بازگشت

مقدمه ي مؤلف


بسم الله الرحمن الرحيم

حسبنا الله و نعم الوكيل

امام رضا عليه السلام مي فرمايد:

«ان الله سبحانه و تعالي بعث عيسي بن مريم رسولاً نبياً صاحب الشريعة، مبتدأء في أصغر من السن الذي فيه أبوجعفر»

انسان از آغاز آفرينش تا رسيدن به تكامل انساني در دو دوره ي رشد در حركت است. از طرفي در مراحل تكامل جنيني، دوران شيرخوارگي و خردسالي، نوجواني و جواني، و كمال جسماني طي مي كند، از طرف ديگر در دوران پيري و سالخوردگي و تكامل روحاني است.

در هر كدام از اين دو دوره، رشد عقل انسان همگام با شرايط زمان و مكان و تناسب محيط و كيفيت حركت تكاملي - قابليت و شايستگي هر كاري را كه داشته باشد - از خود اثر و مآثري به جا مي گذارد، تا آن كه مراحل تكامل حاصل گردد و او در اين سير تكاملي از هر درجه و رتبه اي به درجه و مراتب بالاتري قدم گذارد.

در حقيقت، در اين سير تكاملي خلع و لبس صوري و معنوي رخ مي دهد، يا به اصطلاح فلاسفه، حركت جوهري يافته و درجات تكامل را طي مي كند.

بديهي است كه اين اثر و مآثري كه به جا مي گذارد، به گونه اي است در غير دوران خود، نه پسنديده است، نه امكان وقوع دارد و نه مورد قبول قرار مي گيرد.



[ صفحه 18]



به عنوان مثال، همان طور كه يك كودك پنج - يا شش - ساله از لحاظ جسم، قابليت توالد و تناسل را ندارد و فاقد نطفه است؛ در نيروي عقل و خرد نيز قابل هضم و تحليل عقايد حكمي و فلسفي، يا تجزيه و تركيب يك مسأله ي رياضي و طبيعي نخواهد بود.

اين سير كمالي، يك سنت است كه حتي در جمادات و نباتات هم مشهود و محسوس است.

به عنوان نمونه، يك قطعه ذغال سنگ با گذشت روزگار و شرايط زمان و مكان - از نور، حرارت، و حركت - مبدل به الماس مي گردد.

و يك شاخ تاك، با طي مراحل تكاملي، غوره مي دهد و با گذشت ايام و كيفيت شرايط - نور، حرارت آب و تقويت ريشه - انگور، مويز و كشمش مي گردد كه اين شاخه، هم از جهت آب و رنگ و حرارت و هم از جهت طعم و حجم، حركت جوهري نموده و دوران تكاملي را مي پيمايد تا به كمال مطلوب خود برسد، و آن گاه كه به حد كمال خود رسيد، توقف نموده و ديگر حركتي براي آن، جز حركت نزولي نيست.

انسان نيز كه در تكون، توالد و تناسل با حيوانات شريك است، از نظر جسماني بايستي مراحل تكاملي را طي كند تا به كمال مطلوب برسد.

علاوه بر اين، در انسان يك لطيفه ي ديگري به نام روح و يك گوهر نفيس به نام نفس قدسي موجود است كه در حيوانات وجود ندارد، او با روح و نفس قدسي معقولات را ادراك نموده و ماوراي حس و آن چه را كه قابل اشاره ي حسيه است، مي نگرد.

بنابراين، انسان بدين جهت اشرف مخلوقات و اكرم موجودات است كه معاني لطيفه ي رقيقه ي عقلاني را درك مي نمايد و به علم و عقل، قضاوت و حكومت مي كند.

اين حقيقت را قرآن، حديث، عرفان و نظم و نثر حكيمانه معرفي مي نمايد، چنانچه مولوي به بخشي از آن مراحل كمالي اشاره نموده و گويد:



[ صفحه 19]





از جمادي مردم و نامي شدم

وز نما مردم به حيوان سر زدم



مردم از حيواني و آدم شدم

پس چه ترسم كي ز مردن كم شدم؟



وز ملك هم بايدم جستن ز جو

(كل شي هالك الا وجهه)



حمله اي ديگر بميرم از بشر

تا برآرم چون ملائك بال و پر



بار ديگر از ملك پران شوم

آن چه اندر وهم نايد، آن شوم



پس عدم گردد، عدم چون ارغنون

گويدم كه (انا اليه راجعون)



مرگ دان، كان اتفاق امت است

كآب حيواني نهان در ظلمت است



مرگ او آب است و او جوياي آب

مي خورد و الله أعلم بالصواب



جوي ديدي كوزه اند در جوي ريز

آب را از جوي كي باشد گريز؟



آب كوزه چون در آب جو شود

محو گردد در وي و جو او شود



وصف او فاني شد و ذاتش بقا

زين سپس ني كم شود ني بد لقا



آري، مرگ و زندگي، استكمالي است كه به ترتيب طولي قرار گرفته و در اين مسير هر چه از فعليات در مرحله ي اول تحصيل كرده با يك چيز اضافي در مرحله ي دوم دارا مي گردد، چنان كه از قواي فعليه آن چه مرتبه ي نباتي باشد اكنون در مقام حيواني است و آنچه در مقام حيواني - از قبيل نيروي محركه و مدركه ي جزئي - باشد در مقام انساني بشري نيز هست كه مي تواند معاني كلي را درك كند و آن چه استعداد و لياقت محض باشد فعليت وجودي يافته و آن چه در كل است در انسان نيز موجود است.

اين مراحل استكمالي، مراحل خلع و لبس نيست كه لباسي را از تن بيرون كرده و لباس ديگري بپوشد؛ بلكه لبس پس از لبس است. يعني: در عين حال كه انسان نيروي نباتي دارد، نيروي حيواني نيز دارد و در عين حال كه نيروي حيواني دارد، نيروي انساني هم دارد، و همو كه روح انساني است، مجمع البحرين صفات جمادي، نباتي و حيواني نيز هست. اگر چه مرگ، خلع لباس خاكي و پوشيدن لباس برزخي است، ولي موجب حفظ نيروي معنوي مي گردد.

آن چه انسان را به حد كمال ظهور و بروز مي رساند ولايت است كه به روح



[ صفحه 20]



انسانيت و نفس قدوسي درك و تصرف مي شود. البته ما درباره ي ولايت و معني اولي به تصرف در جلد مربوط به زندگاني شاه ولايت، علي عليه السلام، حق مطلب را ادا كرده ايم، از اين رو تكرار نمي كنيم.

در اين جا فقط مي خواهم تربيت شدگان مكتب ربوبي را - كه به روح ولايت مطلقه ي الهيه اجازه و اذن تصرف در موارد كاينات داده شد - تذكر دهيم و مصداق بارز آن را معرفي كنيم.

سنن ماديات روي مباني محسوسات قابل اشاره ي حسيه گذاشته شده كه با آلات و ادوات محسوس، احساس مي شود؛ ولي سنن ربوبي در ماوراي ماده، مدت و عدت و شدت است كه غير قابل اشاره حسيه بوده، و درست برخلاف ممكنات مادي مي باشد. بدين جهت، آن را «معجزه» گفته اند كه بشر از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان است.

سنت ربوبي در ساختمان آدم و عالم، به تمام كائنات و مواد و موجودات عالم احاطه دارد كه قرآن مي فرمايد: (انه بكل شي ء محيط) [1] .

شك و ترديدي نيست كه هر صانع، مصنوع خود را دوست مي دارد و براي ابراز قدرت صنع خود بارزترين و كاملترين آن را معرفي مي نمايد.

علاوه بر اين كه وجود و ساختمان آن مصنوع را از مواد عاليه و مصالح بهتر، كاملتر، لطيفتر و گرانبهاتر مي سازد بالاخص كه منظوري در ساختمان وجودي او داشته باشد و لحاظ نمايد و در چنين مصنوعي تحسين و آفرين گويد.

چنانچه پروردگار عالم در خلقت آدم عليه السلام تصريح فرموده است كه: (و لقد خلقنا الانسان في أحسن تقويم). [2] .

آن گاه مي فرمايد: (فتبارك الله احسن الخالقين) [3] كه پس از خلقت و بيان سازمان وجودي و استواء و كمال و راست نهادن قد و قامت و ساختمان هيكل انسان در



[ صفحه 21]



بهترين صورت متصوره آفرينش او را تبريك و تهنيت فرموده است.

و باز هم تأييد كرده اند كه:

«من لم يعرف الطب و الهيئة لم يعرف الله»

علم و عرفان به كمال قدرت و علم و حيات الهي را مبتني بر علم و معرفت به انسان - كه عالم صغير است - و علم به هيئت - كه منظومه هاي شمسي جهان كه عالم كبير است - موكول فرموده اند.

و آن لطيفه اي كه بحث ما در آن است؛ در پاسخ فرشتگان كه گفتند: آيا ما براي عبادت و بندگي تو كافي نبوديم كه آدمي را آفريدي؟

فرمود: (اني اعلم ما لا تعلمون) [4] .

و سر اين بيان، حيات انساني است كه در اين قالب عنصري مركوز و متمركز شده است.

در حديث نبوي آمده كه حضرتش فرمود:

من عرف نفسه فقد عرف ربه [5] .

هر كس خود را بشناسد، خدا را شناخته است.

از اين سخن زيبا معلوم مي شود كه رمز حيات در وجود اشراف است، در صفوف بشري - كه اشرف مخلوقات است - افرادي هستند كه بارز و جامع جميع صفات و كمال و جلال و جمال مي باشند و آن ها به ادراكات كليه رسيده، رشد و رقاء عقلي يافته و براي تربيت عامه ي خلق تربيت شده اند.

اين افراد به منزله ي آموزگاران بشر مي باشند كه براي تدريس در مدرسه ي وجود، خلق و تربيت شده و دوره ي دارالمعلمين ربوبي را طي كرده اند، اسرار و رموز تدريس و آموزش و پرورش ادب و آداب را دريافته اند و به حد كمال خويش رسيده اند، چون به اين عالم قدم نهاده اند كامل بوده و مكمل آمده اند.

اين مربيان بشري كه به نام انبياء و اوصياي آنها معروف هستند در مكتب



[ صفحه 22]



ربوبي دوران كمال را طي كرده و به كمال مطلوب خود واصل شده اند، آن گاه مأمور تربيت نفوس بشري گرديده و به اين نشئه ي عالم طبع اعزام و ارسال گرديده اند.

اين افراد تربيت شده و كمال يافته، گرچه به صورت ظاهر با ساير بشر فرقي ندارند، ولي در باطن و حقيقت، از مصالح ديگري تركيب وجودي گرفته و درون برون آن ها با مردم ديگر بسي فرق و امتياز دارد.



با چنين حسن و ملاحت اگر اينان بشرند

ز آب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند



آيين انسانيت و روش پرورش صحيح تكاملي - كه كوتاه ترين، روشن ترين و صافت ترين راه ها است - در مكتب ربوبي به آن ها آموخته شده و نقشه ي عالم وجود زيرنظر آن ها گسترده گرديده و اسرار و رموز به آن ها نشان داده شده تا در تعليم و تدريس مدرسه ي وجود، هيچ نقصي در آن ها نباشد.

آنان به همه چيز جهان، عالم و واقف، از همه جا آگاه و مطلع هستند، به همه ي قدرت ها دست يافته اند، كليه مواد و خواص آن ها در اختيار آن آموزگاران بشري نهاده شده است و فرمان ولايت و تصرف به آن ها داده شده است تا در اقتضاي زمان و شرايط، هر كجا محيط مقتضي باشد، علم و دانش و قدرت خود را به عرصه ي ظهور و بروز برسانند.

كلام زيباي «خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لأجلي» شارح و مبين اين حقيقت است كه همه را در فرمان عقل كل و اشرف رسل قرار داده و علوم او را به وديعه - دست به دست - به اوصياي او سپرده، در اذهان و افكار آن ها حفظ كرده و بشر را در مدرسه اسلام به علم و دانش و كمال تربيت نموده و آن چه كه لازم بوده آموخته اند.

در حديث شريف كساء مي فرمايد:

«فقال الله عزوجل: يا ملائكتي! و يا سكان سماواتي! اني ما خلقت سماءا مبنية، و لا أرضا مدحية، و لا شمسا مضيئة، و لا قمرا منيرا، و لا فلكا يدور، و لا بحرا يجري، و لا فلكا يسري، الا لمحبة هؤلاء الخمسة الذين هم تحت الكساء»



[ صفحه 23]



در اين حديث شريف، علت غايي خلقت را وجود اين انوار خمسه ي طيبه معرفي فرموده است، چرا كه آن ها مربي عالم بشريت در ادوار خلقت بوده و هستند.

همان گونه كه در يك مدرسه سال هاي متمادي يك معلم و آموزگار مي آيد و تدريس مي كند و مي رود و باز مي آيد و مي آموزد و مي رود؛ پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله و اوصياي او عليهم السلام نيز آموزگاران مكتب خلقت هستند كه بشر را به كمال مطلوب خود ارائه ي طريق و ايصال به مطلوب نموده و اوصياي پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله در دو قرن و نيم، مدرسه ي اسلام بشر را به تمام آن چه لازمه ي زندگي و حيات آن هاست، راهنمايي نموده اند.

از اين رو پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرموده:

اگر شرق و غرب عالم را بگرديد، چيزي نخواهيد يافت كه در قرآن و اسلام تعليم بشر نشده باشد. [6] .

درست است اگر براي تفهيم و تفهم بشر بگوييم: دين اسلام مانند يك دستگاه ماشين است كه داراي هزاران چرخ و پيچ و مهره مي باشد و با يك كليد فرمان مي گيرد؛ همان طور كه كليد برق را مي زنند، يك باره شهري روشن مي گردد، كليد كارخانه را مي زنند دستگاه عظيم ريسندگي، يا بافندگي، يا كاميون چند تني، يا هواپيماي جت عظيم الجثه به حركت در مي آيد و به بالا يا جلو پيش مي رود.

پروردگار عالم، اين دستگاه آفرينش خود را كه با هزاران عنصر مختلف آفريده و به تصريح (سخر لكم ما في السماوات و ما في الأرض) [7] در اختيار اولياي خود گذاشته تا با يك فرمان، روشن و خاموش كنند، نهايت آن كه مشيت و اراده ي انبيا و اولياء عليهم السلام پيرو مشيت و اراده حق تعالي جل شأنه مي باشد كه: (ما تشاؤون الا أن يشاء الله) [8] آن چه را خدا نمي خواهد آن ها نيز نمي خواهند، اراده و مشيت آن ها تابع اراده و مشيت حق است و در نشئه ي عالم طبع، به سبب علم و دانش - كه از منبع علوم غيبي



[ صفحه 24]



به آنها افاضه ي اشراقيه شده است - همه چيز را مي دانند و به همه ي علوم و فنون و امور و شئون واقف، مطلع و آگاه هستند.

اما اين كه اين علوم، به چه نحوي به آن ها افاضه شده؛ حضوري يا حصولي است، به وسيله ي فرشته ي مقرب است، يا الهام افاضي است، در كتب گذشته گفته شده. آن چه قرآن تصريح دارد اين است كه: همه ي اين علوم به نص (انا أنزلناه في ليلة القدر) در شب قدر سرنوشت و تعيين نقشه ي عالم بر قلب پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله تابش نموده و به مرور در بيست و سه سال با شأن نزول آن به وسيله ي فرشته ي مقرب، وحي شده و با شرايط خاصي كه درباره ي اوصيا و اولياي او عليهم السلام وجود داشته به ارث به آن ها داده شده كه در زيارت آن بزرگواران مي خوانيم:

«السلام عليك يا وارث آدم صفوة الله»

تا آن جا كه قرآن ميراث نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمد خاتم پيامبران عليهم السلام را بيان مي كند. البته مراد تنها ارث و تركه ي مالي مانند عصاي موسي، يا انگشتر سليمان، يا پيراهن آدم كه به سيدالشهداء عليه السلام رسيد نيست؛ بلكه ارث معنوي و علوم و فنون پيامبران عليهم السلام است كه همه به اميرمؤمنان علي عليه السلام افاضه شده و او باب مدينه ي علم است و از او به يازده نفر از فرزندانش كه به نام و خصوصياتشان به نص صريح رسول خدا صلي الله عليه و آله به ارث رسيده كه هر يك از ائمه ي پيشين به امام بعد به ارث مي گذاشته و همه ي آنان اين علوم را مي دانستند.

اوليا و اوصياي پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله كه دوازده نفر به تعداد نقباي بني اسرائيل و اوصياي ساير پيامبران بودند، همه به اسرار و رموز آفرينش واقف و آگاه بودند و براي تربيت بشر آمده اند.

مفاد اين مقدمه را براي روشن شدن افكار خوانندگان به عبارت ديگري مي آوريم كه منظور ما روشن تر و رساتر گردد.

يك دولتي كه بخواهد سفير كبيري به خاك دولت ديگري بفرستد تا اسرار و رموز تاريخ و جغرافياي آن كشور بر او روشن گردد، بايد از روحيات، اخلاق،



[ صفحه 25]



عادات، فضايل، رذايل، خصوصيات تاريخي و جغرافيايي، اوضاع طبيعي و سياسي آن كشور - اگر چه به صورت اجمال باشد - اطلاع داشته و سفيري كه واجد اين شرايط باشد، انتخاب كرده و به آن كشور اعزام نمايد.

سفير كبير و نماينده دولت بايد به حد امكان از خصوصيات آن سرزمين واقف و مطلع باشد تا نمايندگي او را بپذيرند و پذيرش او را - كه مؤيد صلاحيت اوست - اعلام كنند، او با مطالعات خردمندانه ي خود آن چه موجب تحكيم مباني دوستي و روابط تجاري، اقتصادي و علمي مي باشد بين دو كشور ترويج داده و معمول مي دارد.

اين مفهوم سفارت است و بارها گفته اند: جهان هستي سخت به هم ارتباط نزديك دارد.



اين جهان در نقش خلقت بس خوش و زيباستي

صورتي در زير دارد هر چه در بالاستي



كليه ي سنن مخلوق، از سنن ربوبي اتخاذ سند نموده است. نهايت اين كه چون انسان در مرتبه ي ادراكات مقهور حس و شهوات بوده، گاهي از امور قابل اشاره ي حسيه نگذشته و به معاني رقيقه نرسيده اند.

و بعضي هم توانسته اند به نيروي رياضات شاقه ي از مرز ماده گذشته و با نور ايمان، سراسر وجود و مرائي و مناظر را ببينند.

اين قياس مع الفارق، براي تفهيم مقام شباهت است تا افكار را تنزل داده به قياس آشنا نمايد، آن گاه از حضيض ماده به اوج معني ارتقاء دهيم.

دولت ابد مدت الهي كه آغازش بي ابتدا و پايانش بي انتهاست، به سنت ربوبي خود هيئت وزرايي را با شرايط زمان و مكان آفريد و استعداد لايق و قابليت كامل آن ها را واسطه ي افاضه ي اجراي منويات ربوبي خود قرار داد، زيرا او وجود مقدس واجب الوجود از هر وصف و درك و معني تصوري محدود، منزه است.

خداوند بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براي پاسخ علماي يهود در پرسش شناسنامه ي خداي عالم، سوره ي اخلاص نازل فرمود كه:



[ صفحه 26]



(قل هو الله احد - الله الصمد - لم يلد و لم يولد - و لم يكن له كفوا احد) [9] .

چون ذات باري جل شأنه منزه از چون و چرا و تركيب و تماس و اصطكاك بشر است، بايد از جنس بشر شخصيتي بيافريند كه او، واسطه ي افاضات اشراقيه و عامل انوار ربوبي به مواد عنصري باشد.

سفير كبير الهي براي بشر، بايستي داراي صفات جمال، كمال و جلال بوده و خليفة الله باشد. يعني همان صفات را به افاضه ي اشراقيه و علم و دانش واجد باشد تا بتواند قافله سالار بشر گردد و مردم عالم را به منظور مقدس و هدف اصلي خالق عالم رهبري نمايد.

خداوند در قرآن مي فرمايد:

(ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون) [10] اي ليعرفون.

هدف اصلي و علت غايي، شناختن حق است. اين سفير كبير كه به نام پيامبران و اولياي خدا ناميده شده، واجد همه شرايط بوده، شهوات، هوي و هوس در آنها نفوذ نداشته كه: (ما ينطق عن الهوي - ان هو الا وحي يوحي) [11] .

آن ها بشري بوده اند مانند ساير افراد بشر كه:

(أنا بشر مثلكم يوحي الي) [12] .

من بشري همانند شما هستم با اين فرق كه به سبب تمركز شرايط در مكتب ربوبي به من وحي مي شود.

و من هم مانند شما در بازارها راه مي روم، زن مي گيرم، مي خورم، مي آشامم، جذب، دفع، حركت، سكون، خواب و بيداري دارم.

از كليه ي وسايلي كه در اختيار پيامبران عليهم السلام بوده و با تمام قدرتي كه به آن ها داده شده و مي توانستند به نظر كيميا اثر خود فلزات و مواد خاكي را تبديل به زر و سيم و گوهر ثمين نمايند، به حداقل از زندگي قانع و جز براي تكامل روح انسانيت از



[ صفحه 27]



موجبات و وسايل اين نشئه ي عالم حيات استفاده ديگري نكرده اند.

از سنن ربوبي اين بود كه به منطوق آيه ي شريفه ي:

(هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة) [13] .

از جنس خود مردم و در لباس و زي همان قوم، مردي را برگزيند و در مكتب ربوبي تربيت كند و به سوي آن خلق بفرستد، تا آيات الهي را براي مردم بخواند، قدرت هاي حق را در مظاهر مادي نشان دهد، آن ها را تزكيه و تهذيب نمايد و علم و دانش بياموزد و حكمت و بينش تعليم دهد.

اگر تمايلات، شهوات و هوي و هوس در آموزگاران آسماني بود، موفق به انجام وظيفه ي محوله نمي شدند.

اين سنت به حكم قاعده ي لطف و عنايت رباني است كه فرمود:

«ما بر مردم منت نهاديم كه پيامبراني از جنس خودشان براي هدايت و ارشادشان فرستاديم و احكام شريعت و آيين آدميت را به آن ها آموختيم تا روش پرورش و تكامل را دريابند و بدانند كه اين آفرينش عبث و بيهوده نبوده است». [14] .

اگر اين لطف، منت، نعمت و رحمت نبود و مردم را به وظايف خود آشنا نمي كردند، وجود بهشت و جهنم و وعده و وعيد بي جا و عبث بود.

عقيده به مبدأ و معاد، ايمان به خدا، رسول، عدل و امامت از افاضات الهيه است كه به وسيله ي پيامبران به بشر تعليم شده است.

براي آن كه پيامبران شناخته شوند، در ميدان عالم حيات به آن ها نقشه ي عالم وجود و اجازه ي فعل و انفعال داده شده، تا به مقتضاي محيط و قدرتي كه به آن ها عطا شده به عرصه ي ظهور و بروز برسانند و به موقع، از ذواتي كه راه انحراف رفته و نادم و



[ صفحه 28]



پشيمان شده اند، توبه نموده شفاعت كنند كه: (من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه). [15] .

نمايندگان حق و برگزيدگان مكتب ربوبي در مدرسه ي شديد القواي آسماني تربيت و تقويت يافته اند، تا بتوانند دستي بر ساق عرش گرفته و دستي بر حضيض فرش گيرند از لوح محفوظ و نقش قلم بگيرند و بر دل هاي مردم و قلوب عامه ي خلق تزريق، تلقين و تعليم نمايند.

آن ها مؤيد به تأييدات الهي بوده و هستند و مستظهر به افاضات رباني مي باشند كه هر لحظه به آن ها وحي و الهام مي شود و سرنوشت و راه سعادتي كه بايد به خلق بياموزند افاضه مي گردد و براي ادامه ي وظايف اجتماعي در بحران حوادث، معجزات خود را ابراز مي دارند تا همه ي خلق آن ها را پيامبر يا امام بدانند.

و اين همان معني «اولي به تصرف» و ولايت است و اين همان حدود اختياراتي است كه از پشت پرده ي غيب و شهود به پيامبران داده شده و از آن ها به اوصياي آن ها به ارث رسيده است.

امام - كه وصي پيامبر است - بايد داراي تمام شرايط اختيارات پيامبر باشد و دوازده نفر اوصياي خاتم النبيين عليهم السلام واجد اين خصال بوده و داراي معجزات و علم و دانش به همه ي عالم بوده اند، تا هر كس از آن ها سؤالي كند درمانده نباشند. و بدين جهت، شاه اوليا فرمود:

«سلوني قبل أن تفقدوني» [16] .

بپرسيد از من هر چه بخواهيد قبل از آن كه مرا از دست دهيد.

و اين، اعلام علم و دانش آسماني است، بشري كه از مكتب شديد القواي تأييد نشده باشد و از سرچشمه ي علم و دانش سيراب نگشته باشد، جرئت چنين دعوا را ندارد.

تنها ائمه ي معصومين عليهم السلام بوده اند كه هيئت وزراي دولت ابد مدت الهي را تشكيل داده و ابدا و ازلا صاحب اين منصب مي باشند، چنانچه پيامبر



[ صفحه 29]



اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:

كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين. [17] .

من پيامبر بودم در حالي كه هنوز آب و گل آدم سرشته نشده بود.

آن حضرت درباره ي شفاعت هم فرمود:

در روز قيامت صد صف از بشر تشكيل مي شود كه تعداد آن صفوف را جز خداوند نميداند، نود و نه صف آن را تنها سيد الشهداء عليه السلام شفاعت مي كنند. و در يك صف ديگر هم كه ساير انبياء و اولياء شفيع هستند، حسين عليه السلام شركت دارد.

بنابراين، آغاز و انجام كار خلق به دست اين خاندان است كه هيئت وزراي ربوبي مي باشند.

با اين مقدمات روشن شد كه جهان آفرينش با يك نقشه و هدف عالي و علت غايي خلق شده و اختيار آن را به دست نخست وزيري داده اند كه عقل كل و اشرف رسل بوده و قرآن او، جامع ترين آيين رشد عقلي انساني و برنامه ي كمال ترقي و سعادت است.

او دوازده نفر جانشين دارد كه به تعداد نقباي بني اسرائيل اند، او با هيئت وزراي آسماني خود، مجري احكام قرآن و شريعت كامل و مكمل اسلام بوده اند و با اصول تعليم و تربيت بي نظير خود در تمام شئون سياسي، علمي و اجتماعي ملت مهذبي تربيت كرده كه در كمتر از نيم قرن بر تمام جهان بشريت سيطره يافته و بزرگترين خراج گيران جهان را - كه روم و ايران بودند - در زير فرمان كشيده و بر همه غالب و مظفر گرديد و اصول آدميت را تا اقصي بلاد شرق و غرب به همه ي آدميان ابلاغ نمود.

دوران نبوت و تعليم اصول شريعت او بيست و سه سال طول كشيد، و قريب دو قرن و نيم تعليم فروع آن ادامه يافت و هيچ چيزي فروگزار نگرديد كه ابواب فقه



[ صفحه 30]



اسلام، بهترين معرف آن است؟!

از اين عده اوصياي خاتم النبيين عليهم السلام نهمين آن ها مانند عيسي بن مريم عليه السلام كه در عهد صباوت به رسالت مبعوث شده اعلام نمود: (اني عبدالله اتاني الكتاب) [18] همو كه در گهواره نبوت خود را به مردم اعلام نمود. امام محمدتقي، جوادالائمه، ابن الرضا عليه السلام نيز در سن هفت سالگي بود كه پدر بزرگوارش مسموم شد و از جهان درگذشت و مسند امامت را جانشين گرديد و در اين سال به همه ي علوم رباني عالم و از تعليم و تربيت جسماني و روحاني بي نياز بود و بر بزرگترين دانشمندان در بحث علمي فائق آمد و هيچ كس از او سؤالي نمي كرد مگر آن كه پاسخ مي داد و جواب كافي و شافي مي شنيد.

شرايطي كه پدر بزرگوارش امام رضا عليه السلام درباره ي امامت فرمود، سي خصلت بود كه امام بايستي آن ها را دارا باشد، يعني: اعلم، اتقي، اشجع، اسخي، ازهد، اعبد و غيره باشد، و امام جواد عليه السلام داراي تمام اين ملكات نفساني بود.

در نظر او، سلطان و خليفه با ساير مردم فرقي نداشت؛ زيرا او خليفه را مردي مسئول رعيت مي دانست و از او بيمي نداشت. او در مناظرات علمي در مجلس خليفه شجاعت و شهامت علمي خود را نشان داد، در زهد، تقوا، عبادت و سخاوت - همان طور كه نوشتيم - مصداق كامل معاني ملكات نفساني بود.

در شجاعت، فصاحت و بلاغت مانند جد بزرگوارش اميرمؤمنان عليه السلام بود.

همان گونه كه امام زين العابدين عليه السلام در بحراني ترين روزگار زندگي، با كمال قدرت و شهامت منظور مقدس خود را بر تبهكارترين مردم، يزيد بن معاويه و شاميان معاند بيان كرد؛ حضرت جوادالائمه عليه السلام نيز در قبال بني عباس و طرفداران سياست پرچم سياه، قيام نمود، مقاومت كرد و حقايق را با فصاحت و بلاغتي شگفت انگيز به مردم رسانيد.

همان طور كه عيسي بن مريم عليه السلام تربيت شده ي مكتب ربوبي بدون پدر در دامن



[ صفحه 31]



مادر، ناگهان ظهور و بروز نمود و خود را به رسالت معرفي كرد؛ امام نهم عليه السلام نيز كه از او در سن بزرگتر بود و از جهت پدر و مادر مشخص و مشهور معروف بود خود را صاحب ولايت مطلقه الهيه معرفي كرد و از عهده ي آن برآمد، هر چند علماي عصر مشعشع مأمون عباسي پشت در پشت يكديگر را كمك و حمايت مي كردند كه مشكل ترين مسايل زندگي و سخت ترين مطالب علمي را بپرسند در كمال سادگي و آساني به همه ي آن ها پاسخ مي داد.

بنابراين، قدرت تصرف در مواد، سلب و ايجاد، تشديد و تحكيم عناصر و آوردن كارهايي كه ديگران عاجز از آن باشند تنها امام مي تواند انجام دهد، آن ها بزرگ و كوچك، سالخورده و خردسال و جوان و پير ندارد، زيرا تحصيلات آن ها در مكتب هاي انساني و خلقي و ادراكات ظاهري نبوده كه مدت و عدت داشته باشد، بلكه تعلم آن ها در مكتب ربوبي و ارتباط آن ها با انوار اشراقيه ي الهي است كه هر لحظه بر دل آن ها افاضه مي گردد و به همه ي علوم و نقشه عالم و ساختمان وجود عالم كبير به هر فردي از عوالم صغير سلطه و احاطه و علم و وقوف دارند كه محتاج به كسب علم و اطلاع از مكتب بشري نبوده اند.



نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد



از اين رو هيچ يك از ائمه ما در مكتبي از مكتب هاي تعليم و تربيتي بشري زانو نزده اند و از كسي علم و دانش فرا نگرفته اند، زيرا كسي اعلم از آن ها نبوده و حضرت جوادالائمه عليه السلام كه از ميان اهل بيت عترت و طهارت عليهم السلام عمرش چون گل كوتاه و مآثرش چون قرآن پاينده است؛ نهمين كرسي نشين مسند ولايت بود كه دوران صباوت، آينه خاطرش با منبع انوار غيبي وضع و محاذات داشت و از سرچشمه ي علوم ربوبي كسب فيض نموده و در سن خردسالي مشكل ترين مسايل علمي را در مجلس رسمي خلافت حل نمود كه به سالخوردگان و مقام شيخ الاسلامي و قاضي القضاتي سخت مشكل مي نمود كه از كودكي هفت، يا هشت ساله درس علم و ادب و فضيلت گيرند، ولي چون علم او غير قابل انكار بود چرا كه متصل به علم ربوبي



[ صفحه 32]



بود و گوهر دانش او مستند و مبرهن به قرآن عظيم بود؛ ناگزير كساني كه در اين رشته قدم زده بودند، بايد تمكين نمايند و تسليم شوند.

مأمون الرشيد عباسي كه دانشمندترين خلفاي آن سلسله بود، با تمام قدرت سياست و نفوذ، سر تواضع در پيشگاه آن كودك هفت ساله خم نموده و سرانجام دختر خود را در سن يازده سالگي به امام نهم عليه السلام تزويج كرد و در احترام ظاهري او قيام و اقدام نمود.

اكنون اوراق را ورق مي زنيم تا شخصيت حضرت ابن الرضا، جوادالائمه عليه السلام را بشناسيم.

15 شهريور 1341 ه ش، 6 ربيع الثاني 1382 ه ق

تهران، قريه ي رستم آباد شميران

حسين عمادزاده



[ صفحه 33]



اين كتاب در هفت فصل تدوين و تنظيم شده است:

فصل اول: مولد و ميلاد، دوران صباوت و كودكي امام جواد عليه السلام.

فصل دوم: امامت، نقابت و نصوص امام جواد عليه السلام.

فصل سوم: معجزات و خوارق عادات امام جواد عليه السلام.

فصل چهارم: علم امامت و مأخذ و منبع و ظاهر و باطن و حقايق علوم امام جواد عليه السلام.

فصل پنجم: آثار و مآثر امام جواد عليه السلام.

فصل ششم: سبب تقرب امام جواد عليه السلام در نظر مأمون و مقدمه ي شهادت آن حضرت.

فصل هفتم: همسران، فرزندان و مدفن و زيارت امام جواد عليه السلام.



[ صفحه 37]




پاورقي

[1] سوره فصلت: 54.

[2] سوره تين: 4.

[3] سوره مؤمنون: 14.

[4] سوره بقره: 30.

[5] بحارالانوار: ج 2 ص 32.

[6] حكمت بوعلي، ج 2، از تأليفات آقاي علامه ي حايري مازندراني.

[7] سوره جاثيه: 13.

[8] سوره انسان: 30.

[9] سوره توحيد: 1 - 4.

[10] سوره ذاريات: 56.

[11] سوره نجم: 3 - 4.

[12] سوره فصلت: 6.

[13] سوره جمعه: 2.

[14] سوره آل عمران: 164.

[15] سوره بقره: 255.

[16] بحارالانوار: ج 3 ص 224.

[17] بحارالانوار ج 18 ص 278.

[18] سوره مريم: 30.