بازگشت

گفت و گوي الياس پيامبر با امام محمد باقر


امام صادق عليه السلام نقل مي فرمايد:

با پدرم امام محمد باقر عليه السلام مشغول طواف كعبه بوديم، مردي كه خود را پوشانيده بود، در حيني كه شوط هفتمي طواف ما داشت تمام مي شد نزديك پدرم آمد، آنگاه به همراه پدرم به خانه اي كه جنب كوه صفا داشتيم آمد. من سه ساله بودم، رو به من كرد و گفت: يابن رسول الله! مرحبا! و دستش را روي سر من گذاشت و گفت: بارك الله فيك يا أمين الله بعد آبائه.

سپس گفت: يا أباجعفر! ان شئت فاخبرني و إن شئت فأخبرتك.

مي خواهي تو مرا مطلع كن و از علوم سخن بگو، و اگر مي خواهي من براي تو سخن بگويم. اگر خواستي گفتار مرا تصديق كن و اگر خواستي من گفتار تو را تصديق مي كنم.

پدرم فرمود: هر چه تو مي خواهي بگو.

او گفت: زبان تو به آن چه در ضماير ما مي باشد فصيح تر و بليغ تر است.

گفت: اكثر علوم در ضمير آدمي مورد مخالفت خودش با ديگران قرار مي گيرد آن علمي كه در آن اختلاف نيست، كدام است؟!

پدرم فرمود: به طور كلي جمله ي علوم در نزد پروردگار است و لابد به بندگان هم جزئي از آن علوم را افاضه فرموده است و آن مقدار هم نزد اوصيا است.

آن شخص تا اين سخن را شنيد آن پارچه مشبكي كه به روي خودش انداخته بود برداشت و نشست و گفت: صحيح است. بگو بدانم آن اوصيا چگونه اين علم را مي آموزند؟

پدرم فرمود: كما كان رسول الله صلي الله عليه و آله يعلمه، إلا أنهم لا يرون ما كان رسول الله صلي الله عليه و آله يري.

به همان طريقي كه پيامبر مي آموخت با اين فرق كه آنها نمي بينند آنچه را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي ديد، چه او پيامبر، رسول و نبي بود و آن ها محدثون بودند كه



[ صفحه 240]



علم و دانش براي آنها حديث و گفته مي شد كه هم وحي را مي شنوند و هم واسطه را مي بينند ولي اوصيا مي شنوند و واسطه را هم نمي بينند!!

آن مرد گفت: تو راست گفتي. اما بگو بدانم اين علمي كه براي آن ها ظاهر نيست از كجا ظاهر و هويدا مي شود و اين مسأله معضله مشكلي است؟!

پدرم از اين سؤال خنديد و فرمود: خداوند نخواسته كسي از اسرار علمي او آگاه شود و پرده از روي رموز و حكم علوم برداشته شود، مگر براي اشخاصي كه دل هاي آن ها را به ايمان امتحان كرده، همان طور كه به پيامبر صلي الله عليه و آله حكم كرد كه در ازاي ايذا و اذيت قومش صبر و شكيبا?ي نمايد و به جنگ و مبارزه نپردازد مگر به دستور خاص و به فرمان مخصوص و لذا در سخت ترين تحولات دعوت به اسلام خطاب شد: (فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشركين) [1] .

كه حكمت و مصلحت ايجاب مي كرد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ناملايم ترين حوادث را در درياي بردباري و شكيبايي خود تحمل كند.

يا اين كه همانند جنگ هاي آل داود، كه به وسيله ي فرشتگاني بين آسمان و زمين ياري شدند و خداوند ارواح كفار را معذب نمود و ارواح مؤمنين را در اشباح زنده ها با شمشير تجلي داد و فتح و پيروي را نصيب پيامبر خود نمود.

آن مرد گفت: و الله! راست است و به حق كسي كه محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را به رسالت برگزيد! اين حقيقتي بود كه جاري شد.

آن گاه گفت: من الياس پيامبر هستم و من مي دانستم كه پسر زاده ي همان پيامبري و ولي امر هستي، ولي براي آن اين مسأله را اصحابت بشنوند از تو پرسيدم. [2] .

علما مي نويسند: خنده ي اول امام باقر عليه السلام براي اين بود كه خواست به الياس عليه السلام بفهماند كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در امر دين مأمور به كتمان بود و دين داري او، خديجه و علي عليهم السلام در پنهاني بود تا بعد مأمور به اعلان رسمي و دعوت عمومي شد و علم



[ صفحه 241]



خود را آشكار ساخت.

ما ائمه نيز علم و دانشي كه خداوند عالم به ما افاضه فرموده ظاهر نمي كنيم، مگر در زمان قام ما مهدي امت عجل الله تعالي فرجه آن وقت است كه مأمور اظهار علم و دانش خود هستيم.


پاورقي

[1] سوره حجر: 94.

[2] اصول كافي: ج 1 ص 242.