بازگشت

نجات شگفت از زندان مأمون


اباصلت گويد:

امام رضا عليه السلام پيش از شهادت، از وقايع شگفتي كه هنگام دفن او پيش مي آمد خبر داد كه مو به مو ظاهر شد يعني هنگامي كه قبر امام عليه السلام حفر شد آب جوشيدن گرفت و سراسر لحد را پر كرد و ماهيان ريزي در آن پديد آمد.

من تكه ناني را كه از امام عليه السلام گرفته بودم ريز كردم و در آب ريختم. ماهي هاي كوچك، نان را خوردند و آنگاه ماهي بزرگي پديد آمد و تمام ماهي هاي ريز را خورد. چون ماهي بزرگ غايب شد دعاهايي را كه از امام فرا گرفته بودم خواندم. در آن هنگام آب فروكش كرد.

مأمون تعجب زده گفت: «علي بن موسي پيوسته كرامات و عجايبي را در حال حياتش به ما نشان مي داد و اكنون نيز پس از مرگش عجايبي را نشان داد.» و آنگاه به من گفت: «آن دعاهايي را كه خواندي به من تعليم ده.»

گفتم: «همه ي آنها را فراموش كرده ام.» و راست گفته بودم ولي مأمون باور نكرد و مرا به زندان افكند و به مرگ تهديد نمود.



[ صفحه 69]



مدت يك سال در زندان به سر بردم و دلم از اوضاع زمان تنگ شده بود، و شبي از ناراحتي نخوابيدم و تا صبح عبادت كرده و خدا را به حق اهلبيت سوگند دادم كه مرا از زندان مأمون رهايي بخشد.

پس از طلوع فجر، هنوز مشغول دعا بودم كه مولايم امام جواد عليه السلام به زندان آمد و فرمود: «اي اباصلت! مثل اين كه دلت تنگ شده است؟»

جواب دادم: «آري.»

حضرت فرمود: «اگر دعاها و مناجاتي را كه امشب انجام دادي قبلا نيز انجام داده بودي، خداوند زودتر نجاتت مي داد، هم اينك بلند شو، خداوند تو را از اين زندان خلاص كرد!»

آنگاه با دست هاي مباركش بر غل و زنجيري كه بر من بود زد و آنها را باز كرد.

گفتم: «كجا برويم با آن كه پاسبان ها و نگهبانان در كنار در ايستاده اند، چگونه درهاي بسته را باز كنيم؟»

حضرت جوادالائمه فرمودند: «آنها تو را نمي بينند و ديگر نمي توانند تو را دستگير كنند. آنگاه دستم را گرفت و در برابر چشمان نگهباناني كه ما را مي ديدند ولي قادر به سخن نبودند، مرا بيرون برد و فرمود: «اباصلت! مي خواهي در كجا زندگي كني؟»

گفتم: «در خانه ي خودم در هرات.»

حضرت فرمودند: «عباي خود را به صورتت بپوشان.»



[ صفحه 70]



آنگاه حضرت دست اباصلت را گرفت و در يك لحظه و با يك گام او را به هرات و آغوش خانواده اش رسانيد و فرمود: «ديگر مأمون به تو دسترسي نخواهد داشت و ناگهان از چشم اباصلت پنهان و غايب شد.» [1] .



[ صفحه 71]




پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 49 - الخرائج و الجرائح، راوندي، ص 321.