بازگشت

احتجاج حضرت جواد درباره ي حد دزد


عياشي در تفسير خود از ذرقان - كه مصاحب و نديم احمد بن ابي داوود بود، و با او چون دو روح، در يك قالب بودند - روايت مي كند كه ذرقان گويد:

روزي ابن ابي داوود از نزد معتصم برگشت، بسيار عصباني و گرفته بود، گفتم به تو چه شده كه اين چنين متغيري؟

گفت: «لما كان من هذا الأسود، أبي جعفر محمد بن علي بن موسي اليوم يدي أميرالمؤمنين»

از دست اين ابي جعفر، فرزند علي بن موسي الرضا كه در برابر امير مي نشيند. گفتم: چه شده؟

گفت: سارقي را در محضر امير آوردند كه اقرار به دزدي خود كرده بود، خليفه طريقه ي قصاص و تطهير او را پرسيد كه چگونه بايد حدود را جاري كرد؟ همه ي فقها حاضر بودند، خليفه دستور داد بقيه فقها را نيز احضار كردند، و محمد بن علي را هم خواست، از ما پرسيد: چگونه بايد حد جاري شود: من گفتم:

من الكرسوع «بالاي مچ دست»

گفت: به چه دليل؟

گفتم: به دليل آن كه دست اصابع است و كف تا كرسوع است و در آيه تيمم مي فرمايد: (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم)



[ صفحه 119]



بسياري از علما در اين نظريه با من اتفاق كرده و تأييد نمودند.

عده اي از علما گفتند: بايد دست را از مرافق بريد.

خليفه پرسيد: به چه دليل؟

گفتم: به دليل آيه غسل (و ايديكم الي المرافق) دليل است كه بايد دست دزد را از مرفق بريد.

گروه ديگري گفتند: از شانه بايد بريد، زيرا دست اطلاق بر تمام اين قسمت مي شود.

و چون اختلاف پيدا شد در اين موقع خليفه رو به محمد بن علي عليه السلام كرد و گفت: يا اباجعفر! شما در اين مسأله چه مي گوئيد؟

آن حضرت فرمود: علما در اين زمينه صحبت كردند، مرا از نظريه معاف بدار!

معتصم گفت: سوگند به خدا! كه بايد شما نظر خود را در اين بحث علمي بگوئيد.

اباجعفر عليه السلام گفت: اكنون كه قسم دادي مي گويم، اين حدود كه اهل سنت و علماي حاضر گفتند اشتباه و خطاست،

«فان القطع يجب أن يكون من مفصل اصول الاصابع، فيترك الكف»

خليفه پرسيد دليل شما چيست؟

امام جواد عليه السلام گفت:

قال رسول الله صلي الله عليه و آله: السجود علي سبعة أعضاء: الوجه، اليدين، الركبتين، الرجلين، فاذا قطعت يد، من الكرسوع او المرفق لم يبق له يد يسجد عليها، و قال الله تبارك و تعالي: (و أن المساجد لله)

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود: سجود با هفت عضو بايد انجام شود: صورت، دو دست، دو زانو، دو انگشت ابهام پا و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع كنند براي سجده حق محلي باقي نمي ماند و در خداوند در قرآن هم



[ صفحه 120]



مي فرمايد: (و أن المساجد لله) مساجد كف دست و صورت و دو زانو و دو انگشت پاست كه «التي يسجد عليها، فلا تدعوا مع الله أحدا و ما كان لله لم يقطع»

معتصم از اين حكم بسيار مسرور شد و تصديق نمود و دستور داد انگشتان دزد را طبق نظريه حضرت جواد عليه السلام بريدند.

ذرقان مي گويد: ابن ابي داود سخت پريشان شده بود كه چرا نظريه او رد شد و سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت: يا اميرالمؤمنين (!!!) آمده ام تو را نصيحتي كنم و اين اندرز به شكرانه ي محبتي است كه به ما داري و اگر نگويم مي ترسم كفران نعمت كرده باشم و به آتش بسوزم.

معتصم گفت: نصيحت تو چيست؟

ابن داود گفت: وقتي شما مجلسي از علما و فقها تشكيل مي دهي تا يك امر مهم ديني را مطرح كني خوانندگان، نوازندگان، وزراء، امرا و صاحب منصبان لشكري و كشوري خدم و دربانان شاهد و ناظر آن مجلس هستند و مذاكرات اين مجالس در خارج مطرح مي شود و چون ببينند كه شما رأي علما و فقها را تحت الشعاع آراي محمد بن علي الجواد بنمائي كم كم موجب مي شود كه مردم به آنها توجه كنند و از بني عباس منصرف شوند امامت و خلافت را از تو گرفته و به او محول نمايند و حكومت تو و خاندان عباسي سقوط كند.

معتصم، سخت تحت تأثير اين سعايت قرار گرفت و به اين فقيه حنفي گفت: «جزاك الله عن نصيحتك خيرا»

روز چهارم دستور داد يكي از نويسندگان از جمعي دعوت كند و محمد بن علي التقي الجواد عليه السلام در آن مهماني باشد و او را مسموم نمود و چون حضرت احساس سم كرد برخاست تا زودتر از خانه بيرون رود، صاحب خانه تعارف كرد كه زود است.

فرمود: براي تو بهتر است كه من زودتر خارج شوم و به فاصله يك روز امام



[ صفحه 121]



جواد عليه السلام مسموما رحلت كرد. [1] .


پاورقي

[1] بحارالانوار ج 76 ص 190.