بازگشت

ملاحظه


مردمي كه مي دانند حاجت مردم به امام مانند حاجت آنها به پيغمبر و نبي است چونانكه مدار نظام و انتظامات ديني و دنيوي بر او است و چيزي از علم او فروگذار نمي شود زيرا كه او مقتداي بشر در اعمال خود مي باشد همانطور كه او در اقوال و گفتار خود پيشوا



[ صفحه 46]



و مقتداي ايشان است پس بر مردم لازم است كه در مناهي و تروك و افعال و كردار از حضرتش تبعيت نموده و به او اقتدا كنند و آنگاه كه ما امامت را براي كودك جايز دانستيم و گفتيم كه در قدرت خداي سبحان است كه او را در علم و حكمت و قبض و بسط امور از كوچك و بزرگ به تمامي چنان نيرو و سلطه اي دهد كه بر هر امري دانا و توانا باشد چنانكه اين قدرت را درباره گذشتگان از رسل و پيغمبران نشان داده اينكه يحيي را در كودكي نبوت بخشيده و عيسي را در مهد نبي و پيغمبر نموده پس اين مقام قدسي را شك و ترديدي نيست كه مناسب با مقتضيات طفوليت نيست براي اينكه اوقات امام گرانبهاتر از اين است كه آن را در امور بي معني و بيهوده صرف نمايد و اگر چنين كرد امت براي خضوعي كه در برابر امامت او دارد و عمل او را ناموس و اصلي مي گيرد كه از آن نبايد تخطي كند در اين مورد شئون او به هم خورده و اخلاق او تباه شده و محل و منزلت او نزد ملت و امت ساقط مي شود و از اين جهت است كه بايد امام معصوم از خطا و سهو و نيسان و ملاهي و اشتغال به بازي و كار بيهوده جدا باشد.

در حديث معاويه بن وهب است كه مي گويد به حضرت صادق عرض كردم علامت امامي كه او بعد از امام است چيست، فرمود طهارت مولد و حسن منشاء.

مجلسي در بحارالانوار [1] بعد از ايراد اين حديث مي گويد مراد از حسن منشاء بروز و ظهور آثار فضل و برتري بر امام است از حدود كودكي تا آخر عمر.

امام به لهو و لعب نمي پردازد چنانكه امام سجاد به ابي جعفر



[ صفحه 47]



الباقر در حال كودكي مي فرمود [2] : بابي انت و امي لا تلهو و لا تلعب

و در خبر است كه كودكي به يحيي بن زكريا گفت، بيا با هم بازي كنيم يحيي فرمود ما از براي بازي خلق نشده ايم [3] .

بنابراين خبري را كه ابن طلحه شافعي از حديث وقوف امام جواد با كودكان نوشته قابل توجه و اعتنا نيست اگر چه ديگران هم از او پيروي نموده و مقام خلافت اليهه امام را نشناخته اند و بصفاتي كه او شايسته و در خور آن اوصاف است توجه ننموده ايد.

ابن طلحه مي گويد [4] وقتي كه علي بن موسي الرضا وفات يافت و خليفه بعد از يكسال وفات او به بغداد آمد اتفاق چنين افتاد كه او روزي براي شكار از شهر درآمد و در راه ديد اطفالي را كه به بازي مشغولند و محمد با آنها ايستاده و در آن وقت عمر آن جناب يازده سال و در اين حدود بوده پس وقتي كه مامون خليفه پيش آمد كودكان پا به فرار گذاشته و پراكنده شدند وليكن ابوجعفر محمد ايستاده و از جاي خود حركت نكرد مامون به او نزديك شده نگاهي به جانب او نمود گويا كه خدا در دل او محبتي از وي افكند لذا ايستاد و گفت، اي پسر تو را چه باعث شد و مانع گرديد كه مانند كودكان ديگر انصراف نيافتي و به جاي خود ايستادي امام جواد فوري فرمود، يا اميرالمؤمنين راه بسته و تنگ نبود كه من آن را بر تو به واسطه رفتنم وسعت بدهم و براي من گناه و تقصيري نبود كه من از آن بترسم و گمان من در حق تو پسنديده و نيكو است كه تو به كسي كه گناهي ندارد اذيت و آزار نمي رساني



[ صفحه 48]



مامون ايستاده از گفتار و صباحت چهره و رخسار او متعجب شده گفت، نام تو چيست فرمود محمد، پسر كيستي، فرمود يا اميرالمؤمنين منم پسر علي، مامون بر پدرش رحمت گفته و راه خود را گرفته و رفت و آنگاه از آباداني خارج شد باز خود را گرفته و او را براي پيدا نمودن شكارها رها نمود، باز از نظر او مدتي غايب شده پس از آن برگشت و همين طور كه در هوا بود ماهي كوچكي در منقار خود داشت كه نيمه جاني در آن بود، خليفه از اين قضيه فوق العاده تعجب نمود پس از آن او را بدست خود گرفته و به جانب دارالخلافه مراجعت كرده و از راهي رفت كه از آنجا آمده بود وقتي به آن مكان رسيد كه كودكان در آنجا بازي مي نمودند باز مانند نخستين بار اطفال پراكنده شده و پا به فرار گذاشتند وليكن ابوجعفر از جاي خود حركت نكرده و ايستاد چنانكه اول ايستاده بود وقتي كه خليفه به او نزديك شد، به حضرتش عرض كرد يا محمد، امام فرمود لبيك يا اميرالمؤمنين، مامون گفت در دست من چيست؟ خداوند متعال به او الهام فرمود كه گفت، يا اميرالمؤمنين خداي متعال به مشيت خودش در بحر قدرت ماهياني آفريده كه آن را بازهاي ملوك و خلفا صيد مي كنند تا اينكه سلاله خاندان نبوت را به آن امتحان دو آزمايش نمايند وقتي كه مامون اين كلام را شنيد تعجب كرده و توجه خود را به جانب حضرتش مدتي معطوف نموده و گفت:

انت ابن الرضا حقا حقا كه تو پسر رضائي و احسان خود را به آن حضرت زياد نمود

اين خبر را ابن حجر عسقلاني در صواعق و ابن صباغ در فصول المهمه و شبلنجي در نورالابصار و ديگران تبعيت كرده و نقل نمودند



[ صفحه 49]



و نزد آنها عمر امام جواد نه سال تحديد شده، و ابن شهرآشوب تصريح مي كند كه باز ماهي را صيد كرده و مامون آن را در بيت الطعم (آشپزخانه) خود گذاشت و گفت مرگ اين كودك بدست من امروز نزديك شده پس از آن برگشت و ابن الرضا را ما بين بچه ها ديد، پس از آن مامون به او گفت، نزد تو از خبرهاي آسماني چيست؟ جواد فرمود يا اميرالمؤمنين پدرم از پدرانش از پيغمبر - الي آخر حديث كه قبلا نگاشته شد

مامون عرض كرد راست مي گوئي و پدرانت راست فرمودند و جدت و پروردگارت راست فرمودند و او را با خود سوار نموده و به همراه برد و دخترش را به او تزويج كرد [5] المقرم پس از اين بيانات مي نويسد [6] علماي سيرت از آنها كه از امام جواد عليه السلام اين خبر را ذكر كرده اند گفته اند كه بدعت شمرده نمي شود از علت ايجاد و مدار كائنات كه خداي سبحان او را بر عالم وجود از عجايب آفرينش و دقايق حكمتش آگاه سازد و بندگان خدا را به مطالبي كه در روز فصل الخطاب براي آنها حجت باشد خبر داده و مطلع نمايد كه در روز فصل الخطاب براي آنها حجت باشد خبر داده و مطلع نمايد و از براي حضرت ابي جعفر عليهماالسلام مانند اين آثار از علامات امنيت و براهين و دليلهاي خلافت كه عقول و افكار را به حيرت درآورد بسيار است وليكن جاي تاسف است كه ذوات سوء و اهل خلاف جامه استخفاف نسبت به ائمه هدي بر آن پوشانيده اند تا اينكه آن را به مانند ديگر موضوعات الحاق نمايند و براي امناي وحي الهي از اذعان به اينگونه از كرامات در محذور درآمده و از قبول و اعتراف به آن احتراز داريم

از اين نوع خبر ابراهيم ابي محمود است كه گويد من به حضرت رضا عليه السلام



[ صفحه 50]



عرض كردم يابن رسول الله نزد ما اخباري در فضايل اميرالمومنين و فضل شما اهل بيت است كه آنها از طرف مخالفين شما روايت شده و ما مانند آن را از شما نمي شناسيم آيا ما آن خبرها را بپذيريم و به آن اقرار كنيم، فرمود يابن ابي محمود خبر داد مرا پدرم از پدرش از جدش از رسول خدا كه فرمود

من اصغي الي ناطق فقد عبده فان كان الناطق عن الله تعالي فقد عبدالله و ان كان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس

يعني هر كس كه گوش داد به گفتار ناطقي در حقيقت او را پرستيده پس اگر ناطق سخن از خداي تعالي گفته ،شنونده خدا را پرستيده و اگر ناطق از سخنان ابليس به زبان آورده مستمع گوش به سخنان شيطان داده و او را پرستش نموده

پس از آن حضرت ثامن الائمه فرمود، اي پسر ابي محمود مخالفين ما اخباري را در فضايل ها وضع كرده و آن را به سه قسم قرار داده اند يكي از آنها غلو و زياده روي و افراط است ديگري تقصير در امر ما است سوم آن تصريح در مثالب و مطاعن دشمنان ما مي باشد پس آنگاه كه مردم غلو درباره ما را شنيدند معايب و مثالب دشمنان ما را به نامهاي ايشان گوش دادند ما را به نامهاي ما بدگوئي نموده و مثالب ما را گفته اند. خداي عزوجل مي فرمايد [7] .

و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبو الله عدوا بغير علم

يعني سب نكنيد و دشنام ندهيد آن را كه از غير خدا مي پرستيد كه ايشان در مقابل آن از روي تجاوز از حق و بي دانشي به خدا ناسزا گويند اي پسر ابي محمود وقتي كه مردم به راست و چپ رفتند تو ملازم شو طريقه



[ صفحه 51]



ما را زيرا كه هركس ملازم ما باشد ما ملازم او خواهيم شد و كسي كه از ما جدا شد ما نيز از او جدا مي شويم به درستي كه پست ترين چيزي كه مرد را از ايمان بيرون مي برد اين است كه سنگ ريزه را بگويد دانه و هسته است پس به اين عقيده مند گردد و از كسي كه در اين عقيده به او مخالفت كند بيزاري جويد، اي پسر ابي محمود حفظ كن آنچه را كه براي تو حديث كردم زيرا كه من خير دنيا و آخرت را براي تو در اين حديث گردآوردم [8] .

مقرم گويد، در هر حال من نظر خوانندگان كريم را به خطا و اشتباهي كه در حديث ابن طلحه شافعي روي داده متوجه مي نمايم،

ابن طلحه مي گويد، وقتي رضا عليه السلام وفات يافت و مامون به بغداد يك سال بعد از وفات آمد چنين اتفاق افتاد كه روزي به عزم شكار خارج شد و از كنار شهر كه مي گذشت در راه عده كودكان را ديد كه به بازي مشغولند و محمد با آنها ايستاده و در آن وقت عمر او در حدود يازده سالگي بود

اولاً او در تحديد عمر شريف امام اشتباه نموده زيرا كه وفات حضرت رضا را در سال 203 ذكر كرده پس بايد كه سن امام جواد هشت سال باشد چون كه ولادت او در سال 195 بوده و از اينجا نقل حادثه را از موافقين خبر مانند هيثمي و ابن صباغ و شبلنجي از اين تحديد و تعيين آنها به نه سالگي عدول نموده

ثانياً در گفته خود (كه محمد با آنها ايستاده بود تا آخر) اشتباه او در اين است كه مامون كسي بود كه امام جواد را از بغداد خواسته و آورده بود و اين در سال 211 بوده كه ابي جعفر در آن وقت شانزده ساله بود چنانكه پيش از اين گفته شد، و حضرت جواد آن موقع امام



[ صفحه 52]



شيعيان و مرجع ايشان در حل مراجعات مربوطه به امور ديني و دنيوي بوده و از امامت آن حضرت بعد از پدر بزرگوارش هشت سال گذشته بود و آن حضرت را مامون براي اين به بغداد آورد تا اينكه تحت نظر او باشد و بداند چه اشخاصي به آن حضرت مراجعه مي كنند و بر او وارد مي شوند تا از راي منير او استناره نموده و در قلع و قمع اشخاصي كه قصد اهانت و حمله نمودن بر او دارند آگاه و بصير باشد پس با اين احوال او چگونه امامي را كه حجت است و او شناسا و آگاه به احوال وي است نشناخته و محتاج به پرسش از نام و نسب او بشود و در گفته او كه مي گويد (وقتي كه مامون برگشت و باز در دست او بود الي آخر) در اينجا ما از شخص منصف سؤال مي كنيم از آن وقتي كه سفر مامون براي شكار در آن مستغرق بود كه لااقل كمتر از دو ساعت نبوده يا اين وصف براي حضرت ابي جعفر كه امام و مرجع شيعه بعد از پدرش است و از مدت امامت او هشت سال گذشته و شيعه او را دادرس و پناه خود در مشكلات مي داند آيا سزاوار است كه وقتش به بطالت با كودكان بگذرد (حاشا و كلا) اگر گفته شود كه توقف حضرتش با كودكان نكته اي از براي اظهار معجزه بوده مي گوئيم ما معتقديم در ائمه و پيشوايان دين قدرت آنها را بر تصرف در اشياء بر حسب آنچه كه حكمت و مصلحت اقتضا مي كند و در چنين موردي بر امام لازم است كه در خانه خود بنشيند و در نفس مامون تصرف كند و علما و داناياني را براي كشف اسرار اين ماهي به خدمتش روانه دارد تا اينكه او اظهار معجزه نمايد بدون آنكه مرتكب چيزي بشود كه با مقام مقدسش موافق نباشد.

علاوه بر اين اعتقاد ما درباره ائمه هدي از خاندان رسالت (ع) از آغاز پيدايش آنها اين است كه هيچگاه از خشوع و ترس خداي تعالي فتور و سستي به خود راه نداده و تمامي اوقات ايشان به تسبيح و تقديس الهي



[ صفحه 53]



مشغول بوده و از آنها چيزي كه منافي با اقبال مردم بر ايشان باشد با توجه به آنها و اخذ معالم دين از ايشان سرنزند و هركس مي داند كه عامه و خاصه از كسي كه مانع از لهو و لعب براي او نيست متنفر دارند

در اينجا عجب است از نويسنده كتاب زندگاني حضرت ابي عبدالله الحسين سيدالشهداء عليه السلام كه براي آن حضرت در دوره ي صباوت با اينكه در دامان علم و جلال و مقام رسالت و كنار صاحب ولايت مطلقه تربيت شده معلم و آموزگار و تعليم و تربيت كودكانه مانند ديگران نوشته و از براي او و برادرش حضرت مجتبي بازي ها و سرگرمي بچه گانه و صبيان به قلم آورده و به گفته المقرم موسوي نويسنده وفات امام الجواد اينگونه اخبار نقل از ذوات سوء و ناشي از گفتار آنها است


پاورقي

[1] بحارالانوار 7 ص 203.

[2] بحارالانوار ح 12 ص 109.

[3] نبراس در احوال بني عباس ص 96 نقل از وفات امام الجواد ص 73.

[4] مطالب السئول ص 87.

[5] مناقب ابن شهرآشوب ج 2 ص 433.

[6] وفات امام الجواد ص 75.

[7] قرآن مجيد سوره انعام آيه ي 108.

[8] بحارالانوار ج 7 ص 332 نقل از عيون.