بازگشت

نشان دادن اعجازي شگفت انگيز به مأمون ملعون


مي گويند: چون بعد از شهادت علي بن موسي الرضا عليه السلام مردم، مأمون را هدف طعن و ملامت مي ساختند او مي خواست كه به ظاهر خود را از آن جرم و خطا بيرون نمايد. پس چون از سفر خراسان به بغداد آمد نامه اي به خدمت امام جواد عليه السلام كه در آن وقت يازده سال داشت نوشت و با عزت و اكرام تمام آن حضرت را طلبيد.

چون امام جواد عليه السلام به بغداد تشريف آورد، پيش از آنكه آن ملعون را ملاقات كند، روزي مأمون به قصد شكار سوار شد و به راه افتاد.

در اثناي راه به جمعي از كودكان رسيد كه در ميان راه ايستاده بودند و حضرت امام محمد تقي عليه السلام نيز در ميان ايشان ايستاده بود.

چون كودكان كوكبه ي او را مشاهده كردند پراكنده شدند ولي امام جواد عليه السلام از جاي خود حركت نفرمود و با نهايت تمكين و وقار در مكان خود قرار داشت تا آنكه مأمون به نزديك آن حضرت رسيد و از مشاهده ي انوار امامت و جلالت و ملاحظه ي آثار متانت و مهابت آن حضرت بسيار متعجب گرديد.

پس عنان مركبش را كشيد و پرسيد: «اي كودك چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشدي و از جاي خود حركت ننمودي؟!»

حضرت فرمود: «اي خليفه! راه كه تنگ نبود و جرم و خطائي نيز نداشتم كه از تو بگريزم.»

از شنيدن اين سخنان تعجب مأمون بيشتر گرديد.

پس پرسيد: «اي كودك نام تو چيست؟»

حضرت فرمود: «محمد نام دارم.»

مأمون گفت: «پسر چه كسي هستي؟»

حضرت فرمود: «پسر علي بن موسي الرضا عليه السلام.»

چون مأمون نسب شريف آن حضرت را شنيد تعجبش زايل گرديد و از استماع نام آن امام مظلوم كه شهيد كرده بود منفعل گرديد و بر آن حضرت صلوات و رحمت فرستاد و روانه شد.



[ صفحه 460]



چون به صحرا رسيد نظرش بر دراجي [1] افتاد، بازي از پي او رها كرد و آن باز مدتي ناپيدا شد، چون آن باز از هوا برگشت، يك ماهي كوچك در منقار داشت كه هنوز زنده بود.

مأمون از مشاهده ي اين حال در شگفت شد. پس آن ماهي را در كف گرفت و بازگشت، چون به همان موضع رسيد كه در هنگام رفتن امام جواد عليه السلام را ملاقات كرده بود، باز ديد كه كودكان پراكنده شدند ولي حضرت از جاي خود حركت نفرمود.

مأمون گفت: «اي محمد! اين چه چيزي است كه من در دست دارم؟»

امام جواد عليه السلام فرمود: «حق تعالي دريايي خلق كرده است كه ابر از آن درياها بلند مي شود، و ماهيان ريزه با ابر بالا مي روند و بازهاي پادشاهان آنها را شكار مي كنند، و پادشاهان آنها را در كف مي گيرند و برگزيدگان سلاله ي نبوت را به آنها امتحان مي نمايند.»

مأمون از شنيدن اين خبرها، تعجبش افزون شد و گفت: «حقا كه تو فرزند امام رضا عليه السلام هستي و از فرزندان آن امام بزرگوار اين عجايب و اسرار بعيد نيست.»

پس آن حضرت را طلبيد و اعزاز و اكرام بسيار نمود و اراده كرد كه ام الفضل دختر خود را به آن حضرت تزويج نمايد. [2] .


پاورقي

[1] نام پرنده اي است كه خيلي سريع مي چرخد.

[2] كشف الغمه.