بازگشت

علم امام به دنيا و مافيها


چون از نظر عقلي و نقلي ثابت شد كه امام به علوم اولين و آخرين دانا است، خواهيم دانست كه دنيا و آنچه در دنيا هست يكي از درجات علم امام است كه از روي نقشه ي عالم همه چيز را مي داند و به همه چيز مطلع است و زمان و مكان در نظر او يكسان است.

چنانچه علامه مجلسي رحمه الله در «بحارالانوار» روايتي از اسود بن سعيد نقل مي كند كه حضرت ابوجعفر فرمود:

«ان بيننا و بين كل أرض ترا [1] ؛ مثل تر البناء، فاذا أمرنا في الأرض بأمر جذبنا ذلك التر فاقبلت الأرض بقليبها و أسواقها و دورها حتي تنفذ فيها ما نؤمر من أمر الله تعالي».

حاصل كلام قريب بدين مضمون است كه فرمود:

بين ما و بين هر زميني نخي مانند نخ و ريسمان اندازه گيري عمارت و بناست هر وقت به ما در مورد زمين دستور داده شود ما آن نخ و ريسمان را مي كشيم و زمين با چاه و بازار و خانه هايش به ما روي مي آورد و پيش ما حاضر مي شود تا بدان امر كنيم و عمل نماييم و آن طور كه به ما دستور داده شده فرمان حق را اجرا كنيم. [2] .

در روايت ديگري كه ادريس از حضرت صادق عليه السلام نقل مي كند حضرتش مي فرمايد:

ان منا أهل البيت لمن الدنيا عنده بمثل هذه، و عقد بيده عشرة.



[ صفحه 201]



بيان: عقد الشره، بحساب العقود هو أن تضع رأس ظفر السبابة علي معضل أنملة الابهام ليصير الاصبعان معا كحلقة مدورة». [3] .

بعضي از ما اهل بيت دنيا نزد او مانند اين است - و با دو انگشت مباركش حلقه ي مدوري ساخت - كنايه از اينكه هرگونه بخواهد مي تواند در آن تصرف كند.

در روايت ديگر مي فرمايد:

«علم بيست و هفت حرف است و آنچه بر تمام انبيا نازل شده دو حرف است و چون قائم ما ظاهر شود بيست و پنج حرف ديگر آن را بين مردم منتشر سازد». [4] .

مفاد اين بيان اين كه: ما ائمه، وارثان علوم خاتم النبيين صلي الله عليه و آله داراي تمام بيست و هفت حرف علوم هستيم، ولي دو حرف آن بيشتر براي خلق ظاهر نمي شود مگر پس از ظهور قائم آل محمد عليهم السلام كه همه ي علوم آشكار مي گردد.

مؤيد اين گفتار، حديث «تفسير برهان» است كه ابن ابي عمير از حضرت صادق عليه السلام از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل مي نمايد كه از تفسير آيه ي (و ما ارسلناك الا كافة للناس) [5] سؤال كردند.

حضرت فرمود:

«ان الله أمر جبرائيل فاقتلع الأرض بريشة من جناحه و نصبها لرسول الله صلي الله عليه و آله فكانت بين يديه مثل راحته في كفه ينظر الي أهل الشرق و الغرب و يخاطب كل قوم بألسنتهم و يدعوهم الي الله و الي نبوته بنفسه، فما بقيت قرية و لا مدينة الا و دعاهم النبي صلي الله عليه و آله بنفسه» [6] .

خداوند به جبرئيل دستور داد و او زمين را به وسيله ي پري از بالش كند



[ صفحه 202]



و براي حضرت محمد صلي الله عليه و آله نصب كرد و آن پيش روي او مانند كف دستش بود به اهل شرق و غرب نگاه مي كرد و هر قومي را با زبان خودش مخاطب قرار مي داد و آنها را به سوي خدا و نبوت خويش دعوت مي كرد، پس قريه اي و شهري باقي نماند جز اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله خودش آنها را دعوت فرمود و فراخواند.

همچنين حديثي از امام صادق عليه السلام اين حقيقت را تأييد مي كند كه: عبدالله بكير ارجاني به ابي عبدالله عليه السلام عرض كرد:

جعلت فداك، فهل يري الامام ما بين المشرق و المغرب؟

قربانت شوم! آيا امام مابين مشرق و مغرب را مي بيند؟

امام صادق عليه السلام فرمود:

يابن بكير! فكيف يكون حجة علي ما بين قطريها و هو لا يراهم و لا يحكم فيهم؟ و كيف يكون مؤديا عن الله و شاهدا علي الخلق و هو لا يراهم؟ و كيف يكون حجة عليهم و هو محجوب عنهم؟ و قد حيل بينهم و بينه أن يقوم بأمر ربه فيهم؟... الحديث. [7] .

اي پسر بكير! چگونه حجت باشد براي اهل شرق و غرب در حالي كه آنها را نبيند و در ميانشان فرمانروائي نكند؟ و چگونه از طرف خدا مطالب را برساند و گواه بر خلق باشد در حالي كه آنها را نمي بيند؟ و چگونه حجت باشد بر آنها در حالي كه از آنها پوشيده و پنهان است و فاصله شده بين آنها و او حائل و مانعي؟ كه امر پروردگار را در بين آنان اجرا كند.

اين حديث هم نشان مي دهد كه دنياي هستي شرق و غرب، جنوب و شمال، نيم كره ي شرقي و غربي و همه ي قاره هاي مسكوني از قعر زمين تا اوج كوه ها، همه جا



[ صفحه 203]



مانند كف دست زير نظر امام است كه همه را مي بيند و اوامر الهي را نسبت به همه اجرا مي كند و در دربار الهي از كردار و گفتار آن ها شهادت مي دهد.

در «بصائر الدرجات» از صفوان نقل مي كند كه حضرتش فرمود:

«ذات اقدس الهي برتر و بالاتر است كه بنده ي برگزيده ي خود را براي شهود، ارشاد و هدايت خلق بفرستد و آن ها را عالم به خلق، مسكن و مأوي و نقشه ي عالم وجود نكرده باشد».


پاورقي

[1] تر بضم تاء: ريسماني است كه به وسيله ي آن بنا را اندازه گيري مي كنند، و منظور از «قليب» چاه آب است.

[2] بحارالانوار: 25 / 366 ح 8.

[3] بحارالانوار: ج 25 ص 367. ح 9.

[4] بحارالانوار: ج 52 ص 336 ح 73.

[5] سوره ي سبا: 28.

[6] بحارالانوار: ج 18 ص 189 ح 20.

[7] بحارالانوار: ج 25 ص 375.