بازگشت

نجات از زندان


شيخ مفيد رحمه الله و شيخ طبرسي رحمه الله روايت كرده اند كه علي بن خالد گفت: در ميان قشون سرمن رأي بودم، ديدم مردي را از شام در قيد و بند مي آورند و آنجا به زندان بردند. گفتند: ادعاي نبوت و پيامبري كرده.

من گفتم: بروم ببينم كيست؟ چه مي گويد؟

يك روزي زندان رفته و او را ملاقات كردم، گفتم: كيستي؟ حالت چيست؟

گفت: من ديوانه نيستم مدعي مقام و منصبي هم نيستم، من در شام در محل رأس الحسين عليه السلام بودم، عبادت خدا مي كردم، شبي در محراب عبادت مشغول ذكر با خدا بودم، ناگاه شخصي را ديدم نزديك من آمد به من گفت: برخيز.

برخاستم، چند قدم با هم راه رفتيم، ديدم مسجد كوفه است.

فرمود: اين مسجد را مي شناسي؟



[ صفحه 166]



گفتم: اين مسجد كوفه است، نماز خوانديم و با هم بيرون آمديم، كمي راه رفتيم، ديدم مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله در مدينه هستم، او كنار قبر پيامبر صلي الله عليه و آله رفت سلام كرد، نماز گزارد و من هم با او هر عملي مي كرد متابعت مي كردم، باز با هم بيرون آمديم كمي راه رفتم ديدم مسجدالحرام در مكه است، گفت: اين جا را مي شناسي؟

گفتم: آري مكه است، با هم طواف كرديم و نماز و دعا خوانديم و بيرون آمديم چند قدمي رفتم ديدم همان مسجد رأس الحسين عليه السلام در شام مي باشم و آن شخص از نظر من غائب شد.

سخت تعجب كردم، من خواب يا بيدار! كجا رفتيم و آمديم؟ اين چه شخصيتي بود كه به طي الارض يك شب را در سه مسجد بزرگ به عبادت رسانيد؟ در حال حيرت بودم تا يك سال ديگر گذشت باز به همان حال در همان محراب آن شخص آمد و باز همان سفر طي شد و به عبادت مشغول شديم، در حين مفارقت او را قسم دادم كه خود را معرفي كن.

فرمود: من محمد بن علي بن موسي بن جعفر عليهم السلام مي باشم.

من اين حكايت را براي چند نفر از دوستان نقل كردم، كم كم به گوش وزير معتصم رسيد، محمد بن عبدالملك زيات، وزير خليفه فرستاد و مرا به چنين حال به زندان قشوني آوردند و مي گويند: ادعاي پيامبري كرده است.

علي بن خالد گويد: ميل دارم جريان را به خليفه بنويسم.

گفت: مانعي ندارد، چون جريان را نوشتم، خليفه، يا وزير بنا بر تشريفات درباري پاي آن ورقه نوشته بود: همان كسي كه او را به طي الارض در يك شب به مكه، مدينه، كوفه و شام برده، او را از زندان نجات دهد؟!

راوي گويد: از پاسخ نامه سخت دلتنگ شدم، گفتم: چون در انتظار پاسخ عريضه است بروم او را خبر دهم كه «اليأس احدي الراحتين» چون زندان رفتم،



[ صفحه 167]



گفتند: آن مردي كه دعوت نبوت داشته مفقود شده، درهاي زندان هم بسته بود، راه فرار هم نبود، معلوم نيست، چگونه رفته است اثري از او نيست. فهميدم كه نجات از زندان به دست امام محمد تقي عليه السلام بود، تحقيق كردم چنين بود، همان شب او را نجات داده اند.

من هم كه تا آن روز زيدي مذهب بودم عدول نموده به اماميه پيوستم، و او را حجت خدا بر خلق مي شناسم.



[ صفحه 168]