بازگشت

سبب تقرب امام جواد در نظر مأمون


پيش از شروع به موضوع پرسشي است كه بايد عنوان شود كه:

آيا مأمون در مرو، يا در بغداد با امام جواد عليه السلام آشنايي پيدا كرد؟ يا در مكه و مدينه خدمت آن حضرت رسيد؟

در اين مورد بين مورخان و محدثان اختلاف نظر است و ما نظريات را نقل مي كنيم تا ببينيم چگونه تجزيه و تحليل مي شود.

علامه ي مجلسي رحمه الله در روايتي نقل مي كند:

هنگامي كه امام رضا عليه السلام در طوس مدفون شد و خبر امامت حضرت جواد عليه السلام - كه به طور مسلم بين هفت، تا نه سال بيشتر سن نداشت - به اطراف عالم رسيد، مردم ظاهربين كه معرفت به خصال و ويژگي هاي امام نداشتند به شك و ترديد افتادند كه امام، پس از علي بن موسي الرضا عليهماالسلام چه كسي خواهد بود؟ از اين رو، عده اي در امامت حضرتش توقف نموده و از اين جا پيش نرفتند.

اين اختلاف نظر موجب شد كه مردم در ايام حج كه كنگره بزرگ اجتماعي مسلمانان است همه در مكه حاضر شوند و آن جا تحقيق كنند كه امام كيست؟ و در مدينه نيز از اصحاب و تابعين بپرسند كه تكليف آن ها روشن گردد.

گروه زيادي از مسلمانان - كه هميشه بيش از صد هزار نفر بودند - به سوي مكه حركت كردند و درباره ي امام زمان و حجت عصر تحقيق نمودند.

در اين بين شيعه و خواص از مردم كه از مقام امامت آگاهي داشتند امام



[ صفحه 378]



جواد عليه السلام را با صغر سن به عنوان امام معرفي نمودند و در مجالسي كه در مكه و مدينه برگزار مي شد از اين جمعيت انبوه هر كس سؤالي داشت كه به نظر خود مشكل و لاينحل بود، مي پرسيد و امام جواد عليه السلام همه را پاسخ مي داد.

از اين رو نوشته اند كه: در يك روز يا يك مجلس سي هزار مسأله از حضرتش پرسيدند و امام جواد عليه السلام همه را پاسخ داد در حالي كه بيش از نه سال نداشت.

نگارنده گويد: به طور مسلم سي هزار مسأله اي كه از حضرتش پرسيدند در سالي بود كه حضرت در مراسم آن سال حج شركت كرده بودند يعني در همان چند روزي كه مردم در مكه بودند و بعد از آن به مدينه آمدند و آن جا نيز مسايل بي شماري پرسيدند و حضرت همه را جواب داد و مردم از اين راه به مقام شامخ امامت او پي بردند و فهميدند كه امام و مقام ولايت ربطي به سن و كوچكي و بزرگي، چاقي و لاغري ندارد. خداوند هر كس را بخواهد به نمايندگي خود بفرستد ابواب علم و دانش غيبي را به روي او مي گشايد و امام جواد عليه السلام در آن عصر، حجت خدا بر خلق و امام زمان و اولي به تصرف بوده و مردم نيز مطمئن شدند و يقين پيدا كردند كه امام نهم آن ها همين جوان كوچك نه ساله است كه نور بزرگي و بزرگواري از جبينش ساطع است.

در خلال اين سفر حج، مأمون نيز از مرو به بغداد رفت و خبر ملاقات انبوه جمعيت با امام جواد عليه السلام در بغداد منتشر شد و به گوش مأمون هم رسيد كه فرزند علي ابن موسي عليهماالسلام در سن نه سالگي برازندگي شگفت آميزي نشان داده و علم و كمال از لبان او مي ريزد.

مأمون نامه اي به امام جواد عليه السلام نوشت و آن حضرت را به بغداد دعوت كرد.

البته طبق اين خبر معلوم نيست كه سابقه ملاقاتي تا آن روز بين مأمون و امام جواد عليه السلام رخ داده باشد.

نامه ي دعوت به مدينه رسيد، امام جواد عليه السلام را با احترام به سوي بغداد حركت



[ صفحه 379]



دادند. هنگامي كه وارد بغداد شد (طبق روايت ديگري) گويا حضرت مستقيم به دربار نرفته بودند.

مأمون عازم شكار بود، از خياباني مي گذشت كه انبوه كودكان در آن جا به بازي جمع شده بودند، وقتي كودكان كوكبه ي حركت مقام خلافت را شنيدند همه متفرق شدند، چون مأمون به آنجا رسيد ديد همه ي كودكان متفرق شدند، مگر كودكي نه ساله؛ گفت: اي كودك! چرا تو همانند ديگر كودكان فرار نكردي؟

گفت: براي آنكه من نه راه را تنگ كرده بودم كه به رفتن و گريختن من، فراخ گردد، نه مرتكب جرمي شده ام كه از مكافات آن بترسم و نه خليفه را چنان مي شناختم كه كسي را بدون جرم، مكافات كند و عقوبت نمايد.

مأمون از شهامت، شجاعت، وقار و متانت او سخت در شگفت شد و متوجه شد كه آثار نبوغ و بزرگي از چهره ي اين كودك هويداست.

مأمون پرسيد: نامت چيست؟!

امام جواد عليه السلام فرمود: محمد.

مأمون گفت: پسر كيستي؟

امام عليه السلام فرمود: پسر علي بن موسي الرضا عليهماالسلام.

مأمون از ارتكاب جرم و جنايتي كه نسبت به پدرش كرده بود شرمنده شد و درود بر روح آن حضرت فرستاد و راه خود را پيش گرفت و رفت - مثل آنكه فراموش كرده بود اين آقازاده را به بغداد دعوت كرده است - او به شكار رفت و در راه، باز شكاري او يك ماهي زيردريايي را كه حركت و تلاطم درياها در هوا پراكنده شده بود، گرفت و به نزد مأمون آورد. مأمون آن ماهي را در دست داشت به دربارش بازگشت، هنوز امام جواد عليه السلام در آن گذرگاه بود، وقتي مأمون به او رسيد گفت: اي محمد! اين چيست كه من در دست دارم؟

امام جواد عليه السلام فرمود: خداوند درياهايي دارد كه ابرها در تلاطم و حركت زمين



[ صفحه 380]



ماهي هاي زنده را به جو مي افكند و باز شكاري خلفا و سلاطين آن را شكار مي كند و فرزند زادگان پيامبر را بدان آزمايش و امتحان مي نمايند! اين يكي از آن ماهي هاي دريايي است كه در فضا بوده و باز شكاري تو آن را شكار كرده است.

مأمون سخت حيران شد و تعجب نمود و بدون ترديد گفت: به حقيقت كه تو فرزند امام رضا عليه السلام و سلاله ي نبوت هستي و از تو چنين بياني عجيب نيست.

آن گاه امام جواد عليه السلام را با خود به منزل برد و احترام نمود و تصميم گرفت كه دخترش ام فضل را براي او عقد بندد. اين خبر در محافل بغداد شايع شد و بني عباس بر اين امر اعتراض كردند و پاسخ آن ها را علم، فضل و كمال امام جواد عليه السلام داد.

نگارنده گويد: با توجه به اين دو روايت، بايستي عقد و جشن عروسي در بغداد برگزار شده باشد، نه در مرو و آشنايي امام عليه السلام با مأمون هم در بغداد بود، نه در مكه و مدينه و نه مرو، آنسان كه برخي از صاحب نظران تصور كرده اند.

اكنون روايتي را كه شيخ مفيد رحمه الله نقل كرده متن و ترجمه ي آن براي شما مي نگاريم:

شيخ مفيد رحمه الله با اسناد خود از ريان بن شبيب چنين روايت مي كند:

هنگامي كه مأمون مصمم شد دختر خود ام فضل را به امام جواد عليه السلام تزويج كند بني عباس سخت از اين ازدواج ناراضي و غضبناك شدند، علت خشم آن ها اين بود كه مي ترسيدند خلافت به بني هاشم و علويان منتقل شود.

همان طور كه از آوردن علي بن موسي الرضا عليه السلام ناراضي و به خصوص انتصاب او به ولايت عهدي موجب خشم بني عباس شده بود و در مرگ آن حضرت خوشحال شدند (!!!) در ازدواج دختر مأمون با امام جواد فرزند امام رضا عليهماالسلام نيز سخت خشمناك گرديدند.

همه ي بني عباس از بزرگ و كوچك به دربار خلافت مأمون رفتند و گفتند:



[ صفحه 381]



يا أميرالمؤمنين! إن تقيم علي هذا الأمر الذي قد عزمت عليه من تزويج ابن الرضا فإما نخاف أن يخرج به عنا أمر قد ملكناه الله و ينزع منا عزا قد ألبسناه الله، فقد عرفت ما بيننا و بين هؤلاء القوم (آل علي) قديما و حديثا و ما كان عليه الخلفاء الراشدون قبلك من تبعيدهم و التصغير بهم، و قد كنا في وهلة من عملك مع الرضا ما عملت حتي كفانا الله المهم من ذلك، فالله! الله! أن تردنا إلي غم قد انحسر عنا و اصرف رأيك عن ابن الرضا و اعدل إلي من تراه من أهل بيتك يصلح لذلك دون غيرهم.

حاصل سخن آن كه بني عباس گفتند:

اي خليفه! اگر اراده كرده اي كه دخترت را به ابن الرضا عليه السلام تزويج كني اين مقام مسلم و عزت و شأني كه را خدا در لباس خلافت به ما عنايت فرموده تو از ما خلع مي كني و مي داني كه بين ما و آل علي از ديرباز تا كنون رقابت بوده است و حتي خلفاي راشدين هم آل علي را از مقام و منصب محروم نموده و از دربار خود دور مي داشتند و مي كوشيدند آن ها در نظر مردم كوچك نشان دهند تا بتوانند حكومت نمايند.

ما در كاري كه تو نسبت به علي بن موسي الرضا عليه السلام نمودي كه بسيار كار خطير و خوفناكي بود ناراحت بوديم، تا خداوند اين امر مهم را از ما گردانيد و او را پيش از تو از دنيا برد و اكنون تو را به خدا سوگند مي دهيم! مبادا چنين وصلتي بين بني عباس و علويان بنمايي كه امارت، خلافت و حكومت از ميان خاندان شما به علويان منتقل خواهد شد، و تقضا و تمنا داريم كه در اين رأي تجديد نظر نموده و از اين تصميم منصرف شوي كه براي دختر شما مرداني ديگر شايسته و لايق هستند، دختر خود را به آن ها بده و با علويان وصلتي مكن، شايد اين خطر از خاندان بني عباس دور گردد.



[ صفحه 382]



مأمون در پاسخ آن ها گفت:

أما ما بينكم و بين آل أبي طالب، فأنتم السبب فيه و لو انصفتم القوم لكانوا أولي بكم، و أما ما كان يفعله من قبلي بهم فقد كان به قاطعا للرحم و أعوذ بالله من ذلك و الله! ما ندمت علي ما كان مني من استخلاف الرضا - عليه السلام - و لقد سألته أن يقوم بالأمر و أنزعه عن نفسي فمالي و كان أمر الله قدرا مقدورا.

و أما أبوجعفر، محمد بن علي (فو الله! لاقبلت من واحد منكم في أمره شيئا) قد اخترته لتبريزه علي كافة أهل الفضل في العلم و الفضل مع صغر سنه، و الأعجوبة فيه بذلك و أنا أرجوا أن يظهر للناس ما قد عرفته منه فيعلموا أن الرأي ما رأيت فيه.

اما بين ما و آل ابوطالب قرابت و نسبتي سببي است و اگر شما انصاف بدهيد آن ها به مراتب بهتر از شما هستند و اما آن چه من قبلا درباره ي علي بن موسي الرضا - عليهماالسلام - نمودم، اگر چنين نمي كردم قاطع رحم بودم و نخواستم قطع رحم كنم و در آن كار پشيماني ندارم و درباره ي محمد بن علي - عليه السلام - پشيمان نيستم و يك تصميم به جايي بوده گرفته ام.

و اين كه شما مي گوييد: امر خلافت و لباس حكومت - كه عزت بني عباس است - از تن شما و اين خاندان بيرون مي رود آن هم فكر غلطي است، زيرا هر كس و هر اجتماع مقدرات و سرنوشتي دارد كه بدان مي رسد.

و در مورد ابوجعفر محمد بن علي، به خدا قسم! وي در ميان تمام بني عباس مثل و مانندي ندارد كه من او را رها كنم و به جايش ديگري را انتخاب نمايم.



[ صفحه 383]



انتخاب من نسبت به ابوجعفر براي آن است كه او تبرز و برتري بر ديگران دارد. او اهل علم، فضل و كمال است در حالي كه در سن كودكي است. شما او را كودكي نبينيد، بلكه اعجوبه اي در علم، فضل و دانش است و من اميدوارم براي مردم پيش آمد خوبي شود و آن چه مي كنم به خير و صلاح و مصلحت مسلمانان تمام شود و نمي دانم شما در اين نظريه چه تصميم گرفته ايد.

از عبارت مأمون چنين استفاده مي شود كه او دل پردردي از بني عباس داشت و چون مادرش ايراني بود و بني عباس هم به حمايت از برادرش امين برخاسته و بر عليه او قيام كرده بودند و او امين را كشته بود و مي ترسيد كه به عرب و بني عباس نزديك شود.

و اين كه امام رضا عليه السلام را آورد و به ولايت عهدي برگزيد نه براي حقيقت ارجاع حق به جاي خود بوده، بلكه براي مرعوب ساختن بني عباس بود و اكنون هم كه دخترش را به ابن الرضا مي دهد باز مي خواهد نظريه ي بني عباس را به دست آورد تا ببيند چه كساني با او خواهند بود و آيا مي تواند به عرب و بني عباس اطمينان پيدا كند و به بغداد برگردد، يا اين وصلت را در بغداد حفظ كند و پايدار بدارد، يا نه؟!

اين سياست فكري مأمون بود كه مي خواست در اين عمل نظريه ي مخالفان خود را به دست آورد، وقتي مأمون دوباره از بني عباس نظريه خواست چنين گفتند:

يا اميرالمؤمنين! أتزوج ابنتك و قرة عينك صبيا لم يتفقه في دين الله و لا يعرف حلاله من حرامه، و لا فرضه من سنته، إن هذا الفتي و إن راقك منه هديه فإنه صبي لا معرفة له و لا فقه - و لأبي جعفر إذ ذاك تسع سنين، أو سبع سنين - فلو صبرت له حتي يتأدب و يقرأ القرآن و يتفقه في الدين، و يعرف الحلال من الحرام، ثم اصنع ما تراه بعد ذلك.

اي خليفه! آيا تو دخترت را كه نور ديده و پاره جگر توست به كودكي



[ صفحه 384]



مي دهي كه هنوز فهم و شعوري در دين خدا ندارد، او معارف دين را از حلال و حرام نمي شناسد، او فرايض را نمي داند، سنت را از بدعت تشخيص نمي دهد، اين جوان اگر چه در نظر تو بزرگ و راقي جلوه كرده، ولي صبي و كودك است، شناختي ندارد و هنوز مكتبي نرفته، درس نخوانده، فقهي نياموخته است؛ زيرا او هفت - يا نه سال - دارد، پس بهتر است به او مهلتي دهي كه در نزد معلمي و مؤدبي لايق بگذاري تا شايسته ي مقام خلافت و ادب شود، آن گاه به دامادي برگزيني.

اين نظريه براي آن بود كه شايد حوادث روزگار مأمون را از اين وصلت منصرف سازد تا مقام و منصب خيالي عباسيان براي آينده ي آن ها محفوظ بماند.

مأمون به آن ها چنين پاسخ داد:

و يحكم! إني أعرف بهذا الفتي منكم و أنه لافقه منكم و أعلم بالله و رسله و سنته و أحكامه و اقراء لكتاب الله منكم، أعلم بمحكمه و متشابهه، و ناسخه و منسوخه، و ظاهره و باطنه، و خاصه و عامه، و تنزيله و تأويله منكم، إن هذا من أهل بيت علمهم من الله و مواده و الهامه و لم يزل آباؤه أغنياء في علم الدين و الأدب عن الرعايا الناقصة عن حد الكمال، فإن شئتم فامتحنوا أبا جعفر، فإن كان الأمر كما وصفتم قبلت منكم و إن كان الأمر علي ما وصفت علمت أن الرجل خلف منكم.

واي بر شما كه تا چه حد نسبت به ابن الرضا جاهل و بي معرفت هستيد؟! اين جوان را من خوب مي شناسم. به خدا قسم! او از همه ي شماها فقيه تر، داناتر و در توحيد و نبوت و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و احكام شريعت و تلاوت قرآن و علوم آن از همه بهتر مي داند و مي شناسد و به محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ و ظاهر و باطن آن



[ صفحه 385]



واقف است. خاص و عام، شأن نزول و تفسير قرآن را بهتر از شماها مي داند. او از اهل بيت نبوت است. او از خاندان وحي و الهام است. او در منزلي تربيت شده كه قرآن بدان نازل شده. پدران او از علم بي نياز بودند، بلكه علم و ادب هر كس از سرچشمه ي علوم و دانش آن ها سرچشمه مي گيرد. او به حد كمال رسيده، اگر شما باور نداريد او را امتحان كنيد.

اگر آن طور است كه شما مي گوييد، من سخن شما را قبول مي كنم و حرف خود را پس مي گيرم و صرف نظر مي كنم. اگر اين طور است كه من شناخته ام، شما قبول كنيد.

همه گفتند:

قد رضينا لك يا أميرالمؤمنين! و لأنفسنا بامتحانه فخل بيننا و بينه لننصب من يسأله من يسأله بحضرتك عن شي ء من فقه الشريعة، فإن أصاب الجواب عنه لم يكن لنا اعتراض في أمره و ظهر للخاصه و العامة سديد رأي أميرالمؤمنين، و إن عجز من ذلك فقد كفينا الخطب في معناه؟!

بسيار خوب ما راضي هستيم به شرطي كه به ما اجازه دهيد مسايلي درباره ي فقه دين از او بپرسيم و اين مجلس در حضور شما باشد. اگر جواب داد به اراده و تصميم شما تسليم هستيم و اگر عاجز ماند، ما از دختر شما خواستگاري و خطبه خواهيم نمود.

مأمون گفت: بسيار خوب در اختيار شما هستم تا مسايل را طرح و تهيه كنيد، او را حاضر كنيم تا پاسخ دهد، ببينم چه خواهد شد؟

بني عباس از حضور مأمون بيرون رفتند و به حضور يحيي بن اكثم - كه از مراجع و مفتيان بزرگ آن عصر بود - شتافتند و ضمن وعده ي بسيار از اموال و كالاهاي نفيس به او گفتند: شما قاضي القضاة - وزير دادگستري، يا رئيس محكمه قضايي - هستيد،



[ صفحه 386]



بهتر است مسايل مشكلي را تهيه و طرح كنيد كه جواب آن را كسي نداند، تا از ابن الرضا بپرسيم.

يحي بن اكثم، قاضي القضاة، خود را با مسايلي مشكل آماده كرد و گفت: برويد از خليفه وقت بگيريد.

وجوه و شخصيت هاي بني عباس نزد مأمون برگشتند و گفتند: ما با مسايل خود حاضريم، شما وقت معين كنيد و ابن الرضا را دعوت نماييد تا مسايل خود را بپرسيم.

مأمون موافقت كرد، روزي را معين نمود تا همه در آن روز جمع شدند و يحيي بن اكثم با شاگردان مبرز خود - كه فقهاي اهل سنت بودند - جمع شدند.

مأمون دستور داد يك بالش و تشك مخصوصي براي امام جواد عليه السلام و تشك ديگري براي خود و براي قاضي القضاة آماده كردند.

امام جواد عليه السلام تشريف فرما شد و نشست و خليفه و قاضي القضاة هم طرفين حضرتش نشسته بودند و يحيي بن اكثم پرسشهاي خود را طرح نمود.

در اين روز امام جواد عليه السلام بين هفت تا نه سال بيشتر نداشت. مردم درباري، رؤساي كشوري و لشكري و وجوه و شخصيت هاي بني عباس همه حاضر و ناظر و شاهد اين مجلس مهم رسمي و سلطنتي بودند.

بني عباس گفتند: يا اميرالمؤمنين! اگر اجازه دهي ما چند پرسش داريم كه به وسيله ي قاضي القضاة از اباجعفر بپرسيم.

مأمون گفت: يا اباجعفر اجازه مي دهي مسائلي بپرسند؟

اباجعفر يعني امام نه ساله فرمود: هر چه مي خواهند بپرسند.

قاضي القضاة به رسم ادب گفت: اي خليفه! اجازه مي فرماييد مسائلي را بپرسم؟ و از اباجعفر پاسخ آن را بخواهيم.

مأمون گفت: ابوجعفر اجازه داد كه از او سؤال كنيد.



[ صفحه 387]



يحيي رو به امام جواد عليه السلام كرد و گفت: قربانت گردم آيا اجازه مي فرمايي ما پرسشي را مطرح كنيم؟

امام جواد عليه السلام فرمود: هر چه مي خواهيد بپرسيد.

يحيي بن اكثم گفت: قربانت شوم! نظر شما درباره ي محرمي كه در حال احرام صيد كرده چيست؟

امام جواد عليه السلام فرمود:

قتله في حل أو حرم، عالما كان المحرم أم جاهلا، قتله عمدا أو خطأ، حرا كان المحرم أم عبدا، صغيرا كان أو كبيرا، مبتدئا بالقتل أم معيدا، من ذوات الطير كان الصيد أم من غيرها، من صغار الصيد كان أم من كباره، مصرا علي ما فعل أو نادما، في الليل كان قتله للصيد أم نهارا، محرما كان بالعمرة إذ قتله أو بالحج كان محرما.

اي قاضي القضاة! آيا محرمي كه شكار كرده در چه حال بود؟ (در هر حالتي حكمي دارد).

آيا در محدوده ي حرم بوده يا خارج از محدوده ي حرم؟

آيا در كار خود عالم بود يا جاهل؟ يعني مي دانسته در حال احرام نبايد صيد كند يا نمي دانسته؟

آيا اين صيد را عمدا كشته يا به خطا و سهو؟

آيا كشنده آزاد بود يا غلام و زر خريد كسي بوده است؟

آيا صغير بوده يا كبير؟

آيا اولين صيد او در حال احرام بوده، يا بارها در حال احرام صيد كرده است؟

آيا صيد از جنس طيور بوده، يا غير از طيور - خزنده يا چرنده - بوده؟



[ صفحه 388]



آيا پرنده كوچك بوده يا بزرگ؟

آيا اصرار در صيد و قتل آن داشته يا اصراري نداشته و پشيمان گشته است؟

آيا قتل صيد در شب رخ داده، يا در روز بوده است؟

آيا محرم در احرام عمره بوده يا در احرام حج؟

(هر يك از اين شقوق حكمي دارد، اكنون بگو ببينم در چه حال بود تا نظر خود را درباره ي حكم آن بگويم؟)

يحيي بن اكثم متحير مانده و مدتي سر به زير افكند كه كدام يك از اين شقوق را بگويد و يك ترس و رعب و سكوتي تمام اهل مجلس را فرا گرفت حتي خود مأمون ساكت و صامت ماند و در چهره ي قاضي و شاگردانش آثار عجز و انقطاع و تشويش و اضطراب نمايان شد و زبان قاضي به لكنت افتاد به گونه اي همه ي اهل مجلس فهميدند كه قاضي القضاة محكوم شده است.

مأمون ديد مجلس بد صورتي به خود گرفته، نگاهي به امام جواد عليه السلام كرد و خطاب به بني عباس گفت:

سپاس خداي را كه نظر من صايب بود و يك نعمت بزرگي نصيب من شد. ديديد آنچه من مي گفتم صحيح و راست بود؟ رأي من در اين شخصيت صائب بود و اكنون شما در افكار و تحير فرو رفته ايد.

هنگامي كه مجلس رسمي به هم خورد و كساني كه بايد بروند رفتند و آنهايي كه بايد بمانند ماندند، مجلس مخلا بالطبع گرديد، خواص اهل علم و درباريان حضور داشتند مأمون رو به امام جواد عليه السلام كرد و گفت:

قربانت شوم! اگر رأي شما تعلق مي گيرد اين شقوق و اقسامي كه براي محرم قاتل صيد بيان فرمودي احكام آن را هم از فقه اسلام براي ما بيان كنيد كه بدانيم و مطلع شويم و استفاده نماييم.



[ صفحه 389]



امام جواد عليه السلام فرمود:

نعم، إن المحرم إذا قتل صيدا في الحل و كان الصيد من ذوات الطير و كان من كبارها، فعليه شاة.

فإن أصابه في الحرم، فعليه الجزاء مضاعفا.

فإذا قتل فرخا في الحل فعليه حمل قد فطم من اللبن و إذا قتله في الحرم فعليه الحمل و قيمة الفرخ.

و إن كان من الوحش و كان حمار وحش، فعليه بقرة.

و إن كان نعامة فعليه بدنة، فإن لم يقدر فإطعام ستين مسكينا، فإن لم يقدر فليصم ثماني عشرة يوما.

و إن كان بقرة فإن لم يقدر فليطعم ثلاثين مسكينا، فإن لم يقدر فليصم تسعة أيام.

و إن كان ظبيا فعليه شاة، فإن لم يقدر فليطعم عشرة مساكين، فإن لم يجد فليصم ثلاثة ايام.

فإن قتل شيئا من ذلك في الحرم، فعليه الجزاء مضاعفا هديا بالغ الكعبة.

و إذا أصاب المحرم ما يجب عليه الهدي فيه و كان إحرامه بالحج نحره بمني حيث ينحر الناس.

و إن كان إحرامه بالعمرة نحره بمكة في فناء الكعبة و يتصدق بمثل ثمنه حتي يكون مضاعفا.

و كذلك إذا أصاب إرنبا او ثعلبا فعليه شاة و يتصدق بمثل ثمن شاة.

و إن قتل حماما من حمام الحرم فعليه درهم يتصدق به و درهم يشتري به علفا لحمام الحرم.

و في الفرخ نصف درهم، و في البضة ربع درهم، و كلما أتي به المحرم بجهالة أو خطأ فلا شي ء عليه إلا الصيد، فإن عليه فيه الفداء بجهالة كان أم



[ صفحه 390]



يعلم بخطأ، كان أم بعمد و جزاء الصيد علي العالم و الجاهل سواء و في العمد له المأثم و هو موضوع عنه في الخطأ.

و علي السيد في عبده و الصغير لاكفارة عليه.

و هي علي الكبير واجبة و النادم يسقط بندمه عنه عقاب الاخرة.

و المصر يجب عليه العقاب الآخرة.

و إن دل الصيد و هو محرم و قتل الصيد فعليه فيه الفداء.

و إن أصابه ليلا في أوكارها خطأ فلا شي ء عليه إلا أن لم يتصيد.

فإن تصيد بليل فعليه في الفداء.

بسيار خوب، مانعي ندارد مي گويم تا مورد استفاده قرار گيرد. اگر محرم صيدي را بكشد و آن در محدوده ي حرم نبود و صيد هم از طيور بزرگ باشد بايد يك گوسفند قرباني كند.

و اگر در محدوده ي حرم صيد كرد بايد دو گوسفند قرباني كند.

اگر جوجه ي پرنده اي را بكشد و در محدوده ي حرم نبوده باشد، بايد يك گوسفند از شير گرفته شده قرباني كند، و اگر در محدوده ي حرم بوده بايد اضافه ي بر آن قيمت جوجه را هم بدهد.

اگر صيد، حيوان وحشي باشد مثلا الاغي وحشي را صيد كرد، و كشت بايد گاوي قرباني كند.

اگر صيد شتر مرغ بود، بايد يك شتر قرباني كند و اگر قادر نبود شصت مسكين را طعام دهد و اگر به آن هم قادر نبود هجده روز، روزه بگيرد.

اگر صيد گاو بوده، بايد گاوي را قرباني كند و اگر نتوانست سي نفر را اطعام نمايد و اگر به اين مقدار هم قادر نبود نه روز، روزه بگيرد.

اگر صيد آهويي بوده بايد گوسفندي قرباني كند و اگر قدرت نداشت،



[ صفحه 391]



ده مسكين را غذا دهد و اگر نيافت سه روز، روزه بگيرد.

(آنچه گفتيم براي كسي بود كه قتل صيد در غير حرم نمايد)

ولي اگر كسي در حرم صيد نمود با اين شرايط كه گفته شد بايد دو برابر قرباني و هدي [1] كند.

اگر قاتل صيد براي حج محرم بوده - يعني احرام حج بسته بود - بايد قرباني را در مني ذبح كند همان طور كه سايرين قرباني مي كنند.

و اگر احرام عمره بوده، بايد نحر و قرباني در مكه انجام گيرد و صدقه هم به اندازه ي قيمت آن بدهد. يعني هم قرباني كند و هم صدقه بدهد تا مضاعف گردد.

و اگر خرگوش يا روباهي را بكشد باز بايد گوسفندي را قرباني كند و معادل قيمت گوسفند هم صدقه بدهد.

و اگر كبوتر حرم را بكشد بايد يك درهم صدقه بدهد افزون بر اين يك درهم نيز دانه براي كبوتران حرم بخرد.

درباره ي جوجه، نصف درهم و درباره ي تخم پرنده ربع درهم و هر چه محرم از روي جهالت و ناداني، يا از روي خطا مرتكب شده باشد بر او قرباني نيست مگر به اندازه خود صيد فدا دهد و در اين حكم عالم و جاهل مساوي هستند، ولي اگر به عمد چنين كرد گناهي مرتكب شده و آن بخشيده شده.

و در مورد صيد جوجه، يا تخم پرنده بر بنده يا بر آقاي بنده و بر صغير و بر ولي صغير كفاره نيست.

اين كفاره بر آدم بزرگ عاقل، بالغ، آزاد و عالم واجب است، ولي اگر پشيمان شد به ندامت، عقاب و كيفر آخرت از او ساقط مي گردد.



[ صفحه 392]



و براي كسي كه در صيد اصرار و پافشاري دارد اگر چه كفاره هم بدهد عذاب آخرت باقي است.

و اگر به صيدي راهنمايي كرد در حالي كه محرم بود و صيدي كشته شد براي او كفاره باقي است كه بايد فدا و قرباني دهد.

اگر اين قتل در شب اتفاق افتاد، و حيوان در لانه اش بود و محرم به خطا صيد و قتل نمود بر او كفاره نيست.

و اگر در شب از روي قصد صيد كرد و حيواني را كشت بر او كفاره و فدا واجب است.

مأمون گفت: آفرين! احسنت! اي اباجعفر! حق اين است كه اين مسأله را بنويسي كه مورد استفاده ي مردم قرار گيرد.

آن گاه مأمون گفت: يا اباجعفر! ميل داري شما هم از يحيي بن اكثم، قاضي القضاة، سؤال كني و مسأله اي بپرسي، همان طور كه او مسأله اي پرسيد؟

امام جواد عليه السلام رو به يحيي بن اكثم نمود و فرمود: اجازه مي دهي من نيز از شما مسأله اي بپرسم؟

قاضي القضاة گفت: قربانت شوم! بفرماييد، اگر بتوانم پاسخ آن را مي گويم وگرنه از محضر شما استفاده مي كنم.

امام جواد عليه السلام فرمود:

أخبرني عن رجل نظر إلي امرأة في أول النهار فكان نظره إليها حراما عليه، فلما ارتفع النهار حلت له، فلما زالت الشمس حرمت عليه، فلما كان وقت العصر حلت له، فلما غربت الشمس حرمت عليه، فلما دخل عليه وقت العشاء الآخرة حلت له، فلما كان انتصاف الليل حرمت عليه، فلما طلع الفجر حلت له، ما حال هذه المرأة؟ و بماذا حلت له و حرمت عليه؟

بگو بدانم چگونه است حال آن مردي كه اول بامدادان نگاهش بر زني



[ صفحه 393]



حرام است و چون آفتاب بالا آمد حلال مي شود، چون ظهر شد حرام مي گردد، چون عصر شد نظر او حلال است، چون آفتاب غروب كرد باز حرام مي گردد، چون وقت نماز عشا آمد حلال مي شود، چون نصف شب شد حرام مي گردد، چون طلوع فجر شد حلال مي باشد. حال اين زن چگونه است و چرا حلال و حرام مي گردد (و در گردش يك شبانه روز به چند صورت تغيير مي كند)؟

يحيي بن اكثم گفت: به خدا قسم! من هيچ راهي براي فهميدن و تصور چنين مسأله اي ندارم و نمي دانم، اگر ممكن است ما را مستفيض فرمايي و خودت اقسام و صور حلال و حرام آن را بيان فرمايي؟!

امام جواد عليه السلام فرمود:

هذه أمة لرجل من الناس نظر إليها أجنبي في أول النهار فكان نظره إليها حراما عليه، فلما ارتفع النهار ابتاعها عن مولاها فحلت له، فلما كان عند الظهر أعتقها فحرمت عليه، فلما كان وقت العصر تزوجها فحلت له، فلما كان وقت المغرب ظاهر منها، فحرمت عليه، فلما كان وقت العشاء الآخرة كفر عن الظهار فحلت له، فلمان كان في نصف الليل طلقها واحدة فحرمت عليه، فلما كان عند الفجر راجعها فحلت له.

اين كنيزي است از مردم كه اجنبي به او در اول روز نگاه كرد و نگاه به او حرام است، چون روز بالا آمد او را از صاحبش خريداري مي كند و بر او حلال مي شود، چون ظهر شد آزادش مي كند بر او حرام مي گردد، چون عصر شد تزويجش مي كند بر او حلال است، چون مغرب شد ظهار مي كند [2] بر او حرام مي شود، وقت عشا كفاره ي ظهار مي دهد و از



[ صفحه 394]



ظهار توبه مي كند بر او حلال مي گردد، به هنگام نصف شب او را طلاق مي دهد بر او حرام مي شود در فجر رجوع مي كند بر او حلال مي گردد.

طبق نقل «تحف العقول» اين چند مرتبه حلال و حرام شدن به هنگام صبح، قبل از ظهر، ظهر، عصر، مغرب، عشاء، نصف شب، دميدن صبح، از لطايف دقيق مسايل فقهي است.

مأمون رو به حضار - كه وجوه و شخصيت هاي بني عباس بودند - نمود و گفت: آيا در ميان شما كسي هست كه اين مسأله را بداند، يا نظير آن را بداند، يا اين اندازه فكرش عميق و دقيق باشد؟

همه از روي حقيقت گفتند: نه، از ما هيچ كس نمي داند، ولي تو بهتر مي داني (!!)

مأمون گفت: واي بر شما! من نمي دانم، اين ها اهل بيتي هستند كه خداوند آن ها را به علم و دانش و فضل و كمال اختصاص داده و كوچك و بزرگ در آن ها يكسان است. مگر نمي دانيد وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليهماالسلام را به اسلام دعوت كرده ده ساله بود و قبول نمود و اسلام او قبول شد، و هيچ كس را - غير از او - در اين سن و سال دعوت نكرد؟

و همچنين پيامبر خدا صلي الله عليه و آله از حسن و حسين عليهماالسلام در شش هفت سالگي بيعت گرفت، در حالي كه از هيچ كس در چنين سني بيعت نگرفت.

آيا اين صفات كمال و جلال، جمال از مختصات اين خاندان نيست؟ آن ها ذريه اي هستند كه در قرآن فرمود: «بعضي را بر برخي ترجيح مي دهد» و اول و آخر آن ها از جهت علم و دانش يكسانند. بزرگ و كوچك آن ها همه عالم بما كان، ما يكون و ما هو كائن تا روز قيامت مي باشند.

در كتاب «ارشاد» شيخ مفيد رحمه الله پس از بيان اين احتجاج و مناظره علمي آمده است: مأمون رو به حضار - به خصوص بني عباس - نمود و گفت:

آيا ديديد آن چه مي گفتم و شما انكار مي كرديد همان طور بود كه گفتم و محمد



[ صفحه 395]



ابن علي الرضا عليه السلام پاسخ دندان شكن به همه داد كه همه مرعوب و مجذوب شدند؟!

آنگاه رو به امام جواد عليه السلام نمود و گفت: آيا از دخترم خواستگاري مي كني؟

امام جواد عليه السلام فرمود: نعم، يا اميرالمؤمنين.

آنگاه مأمون عقد دختر خود ام فضل را به امام جواد عليه السلام بست و خطبه اي خواند به شرحي كه نوشته ايم. [3] .

اين وصلت دو جنبه داشت:

1 - جنبه ي سياسي، براي تهديد و ارعاب بني عباس كه به طرفداري امين برخاسته بودند، مأمون مي خواست با اين عقد و ازدواج بگويد: اگر باز شما هواخواه برادران من باشيد فوري خلافت را به بني هاشم و علويان منتقل مي كنم.

2 - شايستگي مقام علم، فضل و كمال امام جواد عليه السلام بود كه به دامادي برگزيد!


پاورقي

[1] هدي: قرباني است كه به مكه مي فرستند.

[2] ظهار عملي است كه به رسم عربيت مي گويد: پشت تو مانند پشت مادر من است و آن كنايه از آن است كه از اين به بعد بر من حرام مي گردي.

[3] ارشاد: ص 281 تا 287، تحف العقول: 451.