بازگشت

مناظره دوم كه امام از يحيي سوال مي كند


در مناظره اول يحيي بن اكثم از امام جواد (عليه السلام) سؤال كرد ولي در مجلس دوم امام (عليه السلام) از يحيي سؤال مي كند در اين جلسه وقتي كه مجلس آماده و سكوت مجلس را فرا گرفت مأمون به امام عرض كرد و گفت: اكنون خوب است شما نيز از يحيي بن اكثم سؤالي بكنيد چنانچه او از شما سؤال كرد؟

امام جواد (عليه السلام) به يحيي فرمود: اگر سؤال كنم حاضري جواب دهي؟

گفت: هر طور كه ميل شما است قربانت گردم (بپرسيد) اگر توانستم پاسخ مي گويم وگرنه از شما استفاده مي كنم.

حضرت فرمود: بيان كن جواب اين مسأله را كه مردي نظر كرد به زني در اول روز، و نظرش حرام بود چون روز بلند شد بر او حلال گرديد، چون ظهر شد حرام شد، چون عصر شد حلال شد، چون آفتاب غروب كرد حرام گشت، چون وقت عشاء رسيد حلال شد، چون نصف شب شد حرام گشت، چون سپيده صبح دميد بر او حلال شد، بگو اين چگونه زني است و براي چه حلال مي شود و از چه رو حرام مي گردد؟

يحيي گفت: به خدا سوگند من پاسخ اين سؤال را نمي دانم، شما بفرمائيد تا استفاده كنيم. فرمود: اين زني است كه كنيز مردي بوده و بامداد مرد بيگانه ديگري بر او نگاه كرد و آن نگاه حرام بود و چون روز بالا آمد او را از مولايش خريد، پس بر او حلال شد و چون ظهر شد آزادش كرد پس با آزاد شدن حرام شد و بعداً او را براي خود عقد كرد و بر او حلال شد و چون غروب شد ظِهارش كرد بر او حرام مي شود و چون هنگام عشاء شد كفاره ظِهار را داد و بر او حلال شد و چون نيمه شب شد به يك طلاق او را طلاق داد پس حرام شد و چون سپيده زد، رجوع كرد پس بر او حلال شد!

مأمون به حاضران مجلس كه اغلب از خاندان او بودند، رو كرد و گفت: آيا در ميان شما كسي هست كه از اين مسأله چنين پاسخي بگويد يا مسأله پيشين را بدان تفصيل كه شنيديد بداند؟ گفتند: نه به خدا، اميرالمؤمنين داناتر است به آنچه خود مي انديشد، مأمون گفت: واي بر شما اين خانواده در ميان همه مردم مخصوص به فضيلت و برتري گشته اند و كودكي و خردسالي مانع از كمال آنان نيست! آيا ندانسته ايد كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دعوت خويش را با خواندن و دعوت كردن از اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) گشود و علي در آن هنگام ده ساله بود و رسول خدا اسلام او را پذيرفت و بدان حكم كرد و جز علي (عليه السلام) كس ديگري را رسول خدا در آن سن به دين اسلام دعوت نفرمود و نيز با حسن و حسين بيعت فرمود با اين كه آن دو در آن زمان كمتر از شش سال داشتند و جز آن دو با هيچ كودكي به آن سن بيعت نفرمود؟ آيا هم اكنون آشنائي به فضيلت و برتري كه به اينان داده، نداريد و نمي دانيد كه ايشان (آن نسلي هستند كه خداوند در سوره آل عمران درباره آنها) مي فرمايد:

نسلي هستند كه بعضي از ايشان از بعضي ديگر هستند درباره آخرينشان جاري و ثابت است آنچه درباره نخستين ايشان جاري است.

گفتند: راست گفتي اي اميرالمؤمنين. آن روز مجلس تمام شد و حاضران رفتند و روز ديگر نيز مأمون جوائز و عطاياي بسيار به مردم پخش كرد و از حضرت جواد (عليه السلام) اكرام و احترام بسيار نمود و از آن روز به بعد پيوسته مأمون حضرت جواد (عليه السلام) را گرامي مي داشت و قدر و مرتب او را بزرگ مي شمرد و او را بر تمام فرزندان و خاندان خويش مقدم مي داشت.

يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد: زوج محمدبن الرضا ابنته ام الفضل و امر له بالفي الف درهم و قال اني احببت ان اكون جداً لمرء ولده رسول الله و علي بن ابيطالب فلم تلد منه: مأمون دخترش ام الفضل را به تزويج محمدبن رضا (عليه السلام) درآورد و فرمود تا دو ميليون درهم به وي دهند و گفت: من دوست دارم كه جد مردي باشم كه پيامبر خدا و علي بن ابي طالب پدران او باشند ليكن ام الفضل از آن حضرت فرزندي نياورد. مرحوم مفيد مي گويد: روايت شده كه ام الفضل از مدينه نامه اي به پدرش نوشت و در آن نامه از حضرت جواد (عليه السلام) شكايت كرد كه كنيز مي گيرد و آنان را هووي من مي كند؟ مأمون در پاسخ نوشت: دخترم ما تو را به همسري ابوجعفر جواد در نياورديم كه حلالي را بر او حرام كنيم، از اين پس چنين شكوه ها را از وي نكني.