بازگشت

مصيبت




ميان حجره چنان ناله از جفا مي زد

كه سوز ناله اش آتش به ماسوا مي زد



شرار زهر جفا و سوز غم يكسر

به جان و پيكرش آتش جدا جدا مي زد



نداشت شكوه ز بيگانگان دم مرگ

وليك داد ز بيداد آشنا مي زد



برون حجره همه پاي كوب و دست افشان

درون حجره يكي بود دست و پا مي زد



ستاده بود و جوادالائمه جان مي داد

از او بپرس كه زخم زبان چرا مي زد