احمد بن علي سرخسي مي گويد
مدتها بود كه بر حلق احكم بن بشار مروزي، خطي مي ديدم به سان طوق و همانند جاي بريدن خنجر يا شمشير و هر چه مي پرسيدم كه اين چيست، پاسخ نمي گفت.
روزي از رفيق نزديكش، ابي زينبه، سر آن را سؤال كردم. گفت: «ما هفت نفر بوديم و در بغداد خانه اي را در اجاره داشتيم.
يك روز عصر، اين احكم بن بشار ناپديد شد و تا شب هم نيامد.
ما همه نگران شديم تا نامه اي از اماممان جواد به دستمان رسيد. مضمون نامه اين بود كه رفيق شما آن مرد خراساني - يعني احكم - را سر بريده و در نمدي پيچيده اند و در فلان مزبله، افكنده اند، او را برداريد و به خانه بريد و اين چنين و آن چنان مداوا كنيد.
ما رفتيم و احكم را در همان محل، مذبوح و بي جان يافتيم و با اشارات و كرامات تقوي معالجه اش كرديم تا دوباره زنده شد و اكنون همچنان كه مي بيني بر زمين راه مي رود.»
پرسيدم: «علت اين جرح و قتل چه بود؟»
گفت: «ظاهرا احكم در بغداد با زني عقد موقت برقرار ساخته بود و اهل تسنن كه بر اساس بدعت عمر، مخالف اين پيوندند كمر به قتل او بسته بودند.» [1] .
[ صفحه 101]
پاورقي
[1] منتهي الامال - جلد دوم - صفحه ي 447 و 448.