بازگشت

راوي اين بخش از ماجرا حكيمه خاتون است، فرزند امام كاظم و خواهر امام رضا


در خانه بودم كه كسي از جانب برادرم، حضرت امام رضا پيام آورد: ايشان مايلند شما را ببينند.

حدس زدم اين دعوت برادر بايد بي ارتباط نباشد با خيزران و فرزندي كه در راه دارد.

خيزران نام همسر برادرم امام رضا است. او كه از اهل «نوبه» است، پيش از ازدواج سبيكه نام داشته است؛ اما برادرم به هنگام ازدواج بر او نام خيزران نهاده است، بگذريم.

سريع مهيا شدم و خودم را به خانه امام رساندم. حدسم درست بود.

امام فرمود: «خواهرم! امشب فرزند مبارك خيزران متولد مي شود. دوست دارم تو در كنارمان باشي.»

چه خبري از اين خوش تر!؟

گفتم: «پا بر چشم من بگذارد عزيز برادرم.»

و ماندم.

شب شد و ديگر زنان قابله نيز آمدند و ما همه به اتاق خيزران درآمديم.



[ صفحه 13]



امام براي ما چراغي افروختند و رفتند.

چون زمان ولادت فرزند رسيد، چراغ، ناگهان خاموش شد و لحظاتي بعد فضاي اتاق به نوري ديگر روشنايي گرفت؛ نوري كه با همه ي انوار كه تا آن زمان ديده بوديم، متفاوت بود، منبع و منشأ روشني، نور چهره ي نوزاد بود؛ نوزادي پيچيده در پرده، پرده اي به لطافت گلبرگ.

پرده را كنار زدم و سراپاي كودك را غرق بوسه كردم. آن گاه او را در پارچه اي سپيد پيچيدم و در آغوش امام نهادم.

بماند كه آن شب تا صبح امام در گوش او چه ها گفت و با او چه ها كرد.

من سه شبانه روز پياپي، در كنار اين مادر و فرزند بودم و لحظه اي از آنها جدا نشدم. در سومين شب تولد، ناگهان كودك برخاست، بر چپ و راست خود نظر كرد و با زباني روشن و بياني فصيح گفت:

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله.

من از شدت شگفتي نزديك بود كه قالب تهي كنم. سراسيمه به محضر امام شتافتم و واقعه را بيان كردم.

لبخندي آرامش بخش بر لبان امام نشست. فرمود: «حكيمه جان! آنچه از اين پس در او خواهي ديد، بسيار شگفت انگيزتر است از آنچه تاكنون ديده اي.» [1] .



[ صفحه 14]




پاورقي

[1] منتهي الامال - جلد دوم - صفحه 430 - 429.