روز وداع ياران
از رفتار پدرش فهميده بود كه اين سفر ، بي بازگشت است. هنگامي كه پدرش با چشمي گريان كنار كعبه ايستاده بود و مانند كسي كه مي خواهد از عزيزترين محبوبش جدا شود مي گريست ، او زير چشمي مواظب بود.
بعد از ديدن چنين صحنه اي ، او نيز كنار حجر اسماعيل [1] رفت و همان جا نشست. بعد دست هاي كوچكش را به سوي آسمان بلند كرد و زير لب زمزمه كرد ، سپس دست هايش را پايين آورد و بي حركت نشست .
هر چه منتظر شدم ، برنخاست و نشستن او طول كشيد. وقتي جلو رفتم ، ديدم ديدگانش را به پرده ي خانه ي خدا دوخته و چشم هاي معصومش پر از اشك است. هنگامي كه پلك زد ، اشكش روي گونه اش سرازير شد ، پهناي صورتش را طي كرد و سپس روي پيراهنش نشست. گفتم :
- برخيز ! فداي تو شوم ! برخيز تا برويم.
[ صفحه 44]
- هيچ دوست ندارم از اين جا جدا شوم ، مگر اين كه خدا بخواهد.
هر كار كردم ، نتوانستم او را از اندوه و بغض درآورم. نزد امام رضا عليه السلام رفتم و گفتم :
- آقا ! پسرتان كنار حجر اسماعيل نشسته و بسيار ناراحت است.
- چرا ؟
- نمي دانم. اما وقتي گفتم برخيزد، در جوابم گفت :« هرگز برنمي خيزم مگر اين كه خدا بخواهد ».
هر دو پيش كودك شش ساله رفتيم. امام عليه السلام به من فرمود : «موفق ! تو عقب تر بايست ». سپس رو به فرزندش كرد و گفت :
- عزيز دلم ! برخيز . چرا گريه مي كني ؟ چرا اندوهگيني ؟
- نه ، نمي خواهم از اين جا دور شوم.
- چرا ؟
- اين بار طواف شما با طواف هاي ديگر فرق داشت. طوري با خانه ي خدا وداع كرديد ، گويي ديگر برنخواهيد گشت. شما از دوري كعبه ناراحت ايد و من از غم دوري شما! پس چگونه برخيزم ؟
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد روز وداع ياران
امام رضا عليه السلام جوادش را در آغوش گرفت و هر دو برخاستند [2] .
[ صفحه 45]
پاورقي
[1] حجر اسماعيل محلي است كنار خانه ي خدا كه ديواري كوتاه و به شكل نيم دايره دارد و محل دفن حضرت اسماعيل عليه السلام و هاجر عليهاالسلام و هفتاد پيغمبر است.
[2] كشف الغمه ج 3، ص 155.