صبح امروز اتفاق غريبي رخ داد،اسماعيل، پسر عباس هاشمي مي گويد
من به بهانه ي عيد ديدني به محضر امام شرفياب شدم.
پس از سلام و تبريك عيد، اشاره كردم به دست تنگي ام.
امام ما، جواد، سجاده اش را كنار زد، دست به زير خاك برد، مشتي خاك برداشت و در دست من ريخت.
خاك نبود، طلا شده بود آن خاكها كه دست امام به آن خورده بود.
از امام تشكر كردم و مستقيم به بازار طلافروشان رفتم.
«شانزده مثقال طلاي ناب»
اين را ترازو و محك طلافروشان نشان مي داد. [1] .
[ صفحه 95]
پاورقي
[1] حديقه الشيعه - مقدس اردبيلي - صفحه ي 682.