روايتگران اين قصه، جمعي از مردم كوفه اند و نيز شيخ مفيد و ابن شهر آشوب
امام جواد از بغداد به مدينه مراجعت مي فرمود. هنگام غروب بود كه به شارع كوفه رسيد، منطقه دارمسيب، پس براي نماز مغرب وارد مسجد شد و كوزه ي آبي طلبيد براي وضو. در وسط حياط مسجد درخت سدري بود، خشك و بي برگ و بار. سالها بود كه خشكيده بود و ثمر نداده بود.
امام ما، جواد، پاي آن درخت وضو گرفت، وارد مسجد شد و به نماز ايستاد.
مردم نيز به او اقتدا كردند.
امام در ركعت اول بعد از حمد، سوره ي نصر خواند و در ركعت دوم سوره ي توحيد.
پس از نماز لحظاتي نشست و ذكر گفت و سپس چهار ركعت، نافله ي مغرب به جا آورد. و تعقيبات خواند و دو سجده ي شكر گذاشت و سر برداشت و آن گاه از جا برخاست و از مسجد بيرون شد.
مردم هنوز از مشايعت امام فارغ نشده بودند كه آن درخت سدر خشكيده را ناگهان سبز و پرميوه يافتند. ميوه هايي تازه و شيرين و بي دانه.
شيخ مفيد مي گويد: «پس از سالها كه من به آن مسجد رفتم، آن
[ صفحه 110]
درخت را همچنان سرسبز يافتم و ميوه هاي آن را همچنان شيرين و بي دانه.» [1] .
[ صفحه 111]
پاورقي
[1] رشاد - شيخ مفيد - صفحه ي 304 - مناقب ابن شهر آشوب - جلد 4 - صفحه ي 390 - اصول كافي - جلد 1 - صفحه ي 497.