بازگشت

اقرار به امامت حضرت جواد


قاسم بن عبدالرحمن مي گويد: من زيدي مذهب بودم. روزي به بغداد رفتم. ديدم مردم در رفت و آمدند و بعضي بالاي بلندي مي روند. گفتم:



[ صفحه 184]



چه خبر است؟

گفتند: امام جواد عليه السلام مي آيد. با خود گفتم: چطور اماميه اعتقاد به امامت اين جوان پيدا كرده اند؟ تا اين معنا از خاطر من گذشت، حضرت رو به من كرد و فرمود: يا قاسم بن عبدالرحمن «أبشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفي ضلال و سعر».

قوم حضرت صالح عليه السلام گفتند: آيا از آدمي پيروي كنيم كه از جنس ما است؟ در اين صورت، قطعا ما در گمراهي و آتش سوزان هستيم؛ يعني تابع او نمي شويم.

دوباره در دل خود گفتم: او ساحر است. امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود: «القي الذكر عليه من بيننا بل هو كذاب أشر»؛ آيا از ميان ما ذكر بر او القا شده است (و با آن كه ما سزاوارتريم) بر او وحي نشده، بلكه او دروغگوي متكبر است.

قاسم بن عبدالرحمن مي گويد: وقتي دو مرتبه حضرت از درون من خبر داد، من به امامت آن حضرت اقرار كردم و از مذهب خود دست برداشتم. [1] .


پاورقي

[1] منتهي الآمال، ج 2، ص 587.