زكريا فرزند آدم مي گويد
در محضر حضرت رضا بودم، فرزندش جواد كه چهار ساله بود در كنارش نشسته بود. ناگهان ديديم كه جواد، دست بر زمين كوبيد، سر به آسمان بلند كرد و مدتها غرق در تفكر ماند.
چون سكوت و تفكر جواد طولاني شد، حضرت رضا عليه السلام به او فرمود: «جان من فدايت. به چه فكر مي كني؟»
جواد، همچنان غرق در تفكر پاسخ داد: «به آنچه با مادرم، فاطمه - سلام الله عليها - كردند.»
و محكم و مطمئن و قاطع گفت:
اما والله لاخرجنهما، ثم لاحرقنهما ثم لأذرينهما ثم لانسفنهما في اليم نسفا. حضرت رضا عليه السلام او را در آغوش گرفت، ميان دو ديدگانش را بوسيد و فرمود: «پدر و مادرم به فدايت! به حق كه شايسته امامتي.» [1] .
[ صفحه 21]
پاورقي
[1] منتهي الامال - جلد دوم - صفحه ي 435 و 436 و بحارالانوار - جلد 50 - صفحه ي 59.