بازگشت

علي بن سيف از قول يكي از ياران امام ما جواد نقل مي كند كه به امام عرض كردم


مردم در مورد جواني سن شما براي امامت تأمل دارند، چه مي فرماييد؟

امام ما جواد فرمود: «خداوند به داوود عليه السلام وحي كرد كه سليمان را - كه كودكي بود و گوسفند مي چرانيد - جانشين خود قرار دهد.

مردم و علماي بني اسرائيل زير بار نرفتند.

خداوند به داوود وحي كرد كه چوبدست منكران و چوبدست سليمان را بگيرد، همه را در اتاقي قرار دهد و اتاق را با مهر آنان ممهور كند و صبح روز بعد به اتاق مراجعه كنند. هر چوبدستي كه برگ و ميوه داده، صاحب آن، جانشين داوود باشد.

همه اين را پذيرفتند.

و هيچ چوبدستي به برگ و بار ننشست، مگر چوبدستي سليمان.» [1] .



[ صفحه 23]



سال دويست هجري است. امام رضا به دعوت مأمون ناگزير شده است كه شهر و ديار خود را ترك گويد و به خراسان هجرت كند.

اكنون براي انجام آخرين حج به مكه آمده است و مشغول طواف وداع است.

جواد، فرزند چهار ساله اش نيز بر دوش موفق، خدمتكار امام رضا، طواف مي كند و پس از انجام مناسك، در حجر اسماعيل نشانده مي شود.

حضرت رضا عليه السلام اعمال و ادعيه اش را در كنار خانه خدا به پايان مي برد و قصد عزيمت مي كند.

موفق سراغ حضرت جواد چهار ساله مي آيد و از او مي خواهد كه براي رفتن از جا برخيزد. حضرت جواد محكم و قاطع مي گويد: «من از جايم تكان نمي خورم مگر اين كه خدا بخواهد.» و هاله اي از غم و اندوه چهره اش را فرامي گيرد.

موفق، متعجب از اين پاسخ جواد، خودش را به امام رضا مي رساند و عرض مي كند: «مولاي من! جواد در حجر اسماعيل نشسته است و از جا بلند نمي شود.»

امام به حجر اسماعيل در مي آيد، مقابل كودك چهار ساله زانو مي زند و مي گويد: «برخيز! عزيز من!»

جواد مي گويد: «من از اينجا بيرون نمي روم.»



[ صفحه 24]



امام مي پرسد: «چرا عزيز دلم؟»

جواد مي گويد: «چگونه برخيزم و بيرون روم در حالي كه ديدم شما با اين خانه وداع مي كنيد، وداعي كه هرگز بازگشتي در آن نيست.»

حضرت امام رضا عليه السلام، جواد را در آغوش مي گيرد، مي بوسد، تسلي مي بخشد و از حرم بيرون مي برد. [2] .



[ صفحه 25]




پاورقي

[1] مدينةالمعاجز - سيدهاشم بحراني - صفحه ي 518.

[2] كشف الغمة في معرفة الائمه - جلد سوم - صفحه ي 152.