بازگشت

آگاهي از دل ها


محمد بن علي هاشمي، يكي از مخالفان ولايت گويد:

بامداد روزي كه امام جواد عليه السلام با دختر مأمون عروسي كرده بود خدمتش رسيدم و در آن شب دارويي خورده بودم كه تشنگي به من دست داده بود و من نخستين كسي بودم كه در آن صبح خدمتش رسيدم و نمي خواستم آب طلب كنم.

امام عليه السلام به چهره ي من نگاه كرد و فرمود: «به گمانم تشنه اي!»

جواب دادم: «آري.»

فرمود: «اي غلام براي ما آب آشاميدني بياور.»

من با خودم گفتم: «اكنون آب مسموم مي آورند.» از اين جهت اندوهگين و پريشان شدم.

غلام آمد و آب آورد. حضرت به چهره ي من تبسمي نمود و فرمود: «اي غلام آب را به من بده.»

آن را گرفت و آشاميد (تا من يقين كنم كه مسموم نيست.) سپس به من داد، و من آن را آشاميدم.

بار ديگر تشنه شدم و باز كراهت داشتم كه آب بخواهم آن حضرت فرمود: «باز هم تشنه شدي؟»



[ صفحه 77]



جواب دادم: «بلي.» و غلام بار ديگر آب آورد.

به خيالم افتاد كه قطعا اين بار آب مسموم آورده اند، لذا از نوشيدن آب وحشت كردم.

در آن حال امام عليه السلام جام را گرفت و قدري آشاميد و سپس باقيمانده را به من داد در حالي كه تبسم مي فرمود.

محمد مي گويد:

با ديدن اين قضيه باور كردم كه عقيده ي شيعيان درباره ي وي صحيح است كه او از دلهاي مردم و اسرار نهاني آگاهي دارد. [1] .



[ صفحه 78]




پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 495 - كشف الغمة، ج 2، ص 360 - محجة البيضاء، فيض كاشاني، ج 4، ص 303.