بازگشت

نامه اي پربركت


سال ها بود كه آرزوي زيارت خانه ي خدا را داشت . سرانجام آرزويش برآورده شد و زيارت كعبه نصيبش گرديد .

بين راه ، كاروان آنان با گروهي ديگر همسفر شد . بين گروه امام نهم نيز حضور داشت . احساس خوبي داشت و به خاطر افتخار بزرگ همسفر بودن با امام ، خدا را سپاس مي گفت .

هنوز چندين فرسخ از راه باقي بود. هنگام ظهر براي غذا خوردن و استراحت ، توقف كردند .

مرد سجستاني [1] وقتي امام را ديد كه در گوشه اي خلوت كرده و تنها نشسته ، انديشيد كه بهتر است برود و مشكلش را براي امام بازگو كند .

فكر مي كرد حتماً امام برايم قدمي برخواهد داشت . بهتر است دل را به دريا بزنم و از او كمك بخواهم . جلو رفت و سلام كرد . امام پاسخش را گفت و او را دعوت به نشستن كرد . مرد گفت :



[ صفحه 65]



- اي فرزند رسول خدا ! اهل سجستان هستم . در شهر ما شخصي به نام حسين بن عبدالله از طرف حكومت مسئول خزانه داري و امور مربوط به ماليات است ، شنيده ام به خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله ارادت دارد و به شما نيز علاقه مند است .

- او را نمي شناسم . حال بگو چه كمكي از من ساخته است ؟

- ماليات سنگيني براي من وضع كرده و من توان پرداخت آن را ندارم . اگر ممكن است ، نامه اي برايش بنويسيد و سفارش مرا بكنيد . با علاقه اي كه به شما دارد به حرف شما احترام خواهد گذاشت . حضرت قلم و كاغذي برداشت و نامه اي براي والي سجستان نوشت . مرد تشكر كرد و برخاست . حس كنجكاوي اش تحريك شده بود. خيلي دلش مي خواست بداند در نامه چه نوشته شده ، اما به خود اجازه گشودن نامه را نداد .

مراسم حج تمام شد و او همراه كاروان به ديار خود برگشت . پس از يكي دو روز استراحت ، نامه را برداشت و نزد حسين بن عبدالله نيشابوري ، والي سجستان رفت ، حسين با ديدن او گفت :

- چه مي خواهي ؟

- نامه اي از امام جواد عليه السلام برايت آورده ام .

- امام جواد ؟! او كه مرا نمي شناسد و نديده است .

- اتفاقاً ايشان نيز همين را گفتند .

نامه را گرفت و خواند .

به نام خداي بخشنده مهربان . حامل نامه از تو و عقيده ات بسيار تعريف كرد . بدان كه خوشبختي و سعادت تو به اعمال و رفتارت بستگي دارد .



[ صفحه 66]



سعي كن نسبت به دوستان و همنوعان خود دلسوز باشي ، زيرا فرداي قيامت در پيشگاه خدا در برابر اعمال و كردارت مسئول هستي و مورد مؤاخذه و بازجويي قرار خواهي گرفت .

والي بعد از خواندن گفت :

- قربان دستخط زيبايت آقا !

بعد رو به مرد بدهكار كرد و گفت :

- بسيار خوب ! از من چه كاري ساخته است ؟

- مالياتي كه براي من قرار داده ايد ، سنگين است و توانايي پرداخت آن را ندارم . اگر لطف كنيد و ... حسين دستور داد ، مبلغي پول آوردند و نام مرد بدهكار را از فهرست ماليات دهندگان آن سال حذف كردند .

مرد سجستاني با خوشحالي خداحافظي كرد و بيرون آمد . در راه با خود مي گفت :

- عجب نامه ي پربركتي بود ! نه تنها ماليات نگرفتند ؛ بلكه هزينه ي يك سال زندگي ام را نيز پرداخت كردند . [2] .



[ صفحه 67]




پاورقي

[1] سجستان نام قديم سيستان است.

[2] تهذيب الاحكام ، ج 6 ، ص 384.