بازگشت

كشف اسرار دروني


علامه ي اربلي رحمه الله در «كشف الغمه» از قاسم بن عبدالرحمان روايت مي كند كه گفت: من زيدي مذهب بودم، روزي در سفر بغداد ديدم مردم در حركت و اضطرابند، برخي مي دوند، بعضي جاي در بلندي ها مي گرفتند، عده اي ايستاده بودند و انتظار مي كشيدند. پرسيدم: چه خبر است؟

گفتند: ابن الرضا، جوادالائمه، داماد خليفه ي عباسي مي آيد.

من هم گفتم مي ايستم و او را مشاهده مي كنم. تا ايستادم جا گرفتم، گفتند: آمد.

ديدم جوادالائمه عليه السلام بر استري سوار است، من با خود گفتم: «لعن الله اصحاب الامامة»؛ گروه اماميه دور از رحمت حق باشند، زيرا آنها گمان كرده اند خداوند طاعت اين جوان را بر خلق واجب كرده است، تا اين خيال در دل من گذشت ابن الرضا نزديك من رسيد رو به من كرد و فرمود:



[ صفحه 164]



«يا قاسم بن عبدالرحمان! (أبشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفي ضلال و سعر).

اين آيه درباره ي حضرت صالح پيامبر عليه السلام است كه قوم او، او را تكذيب نمودند و گفتند: آيا آدمي كه از جنس ماست و تنهاست هيچ تعبي و حشمي و قدرت مالي ندارد، از او پيروي كنيم؟

من تعجب كردم، او از درون من چگونه مطلع شد؟ گفتم: او ساحر است. تا اين فكر در من خلجان يافت باز رو به من كرده فرمود:

(أ ألقي الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب أشر)

اين آيه درباره ي كفار قريش و تكذيب وحي است. مي گفتند: آيا وحي بر او القاء كرده شده است از ميان ما، و حال آن كه در ميان ما اولي و احق از وي هم يافت مي شود. اين طور نيست كه وحي مختص پيامبر باشد، بلكه او دروغگو و خودپسند و متكبر است.

من منقلب شدم و معتقد گرديدم كه حق با اماميه است و او از درون افراد مطلع است. من از مذهب زيدي برگشتم و به مذهب اماميه گرويدم و معتقدم كه او حجت خدا بر خلق است. [1] .


پاورقي

[1] كشف الغمة: ج 2 ص 363.