بازگشت

نهي از اظهار نظر در امور ديني


كساني مي توانند در امور ديني اظهار نظر كنند كه در اين كار خبره باشند. اگر سيره معصومان: را ملاحظه كنيم، احاديث بسياري در نهي از فتواي بدون علم و اظهار نظرهاي كم مايه در امور ديني مي يابيم. بعد از شهادت امام رضا (عليه السلام)، وضعيت شيعيان مقداري متزلزل گرديد؛ به حدي كه برخي از بزرگان مانند يونس بن عبدالرحمان نيز دچار لغزش شدند. در تاريخ آمده است: عده اي ازبزرگان شيعه مانند ريان بن صلت، صفوان بن يحيي، يونس بن عبدالرحمان و ديگران در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بغداد گرد آمدند و در سوگ امام رضا (عليه السلام) به گريه و زاري پرداختند. يونس به آنان گفت: از گريه دست برداريد. براي امر امامت چاره اي بينديشيد و ببينيد تا اين كودك (امام جواد عليه السلام) بزرگ شود، چه كسي عهده دار امامت شيعه گردد و ما مسايل خود را از چه كسي بپرسيم. در اين هنگام، ريان بن صلت برخاست و گلوي يونس را فشرد و گفت: معلوم شد تو در عقيده ات در مورد امامت استوار نيستي؛ زيرا اگر امر امامت از جانب خدا باشد، فرقي بين طفل يك روزه و پيرمرد صد ساله نيست. سپس حدود هشتاد نفر از بزرگان شيعه براي انجام مراسم حج و ديدار با امام جواد (عليه السلام) عازم مدينه شدند. آنها هنگام ورود به مدينه به خانه امام صادق (عليه السلام) كه در آن هنگام خالي از سكنه بود. رفتند. بعد از مدتي عموي امام جواد (عليه السلام) (عبدالله بن موسي) وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصي بلند شد و گفت: عبدالله پسر رسول خدا است و هر كس پرسشي دارد، از او بپرسد. او مي خواست زمينه جانشيني عبدالله بن موسي را به جاي امام رضا (عليه السلام) فراهم سازد. چند نفر از حاضران مسايلي را پرسيدند، ولي عبدالله پاسخهاي نادرست داد. شيعيان غمگين و ناراحت شدند و تصميم گرفتند. مدينه را ترك كنند. در اين هنگام، امام جواد (عليه السلام) وارد شد، به پرسشهاي شيعيان پاسخهاي درست و قانع كننده داد و خطاب به عمويش فرمود: عمو! از خدا بترس؛ چرا با اين كه در ميان امت داناتر از تو وجود دارد، اظهار نظر مي كني؟ در قيامت چه جوابي خواهي داشت؟