بازگشت

شطري از كرامات حضرت جواد


صاحب «روضة الصفا» مي نويسد: حضرت جواد عليه السلام در كمال فضيلت و علم و ادب و حكمت بوده، هيچ سيدي به مرتبه ي او نرسيده.

يكي از اكابر علما گويد: در عراق شنيدم كه شخصي دعوي نبوت كرده و او را با بند آهن به شام آورده و در گوشه ي زنداني كردند.

من براي ملاقات او بدانجا رفتم و به دربان چيزي دادم كه پيامبر جديد را ملاقات كنم.

چون بر او وارد شدم، ديدم مردي در كمال فهم و فراست و ذهن و كياست مي باشد گفتم: تو كيستي و از كجايي و چه مي گوئي؟

گفت: من از شهر شام هستم و سال ها به حال خود عبادت مي كردم. شبي در همان مسجدي كه سر مبارك حضرت حسين بن علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين عليه السلام را نصب كرده بودند روي به قبله نشسته بودم و به عبادت و ذكر حق تعالي مشغول بودم، شخص جواني پيش روي من ظاهر شد و گفت: برخيز.

من برخاستم و چون مقداري مسافت قطع كردم خود را در مسجد كوفه يافتم.



[ صفحه 131]



فرمود: مي داني اينجا كجاست؟

گفتم: آري، مسجد كوفه است، او به نماز ايستاد، من نيز اقتدا كردم، از نماز فارغ شديم بيرون آمد، با او همراه بودم پس از آن كه قدمي چند برداشتيم خود را در مسجد رسول الله صلي الله عليه و آله در مدينه ديدم به روضه مباركه وارد شده سلام كرديم او در نماز ايستاد و من مشغول شدم.

پس از اداي نماز بيرون آمديم، باز چند قدم رفتيم خود را در مكه ديدم فرمود كجاست؟

گفتم: اينجا مكه است.

مشغول طواف شديم، پس از طواف، از مكه بيرون آمده به جاي خود قرار گرفته و به عبادت مشغول شدم.

من از اين حال در شگفت بودم، تا سال ديگر در همان اوقات آن شخص آمد، سلام عرض كردم، مانند سال گذشته همان امكنه متبركه را زيارت كرديم چون موقع مفارقت رسيد، او را سوگند دادم كه خود را به من معرفي كن.

فرمود: من محمد بن علي بن موسي ابن جعفر هستم.

روز ديگر اين گزارش را با ياران خود در جلسه ي به ميان گذاشتم، آنها خبر را افشا كرده و به والي شام گزارش دادند.

او همه ي ما را به نام دعوت نبوت زنداني كرده، در حالي كه من ادعائي ندارم و نامه اي به والي شما نوشتم حقيقت امر را براي او شرح دادم.

والي دستور داده او را آزاد نمايند تا در يك شب از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از آنجا به مكه برود.

من از جواب استهزايي والي ملول شدم، به سراغ او رفتم تا بار ديگر او را ببينم و با او حكايت باز گويم، ديدم نگهبانان و سپاهيان حافظ زندان مضطرب هستند گفتم: چه شده.



[ صفحه 132]



گفتند: آن زنداني ديشب غائب شده با آنكه مقيد به غل و زنجير بوده، معلوم نيست به زمين رفته يا به آسمان.

من فهميدم از انفاس قدسيه حضرت جوادالائمه امام محمد تقي عليه السلام آزادي يافته است. [1] .


پاورقي

[1] روضة الصفا: ج 3.