بازگشت

زندان رفتن اباصلت و نجات او


اباصلت هروي، از رجال نامدار خراسان و از اصحاب امام رضا عليه السلام و سياستمداران دولت مأموني بود.

اباصلت با آن كه از رجال كشوري و اركان دولت مأمون بود، از خواص اصحاب و درباريان امام هشتم و دربان آن حضرت به شمار مي رفت. وي در ميان



[ صفحه 485]



مردم نفوذي داشت و همه اعيان و اشراف او را مي شناختند و براي او احترامي قايل بودند.

امام رضا عليه السلام به هنگام مسموميت، اباصلت را احضار كرد و فرمود:

من به زودي از اين سم مهلكي كه به من خورانيده اند از دنيا خواهم رفت و مأمون مي خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون قرار دهد و خدا نمي خواهد. از اين رو جديت مي كند كه قبر هارون قبله ي قبر من قرار گيرد، ولي هر چه كلنگ بزنند ذره اي از خاك آن جا كنده نخواهد شد، تو دستور بده در اين نقطه كه مي گويم قبر مرا طرف قبله قبر هارون، بكنند، چون حفر كنند قبري نمايان خواهد شد كه ذوالقرنين براي من كنده است و آن جا آب پديدار مي شود و چندين ماهي پيدا مي شود، ماهي بزرگي همه آن ماهي ها را خواهد خورد، تو اين دعايي را كه من به تو تعليم مي كنم بخوان، آب فرو مي رود و زمين قبر خشك مي شود و ماهي محو مي گردد، مرا در همان قبر دفن كن.

اباصلت مي گويد: طبق دستور امام رضا عليه السلام عمل كردم، مأمون از اين عمل سخت نگران و مغموم شد، روز بعد مرا احضار كرد و گفت: آن دعايي كه ابوالحسن به تو تعليم داد براي من بگو.

من هر چه فكر كردم دعا از نظرم محو شده بود، گفتم: فراموش كرده ام.

مأمون اصرار كرد، و من هم به راستي يادم رفته بود، مأمون خشمناك شد و گفت: اباصلت را به زندان ببريد!

اباصلت گويد: من با خود گفتم: به سبب دوستي با رجال لشكري و كشوري از آن ها مي خواهم كه مرا از زندان بيرون خواهند آورد، به زندان رفتم، كم كم يكسال طول كشيد و نگران شدم و به هر كس متوسل شدم نتيجه نداد، تا يك شب خواب ديدم كه هاتفي گفت: چرا به ابن الرضا محمد بن علي التقي الجواد عليهماالسلام متوسل



[ صفحه 486]



نمي شوي تا تو را نجات دهد.

از خواب بيدار شدم، و فوري متوسل به امام جواد عليه السلام شدم، ناگهان ديدم جواني از درب زندان وارد شد و فرمود: اباصلت برخيز بيرون برو، كسي تو را نخواهد ديد.

من برخاستم، با او از زندان خارج شدم و هيچ كس مرا نديد و من از طوس به هرات رفتم و آن جا بودم تا مأمون مرد و من آزاد گرديدم.

اين معجزه اي بود كه امام جواد عليه السلام اباصلت را از زندان نجات دادند.

نگارنده گويد: تعليم اين گونه ادعيه و اذكار براي انجام منظور خاصي است و همان نيروي خارق العاده كه حافظه را تقويت مي كند از حافظه هم محو مي كند، تا مبادا مورد سوء استفاده قرار گيرد و دعاي تعليمي به اباصلت به همين منظور بود و چون مأمون از جهت علم و دانش امام را مي شناخت و مي دانست او مخزن علوم و اسرار الهي است، مي خواست از تعليمات آسماني آن حضرت عليه السلام براي كارهاي دنياي استفاده كند از اين رو، خداوند از حافظه ي اباصلت محو كرد تا به مأمون نياموزد!

با اين مقدمه ديديم در زندگاني كوتاه امام نهم عليه السلام آن اصلي كه مورد توجه همه ي انبيا و اوليا بود، از آن حضرت ظهور و بروز يافته است و آن اقرار و اعتراف به يك قدرت خارق العاده اي از عالم ايجاد است كه پيوسته در ادوار مختلف عالم آفرينش هر زماني كه بشر انحراف پيدا مي كرد و به اقتضاي زمان و مكان و شرايط محيط قدرت ربوبي را در عالم ظاهر مي ساخت، تا بشر در پيشگاه تعليمات آسماني سر تواضع خم نمايد.

وجود مقدس حضرت جوادالائمه عليه السلام و شخصيت علمي و اخلاقي آن حضرت نماينده ي اين حقيقت بود كه قدرت را در مراحل حياتي خود نشان مي داد و عقول خردمندان در ساحت كبريائيش حيران و تسليم اراده خلاقيت او مي گرديدند.

نگارنده در اين نوشتار كوشيد كه بتواند اين حقيقت را روشن سازد و يك



[ صفحه 487]



وسيله اي از توسل و تمسك به آستانه ي امام جواد عليه السلام را به دست خوانندگان دهد كه ذخيره عقبات زندگي اين نشئه گردد و اميد است به قدر استطاعت و شرايط موجود اين وظيفه و منظور مقدس را انجام داده باشد و مورد قبول و استقبال همه قرار گيرد و به پاداش آن، نگارنده را از دعاي خير فراموش نكنند.