بازگشت

مناجات يا عرض ادب و تشكر


اللهم إني أطعتك في أحب الأشياء إليك و هو التوحيد و لم أعصك في أبغض الأشياء إليك و هو الكفر. [1] .

خداوندا تو را در محبوب ترين چيزها در پيشگاه تو اطاعت كردم و آن توحيد و يكتاپرستي است و در منفورترين چيزها در پيشگاهت تو را معصيت نكرده و آن كفر است.



از دست و زبان كه برآيد

كز عهده ي شكرش بدر آيد



اگر در همه عمر و در تمام ساعات بيداري موفق به سپاس و ستايش تو باشم باز از عهده ي شكر كوچكترين نعمت هاي تو برنمي آيم چه جاي آن كه در فشار ناملايمات قرار گرفته و از سپاسگزاري تو غافل گردم.

پروردگارا! در عهد شباب اسير تمايلات بودم و پيوسته مصونيت خود را از پيشگاه تو مسألت مي نمودم، تا آن روزي كه توفيق زيارت خانه ي خود را به اين بنده دادي و دامن كبريايي پرده كعبه را گرفته از ساحت قدس ربوبي تو جز اين نخواستم كه هر چه خير و صلاح و سعادت بنده است، عنايت فرمايي.

بارالها! آن روز نمي دانستم چنانچه امروز هم نمي دانم آيا علم، مال، مقام، منصب و غيره موجب رستگاري آخرت است يا نه؟



[ صفحه 488]



اما مي دانم كه بندگي و اطاعت امر، موجب سعادت است.

پروردگارا! تو بهتر مي داني كه از مال دنيا هيچ نخواستم جز آن كه كفايت كار خويش را به تو واگذاشتم و از تو خير و مصلحت را خواستم كه به من آموختي بگويم: «افوض أمري إلي الله إن الله بصير بالعباد» [2] .

الهي! بنده ي تو نادان و عاجز از اصلاح كار خويش است و ناتوان نسبت به مصالح زندگاني خود و عاجز از جلب منفعت و دفع ضرر است آيا علم، مال، مقام، منصب، زن، فرزند و غيره وجود و فقدان كدام يك در پيشگاه تو موجب سعادت و رستگاري خواهد شد؟

(سبحانك لا علم لنا إلا ما علمتنا إنك أنت العلم الحكيم) [3] .

بارالها! به سبب تحير خود از ساحت كبريايي تو درخواست نمودم هر چه خير و صلاح و مصلحت است براي اين بنده ي خود پيش آوري و از هر چه موجب شقاوت است بازداري.

پروردگارا! چگونه شكر اين نعمت گزارم كه در خواست بنده ي ضعيف خود را پذيرفتي و به فرمان (أدعوني استجب لكم) [4] دعاي نمودام و مستجاب كردي و ابواب نعمت و رحمت به سويم گشودي و از نقمت بليتم رهاندي؟!

خداوندا! تو بودي كه بنده خود را به بارگاهت دعوت نمودي و در سفر مكه گوشت بدن او را آب كردي و گوشت بهتري روياندي و بهبودي دادي و در آخر سفر جز تو يار و غمگسار و پرستاري نداشتم.

الها! از آن تاريخ كه توفيق دامنه داري عنايت فرمودي تا با علاقه مندي به كسب علم و كمال بپردازم تو الهام فرمودي كه به هر نقطه و هر شهر و كشوري وارد مي شوم از خدمت علما، كتابخانه ها و معمرين اهل فضل و دانش آن جا بهره مند گردم و به



[ صفحه 489]



مطالعه و تتبع و تحقيق در اخبار آل محمد عليهم السلام پرداخته و به نوشتن شرح حال پيامبر و اوليا و اوصياي آن ها الهام و رهبري فرمودي.

خداوندا! فراموش نمي كنم كه رؤياي صادقه به آيات قرآن مرا به كاري كه امروز نتيجه آن را بر خود مي بينم، هدايت فرمودي و در خواب جمال باهر النور احمدي نخست وزير دولت ابد مدت خود را به من نشان دادي و خاندان عصمت و طهارت او را به من معرفي كردي و روش اين كار را از يكي از شاگردان مكتب ولايت كه شهيد راه آزادي دين شده بود هدايت فرمودي و از ترديد و تزلزل فكري نجات بخشيدي؟ [5] .



[ صفحه 490]



بارالها! در اثر آن توفيق دامنه دار بود كه اكنون بيش از بيست سال است كه شب و روز، زمستان و تابستان در سرما و گرما، در حضر و سفر شايق تحقيق و تتبع علوم اسلامي و احاديث آل محمد عليهم السلام گرديده ام.

در طول بيست سال از 1361 تا 1381 قمري كه از سفر مكه مراجعت نموده ام خود نمي دانستم چه كنم؟



[ صفحه 491]





در پس آينه طوطي صفتم داشته اند

آن چه استاد ازل گفت بگو مي گويم



از 1322 تا 1332 شمسي به مدت ده سال از راديو تهران به صورت مجاني سخنراني نمودم و صدها مقاله اخلاقي، علمي و تاريخي ديني در جرايد كشور و قريب صد جلد تأليف كه هر مجلد قريب پانصد صفحه مي باشد و بيش از چهل مجلد آن چاپ شده محصول توفيق رباني و هدايت و ارشاد عالم غيبي است.

پروردگارا! تو بهتر مي داني كه در اين مدت از درون و بيرون خانه چه مشقت ها و سختي ها در بحراني ترين دوره انحطاط اخلاقي عصر متحمل شدم و با مواجه شدن جنگ جهاني دوم (1324 - 1318 شمسي) مشكلات مهاجرت، خانه به دوشي، ناملايمات، حوادث كمرشكن با عفت نفس و مناعت طبع و علاقه به مطالعه و تحقيق و تتبع و تحرير در تمام ساعات بيداري و شكيبايي و صبر در قبال محروميت ها تا امروز همه از فضل تو بوده است.



آن ميوه اي كه از پي آن بنشاندمش نهال

امروز در مقابل خود بينمش عيان



بارالها! تو بودي كه بنده ي خود را به اين خدمت بزرگ راهنمايي فرمودي و توفيق دادي تا بيست سال تمام بتوانم بيش از پنجاه جلد كتاب بنويسم و به چاپ رسانده و تصحيح و غلطگيري كرده و تجديد چاپ نمايم.

خداوندا! تو مي داني در اين كاري كه و تنها بودم، جز زن و فرزندانم كه گاهي با همه ي مشكلات دوران تحصيل خود و اداره امور زندگي مرا ياري مي كردند، كسي را نداشتم تا كمك تحريري، يا فكري، يا مالي به من بنمايد!

اين هم فضل و عنايت تو بود كه فكري چون ساعت خودكار به بنده ي خود دادي تا در همه گرفتاري هاي داخلي و با فقدان همه وسايل خارجي به هدف مقدس خود - كه تأليف و طبع و نشر بود - بپردازم.

تو در حافظه و حواس باطني من چنان قدرت و نيرو و نظم و ترتيب بديعي دادي كه مشكل ترين مقالات علمي، فلسفي و اجتماعي را در همان اتاق پرغوغاي



[ صفحه 492]



بچگانه مي نگاشتم.

كي مي توان شكر اين همه نعمت بزرگ را نمود در حالي كه مي بينم بسياري از بزرگان قدرت، فرصت و توفيق نوشتن نامه چند سطري را ندارند؟ اكثريت علماي معاصر را ديدم كه قلم را براي هميشه بوسيده و كنار گذاشته اند و چه بسياري از علماي بزرگ و مصنفين كتاب هاي عال?قدر را مي شناسم كه داري سيصد تأليف بوده اند، ولي نتوانسته اند حتي يك جلد از كتاب هاي خود را در حيات خود طبع نشر دهند.

ولي الطاف خفيه و عنايات جليه تو اين بنده ي بي مقدار را به پاس احترام خاندان رسولت به انوار افاضات و الهامات ربوبي بزرگ نموده و توفيق تأليف، تدوين، طبع و نشر اين همه آثار را دادي! و الله هذا من فضل ربي.

پروردگارا! تو را از صميم قلب سپاس، ستايش، تمجيد، تسبيح و تشكر مي نمايم و پاداش اين خدمات را - كه افاضه ي توفيق از جانب تو مي باشد - تقاضاي آزادي از نقمات و بليات اخروي را دارم.

تو خود به پيامبرت فرمود: بگو: (قل لا اسئلكم عليه أجرا) [6] پاداش از مردم نخواستم جز ادامه ي تفضل و عنايت تو در آخرت كه آزادي از آتش جهنم باشد.

«يا مبتدا بالنعم قبل استحقاقها»

بارالها! بيش از آنچه اين بنده، مستحق بود عنايت فرمودي و از هر گونه الطاف خفيه دريغ نداشته اي.

آري! مبدء فيض جز افاضه ي فيض كاري ندارد و از منبع خير، شري حادث نمي گردد. هر چه هست خير، فيض، لطف و محبت است.

يكي از آثار اين افاضه، تشويق و تقدير دل هاي روشن ضمير برادران مسلمانان است كه با هزاران نامه، تقريظ، تقدير و ترغيب بنده را مورد مودت و عنايت قرار



[ صفحه 493]



داده اند و استقبال شاياني نموده اند به طوري كه هر يك از اين مجلدات چندين بار تجديد طبع شده است.

بارالها! هر چه داده اي لطف و عنايت بود، هر چه كردي عين صواب و مصلحت بود. بنده ات به هيچ يك از اسرار آگاه نيست. تو بودي كه مرا هشت فرزند عنايت فرمودي و روي مصلحت يكي از آن ها را بردي.

پروردگارا! تو مي داني كه در فقدان مقام، منصب، جاه و مال چنانچه بين صفوف معاصر معمول بود حتي در گرفتن فرزند و اولاد و مال صبر و بردباري كردم و آن توفيق را هم تو عنايت فرمودي، آن قوت قلب و نيروي ايمان افاضه اشراقيه الطاف خفيه ي تو بود.


پاورقي

[1] مصباح كفعمي: 291.

[2] سوره غافر: 44.

[3] سوره بقره: 32.

[4] سوره غافر: 60.

[5] در روز محرم سال 1325 قمري در منزل مسكوني اصفهان در احمدآباد كه اكنون شصت سال است به نام حسينيه ي مجالس تذكار و تجديد مجد و عظمت و مصيبت او تشكيل مي شود و در كتابخانه اي كه ميراث جد با فضيلت من، مرحوم عمادالواعظين اصفهاني است، پس از نماز ظهر خواب رفته بودم. در خواب شنيدم كسي مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را احضار فرمودند. ناگهان بر خود لرزيدم، ديدم پيرمردي محاسن سفيد گفت: زود اجابت كن رسول خدا صلي الله عليه و آله را. او از پيش و من از پشت سر رفتم، از دريچه اي كه شبيه به زيرزمين بود، به يك باغ و بوستان بسيار مصفا راه داشت، مرا هدايت كرد و در وسط باغ ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله دستار را بالا زده و تسبيحي به دست دارد و فرمود:

ما را فراموش مكن و دست از خدمت ما برمدار.

چنان رعب و مهابت آن حضرت مرا گرفته بود كه جز زبان اطاعت و تسليم نداشتم، آنگاه به من يك گلابي عنايت فرمودند كه در آن فصل گلابي نبود و چنان لذت بردم كه قابل وصف نيست. چون خواستم برگردم مؤكدا فرمود: از خدمت ما دست مكش و مشغول باش و به آن پيرمرد اشاره فرمود كه اين پيرمرد را هم فراموش مكن.

با عرض درود و تحيت برگشتم، از آن پيرمرد كه مرا مشايعت نمود پرسيدم: اين بزرگوار كه بود؟

گفت: حضرت رسول خدا محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله.

گفتم: نام شما چيست؟

گفت: ابوذر غفاري.

لحظه اي بعد باز در خواب ديدم كه در مجلس دامنه دار، جمعيتي انبوه است، به من تكليف كردند كه به منبر برو. من بالاي منبر رفتم جمعيت به قدر مد بصر بود و آن خواب اول در نظرم آمد و درود و تحيت بر رسول خدا صلي الله عليه و آله فرستادم و از خواب بيدار شدم.

دو ساعت بعدازظهر بود كه از خواب بيدار گشته و متحير بر حال خود بودم كه حديث «من رآني فقد رآني» به نظرم تجلي نمود و دانستم خوابي است كه محتاج به تعبير نيست. آن چه ديده ام حقيقي بود تا عصر آن روز سخت متوجه عالم روياي خود گشتم و سير روحاني داشتم، شب پس از نماز از قرآن مجيد درباره ي آن چه در شك و ترديد بودم استخاره اي نمودم اين آيه آمد: (فإن كنت في شك مما أنزلنا إليك فاسئل الذين يقرؤون الكتاب من قبلك لقد جائك الحق من ربك فلا تكونن من الممترين) سوره ي يونس: 94.

شگفتي و تعجب از استخاره بيشتر بود، زيرا به هدفي كه در نظر داشتم مرا مأمور و موظف نمود و از شك و ترديد بيرون آورد.

يك هفته در اين انديشه بودم كه كار خود را چگونه و از كجا شروع كنم، تا درست شب سه شنبه 28 محرم 1353 در اثر پريشاني خاطر با اندوهي فراوان به خواب رفتم، ناگهان ديدم دو كودك با عمامه سبز به اتاق من - كه كتاب خانه ي كوچكي بود - وارد شدند و روي صندلي نشسته روضه اي خواندند كه غم و اندوه به صورت اشك از ديدگان من فروريخت و لحظه اي بعد شنيدم مي گويند:

ببين حضرت ابي عبدالله عليه السلام به تو چه مي فرمايند؟

در اين وقت خود را پشت يك شبكه اي ديدم كه صلات و مهابت امام مرا سر به زير افكنده بود، حضرتش فرمود:

از شيعيان ما عذرخواهي كن بگو: به زودي راه زيارت ما باز مي شود و تو هم از قصد خويش خودداري مكن و كار خود را تعقيب بنما و از خدمت ما كوتاهي مكن.

اتفاقا در همان ايام به فاصله كوتاهي پس از سالها قطع روابط و ممنوع بودن مسافرت ايرانيان به عراق، اعلان عمومي داده شد و نگارنده هم مدتي بعد توفيق زيارت حاصل نمود و در مراجعت اين فعاليت مطبوعاتي، تأليف تدوين، طبع و نشر آغاز شد، تا اين جا رسيده كه - بحمدالله تعالي - اكنون بسيار مشعوف از اين توفيق آسماني هستم.

اميد است خداوند عالم خلوص نيت عنايت فرمايد، تا مورد قبول گردد، آمين يا رب العالمين.

[6] سوره شوري: 32.