بازگشت

انديشه هاي ناب در تفسير قرآن


امام جواد (عليه السلام) به عنوان پاسدار حريم وحي از تفسيرهاي نابجا و غير عقلاني آيات قرآن جلوگيري كرده و علماء و دانشمندان را به سوي فهم صحيح آيات راهنمايي مي كرد. در اينجا به دو مورد اشاره مي كنيم:

1. روزي در مجلس معتصم، برخي از دانشمندان به آيه اي استناد كرده و يك حكم شرعي صادر نمودند. امام جواد (عليه السلام) كه در آن جلسه حضور داشت خطاي آنان را گوشزد نموده و تفسير صحيح را براي حاضرين ارائه نمود.

محمد بن مسعود عياشي سمرقندي در تفسير خود ماجراي آن مجلس را چنين آورده است: در زمان معتصم عباسي، عوامل خليفه عده اي دزد را - كه راههاي عمومي در بين شهرها را براي مسافرين و كاروانهاي حج ناامن كرده بودند - دستگير كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگي مجازات آنان خواستار دستور بودند. خليفه در مورد اين حادثه حساس، مجلس مشورتي تشكيل داده و از دانشمندان عصر، كيفيت اجراي حد شرعي را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در اين مورد بهترين راهكار است، آنجا كه مي فرمايد: «انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض » [1] ; «كيفر كساني كه با خدا و رسول او به جنگ و محاربه بر مي خيزند و در روي زمين در اشاعه فساد تلاش مي كنند، اين است كه: اعدام شوند يا به دار آويخته گردند يا دست و پاي آنان به عكس يكديگر قطع شود و يا اينكه از سرزمين خود تبعيد گردند.»

آنان به خليفه پيشنهاد كردند طبق اين آيه، يكي از كيفرهاي فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسي در همان جلسه از امام جواد (عليه السلام) نيز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خودداري كرد، اما وقتي كه با اصرار خليفه مواجه شد، نظر خود را چنين اعلام كرد: اينان در استدلال به آيه خطا كردند. استنباط حكم شرعي از اين آيه دقت بيشتري مي طلبد و بايد تمام جوانب مسئله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهاي مختلف كيفرها فرق مي كند; زيرا اين مسئله صورتهاي مختلف و احكام جداگانه دارد:

1. اگر اين راهزنان فقط راه را نا امن كرده اند; نه كسي را كشته و نه مال ديگري را به غارت برده اند، مجازات آنان فقط حبس است و اين همان معناي نفي از ارض است.

2. اگر راه را ناامن كرده و افراد بي گناهي را كشته اند، اما به مال ديگران تجاوز نكرده اند، مجازات آنان اعدام است.

3. اگر امنيت را از راههاي عمومي سلب كرده، انسانهاي بي گناه را كشته و مال مردم را نيز به غارت برده اند، كيفر آنان بايد سخت تر باشد; يعني اول دست و پايشان را به عكس همديگر قطع مي كنند، پس به دار مجازات آويخته مي گردند.

معتصم اين نظريه را پسنديده و به عامل خود دستور داد، طبق نظر امام جواد (عليه السلام) عمل كند. [2] .

2. زرقان، يكي از دوستان صميمي احمد بن ابي داود، قاضي بغداد بود. او مي گويد: روزي دوستم احمد را ديدم كه از مجلس معتصم - هشتمين خليفه عباسي - مي آيد; اما خيلي افسرده و ناراحت است. گفتم: چرا اين قدر ناراحت و افسرده اي؟ پاسخ داد: امروز در مجلس خليفه، ابو جعفر ابن الرضا (عليه السلام) چنان مرا عاجز و درمانده كرد كه آرزو كردم، اي كاش بيست سال پيش از اين مرده بودم و مثل چنين روزي را نمي ديدم!! گفتم: مگر چه شده؟ گفت: امروز در مجلس خليفه نشسته بوديم، شخصي را به اتهام دزدي پيش خليفه آوردند و او به سرقت اعتراف كرد. در اين حال، معتصم به دانشمندان و فقهاي مجلس رو كرده و گفت: چگونگي اجراي حد الهي بر اين دزد را بيان كنيد! دست او را چطور قطع كنيم؟

من گفتم: دست دزد را بايد از مچ قطع كرد. خليفه پرسيد، به چه دليل؟ گفتم: به دليل آنكه دست، انگشتان و كف تا مچ را شامل مي شود و خداوند در آيه تيمم فرموده: «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه » ; « [با خاك پاك تيمم كنيد و] از آن، بر صورت [پيشاني] و دستها [تا مچ] بكشيد.»

بسياري از علماء در اين نظريه با من موافقت كرده و آن را تاييد نمودند. اما عده اي ديگر گفتند: بايد دست را از آرنج بريد. خليفه پرسيد: به چه دليل؟ گفتند: به دليل آيه وضو كه مي فرمايد:

«فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق » ; « [هنگام اقامه نماز] صورت و دستها را تا آرنج بشوييد.» خداوند متعال حدود دست را در اين آيه تا آرنج معين كرده است. برخي نيز فتوا دادند كه: بايد از شانه، دست را قطع كرد و استدلال مي كردند كه دست از انگشتان تا شانه را شامل مي شود.

خليفه با مشاهده اختلاف آراء در ميان فقها متحير شده و به محمد بن علي (عليهما السلام) رو كرده و گفت: اي ابا جعفر! در اين موضوع شما چه مي گوييد! او پاسخ داد: علماء گفتارهاي خود را بيان كردند و شما شنيديد; مرا از بازگو كردن نظريه ام معاف بدار! خليفه گفت: شما را به خدا سوگند نظر خود را در اين موضوع بيان كنيد.

حضرت جواد (عليه السلام) فرمودند: اكنون كه قسم دادي، به ناچار نظر خود را مي گويم: اين حدود كه علماي مجلس تعيين كردند صحيح نيست، بلكه بايد چهار انگشت او، بدون انگشت ابهام، بريده شود.

خليفه گفت: دليل شما براي اين مدعا چيست؟ محمد بن علي (عليهما السلام) پاسخ داد:

پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) فرموده است: «السجود علي سبعة اعضاء: الوجه واليدين و الركبتين والرجلين; سجده با هفت عضو انجام مي شود: پيشاني، دو [كف] دست، دو زانو و دو [انگشت ابهام] پا.» اي خليفه! هرگاه دست را از مچ، يا از مرفق جدا كنند، ديگر دستي براي سجده باقي نمي ماند; در صورتيكه خداوند متعال در قرآن مي فرمايد: «و ان المساجد لله » ; «مواضع سجده مخصوص خداوند است.» و هر چه براي خدا باشد بريده نمي شود. معتصم از اين استدلال قرآني شگفت زده شد و آن را تصديق نمود. آنگاه دستور داد انگشتان دزد را طبق نظر محمد بن علي (عليهما السلام) بريدند. [3] .

زرقان در ادامه سخن خود مي گويد: ابن ابي داود از آن روز به بعد سخت مضطرب و پريشان احوال بود و با خود مي گفت: چرا نظريه او - كه قاضي مخصوص خليفه است - پذيرفته نشد، اما فتواي يك جوان پذيرفته شد و او از شدت حسد بر خود مي پيچيد، تا اينكه بعد از سه روز پيش معتصم رفته و چنين گفت: نصيحت و خيرخواهي اميرالمؤمنين بر من واجب است و من مي ترسم اگر اين سخن را نگفته باشم، در روز قيامت در آتش جهنم بسوزم. پرسيد: چه مي خواهي بگويي؟! ابن ابي داود گفت: وقتي شما مجلسي را مركب از علماء و فقها تشكيل مي دهيد، تا امر مهمي از امور ديني مطرح شود و در آن مجلس وزراء، امراء، فرماندهان نظامي، صاحب منصبان كشور، دربانان و خدمتگزاران حضور دارند، گفتگوها و مذاكرات اين مجلس را مردم در خارج مي شنوند و به همه جا پخش مي شود، با اين حال شما در چنين جلسه با شكوهي رأي فقها را رد كرده و گفته ي يك مرد جواني را مي پذيريد كه عده زيادي به امامت او قائل هستند و آنان او را به مقام خلافت شايسته تر مي دانند، اين عمل شما موجب مي شود كه جايگاه محمد بن علي (عليهما السلام) در ميان مردم تقويت شده و حكومت شما تضعيف شود!

هنگامي كه خليفه عباسي سخنان كينه توزانه اين قاضي حسود را شنيد، رنگش تغيير يافت و به او گفت: خداي متعال به تو جزاي خير دهد كه مرا راهنمايي كرده و آگاه ساختي.

سخن چيني ابن ابي داود آنچنان خليفه را دگرگون كرده و افكارش را پريشان ساخت كه به فاصله چند روز امام جواد (عليه السلام) را مسموم كرده و به شهادت رساند. [4] .


پاورقي

[1] مائده/33.

[2] تفسير العياشي، ج 1، ص 315.

[3] وسائل الشيعه، ج 28، ص 253.

[4] تفسير عياشي، ج 1، ص 319; جلوه هايي از نور قرآن، ص 137.