بازگشت

چگونه مي توان علم غيب را به دست آورد؟


از سطور گذشته به اين نتيجه رسيديم كه: علم غيب، مخصوص پروردگار است و اين علم، عين ذات اوست.

همچنين معلوم شد كه: خداوند علم غيب خود را روي حكمت و مصلحتي به برگزيدگان خود آموخت، تا معجزه و معرفي تربيت خاص آن ها گردد و بدين وسيله بتوانند خلق را ارشاد و هدايت نمايند.

اكنون به آياتي بر مي خوريم كه علم غيب را از ديگران نفي مي نمايند، بايد دانست كه با توجه به اين آيات، مطالب گذشته چه صورتي دارد؟!

پيش از پاسخ به اين پرسش آياتي كه در قرآن مجيد در اين زمينه است بيان مي نماييم:

نخست آيه شريفه ي:



[ صفحه 194]



(و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو) [1] .

كليدهاي غيب نزد پروردگار است كه جز او كسي نمي داند.

دوم آيه ي شريفه ي:

(و لو كنت أعلم الغيب لا استكثرت من الخير و ما مسني السوء) [2] .

خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد: بگو: اگر علم غيب مي دانستم جلب خيرات بيشتري مي كردم و دفع شرور مي نمودم.

طبق اين آيه اگر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله علم غيب مي دانست چگونه اين سخن فرمود و اگر نمي دانست آن آيات پيش چگونه است؟

سوم آيه شريفه ي:

(و يسئلونك عن الساعة قل انما علمها عند ربي لا يجليها لوقتها الا هو)

و از تو درباره ي قيامت مي پرسند بگو: خداوند اين وقت را براي كسي روشن نكرده و جز او كسي نمي داند.

اين آيات منكر آيات قبل نبوده و مخالف آيات افاضه ي انوار علوم غيبي به (من ارتضي) نيست. زيرا با آن كه به تصريح قرآن، كليد غيب ها و پنهاني ها به دست قدرت حق است در عين حال همان مفاتيح را به دست برگزيدگاني كه از آن ها راضي است، سپرده و درست به منطوق آن كه:



سخن در دهان اي خردمند چيست؟

كليد در گنج صاحب هنر



چو در بسته باشد چه داند كسي

كه گوهر فروش است يا پيله ور



اما اين اندازه علم هم وقتي براي بشر روشن مي شود كه مفاتيح خزاين علم خود را به دست پيامبر خود كه از جنس بشر است، سپرده باشد و او نمونه هاي علم الهي را به مردم نشان دهد تا معلوم شود كه در گنج هاي نهفته ي غيبي چه علومي



[ صفحه 195]



مكتوم است و اگر تا اين اندازه هم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و اوصياي او، ائمه معصومين عليهم السلام به ما تعليم نكرده بودند به اين حد هم واقف نشده بوديم.

علاوه بر اين كه آيه (و يسئلونك عن الساعة) يا آيه ي (لو كنت أعلم الغيب) با آيات منصوص قبلي منافات ندارد.

چنانچه در آيه ي ديگر مي فرمايد: (قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادري ما يفعل بي و لا بكم ان اتبع الا ما يوحي الي) [3] .

كه علت پاسخ ندادن، يا نفي نمودن علم غيب از خود را رسيدن وحي مي داند و بعد مي فرمايد: «من از خود بدعتي نمي گذارم و حكمي را تبديل نمي كنم مگر آن كه نفس من پيرو وحي است كه به من افاضه مي شود».

و در آيه ي ديگر تصريح مي كند كه: (لا اعلم الغيب) [4] كه مراد از اين غيب، بعث، نشور و قيامت است كه تصريح مي فرمايد: «من بدان ساعت علم ندارم و آن از علوم مكتوم غيبي است».

علامه مجلسي رحمه الله در «بحارالانوار» روايتي نقل مي كند كه:

در غزوه ي تبوك شتر پيامبر صلي الله عليه و آله گم شد، منافقان گفتند: محمد گمان مي كند كه پيامبر است، او از شتر گمشده ي خود خبر ندارد، مي گويد: از آسمان ها و زمين خبر مي دهم.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

و اني و الله لا أعلم الا ما علمني الله، و لقد علمني الان و دلني عليها، و انها في الوادي في شعب كذا - و أشار الي الشعب - حبستها شجرة بزمامها فذهبوا و جاؤا بها. [5] .

به خدا قسم! من نمي دانم چيزي را مگر آن كه پروردگارم به من تعليم



[ صفحه 196]



بفرمايد و اكنون به من تعليم نمود و راهنمايي كرد كه شتر سواري من در فلان دره به درخت گير كرده است.

آنگاه اشاره كرد و فرمود: برويد آن جا، آن را بياوريد! رفتند و شتر را آوردند. [6] .

و اين معجزه ي علمي او بود كه به آموزش آسماني خبر داد.

طبق همين منطق بود كه اميرمؤمنان علي عليه السلام در آخرين شب جنگ صفين هر كسي را كه مؤمن مي دانست بر او شمشير فرود نمي آورد و آن ها را كه كافر مي شناخت، مي كشت.

سيدالشهداء عليه السلام نيز در روز عاشورا به همين علم، كساني كه از نسل آن ها مؤمن به وجود مي آمد شمشير را منحرف مي ساخت و نمي كشت و آن ها را كه كافر بودند، مي كشت.

و از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه حضرتش بسيار مي فرمود:

علوم پنجگانه ي پنهان از خلق، نزد ماست و آن علم: منايا، بلايا، آجال، ارحام، مقدمات يوم القيامة است.

اين ها دلايل نقلي از قرآن و حديث و اخبار آل محمد عليهم السلام در علم امام است كه به تواتر آيات و حديث در كتب متقدمين و متأخرين مضبوط است. اينك دلايل عقلي علم امام نيز را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهم تا خوانندگان محترم استفاده نمايند.


پاورقي

[1] سوره انعام: 59.

[2] سوره اعراف: 188.

[3] سوره احقاف: 9.

[4] سوره انعام: 50.

[5] بحارالانوار: ج 20 ص 249.

[6] بحارالانوار: ج 6، ص 636.