بازگشت

شأن مرا كوچك شمردي؟!


حضرت امام محمد تقي عليه السلام فرمود: مؤمن به سه خصلت نيازمند است: توفيقي از خداوند و اندرز كننده اي از درون خويش و پذيرش از كسي كه وي را پند مي دهد.

حافظ ابونعيم - از علماي سنيان - در كتاب حلية الاولياء - به طوري كه من به خط بعضي اصحاب خود يافتم كه از آن جا نقل مي كند - مي گويد: حكايت شده كه ابويزيد بسطامي گفت: از بسطام به قصد زيارت خانه ي خدا حركت كردم، از شام عبور كردم و هنگامي كه به دهي از دهات غوطه ي دمشق (يكي از شهرستان هاي آنجا) رسيدم، تلي از خاك ديدم كه بچه اي چهار ساله بر آن نشسته و مشغول خاك بازي بود. با خود گفتم: اين بچه است، اگر به او سلام كنم، جواب نمي داند و اگر سلام نكنم واجبي را ترك كرده ام. تصميم گرفتم كه سلام كنم. سلام كردم، سر برداشت و گفت: به آن كسي كه آسمان را برافراشته و زمين را گسترده، اگر خداوند جواب سلام را واجب نكرده بود، جواب تو را نمي دادم. شأن مرا كوچك شمردي و مرا به جهت كودكي حقير دانستي؟! عليك السلام و رحمة الله و بركاته و تحياته و رضوانه. سپس گفت: خداوند درست فرموده: «چون



[ صفحه 28]



شما را درود گويند، درودي بهتر از آن بگوئيد، سوره ي نساء آيه 86» و ساكت شد.

من بقيه ي آيه را خواندم، گفتم: يا همان را باز گوئيد.

گفت: اين كار مقصري مانند تو است.

فهميدم كه او از قطبهاي مؤيد از جانب خدا است.

گفت: اي بايزيد! چرا از شهر بسطام به شام آمدي؟

گفتم: سرور من! قصد زيارت خانه خدا را دارم - تا آنجا كه گويد: - برخاست و گفت: وضو داري؟ گفتم: نه، گفت: همراه من بيا. به مقدار ده قدم همراه او رفتم و نهري بزرگتر از فرات ديدم. نشست و نشستم؛ وضويي بسيار نيكو گرفت. و من هم وضو گرفتم.

ناگاه ديدم قافله اي مي گذرد. پيش يكي از آنها رفته و پرسيدم اين نهر چيست؟ گفت: جيحون است و ساكت شد. سپس او به من گفت: بلند شو، بلند شدم و بيست قدم ديگر همراهش رفتم و به نهري بزرگتر از فرات و جيحون رسيدم. گفت: بنشين، نشستم و خود رفت. گروهي از آنجا عبور مي كردند، پرسيدم: اينجا كجاست؟ گفتند: رود نيل مصر است و از اينجا تا مصر يك فرسخ يا كمتر است و رفتند.

ساعتي بيشتر نگذشت كه آمد و گفت: بلند شو. بلند شدم و به قدر بيست گام ديگر با او رفتم. هنگام غروب به نخل هاي زيادي رسيديم. نشستيم. سپس برخاست و گفت: برو. اندكي پشت سرش رفتم. ناگاه ديدم در كعبه هستم - تا آنجا كه گويد: - از آن مردي كه در كعبه را گشود پرسيدم: اين كيست؟ گفت: اين



[ صفحه 29]



سرور من امام جواد عليه السلام است. گفتم: خدا بهتر مي داند رسالت هاي خود را كجا قرار دهد.

(با يزيد بسطامي از اقطاب صوفيه است و حرف هاي بسيار نامناسبي از او نقل مي كنند كه با مباني اسلامي سازشي ندارد و موافق مسلك خودش از حضرت جواد عليه السلام تعبير به قطب كرده است.)



[ صفحه 30]