودت بينداز.»

پس من اين كار را كردم. حضرت دست مرا گرفت و گمان كردم كه مرا از طرف راست به طرف چپ حركت داد، سپس فرمود: «صورتت را باز كن.»



[ صفحه 470]



پس باز كردم ولي آن حضرت را نديدم. ديدم درب منزل خود در هرات هستم، و ديگر نيز مأمون را نديدم. [1] .


پاورقي

[1] كانون معرفت.