بازگشت

گفتگوي قاضي يحيي با حضرت جواد با حضور مأمون و ديگران


چون مذاكرات جماعت بني عباس در كار امتحان حضرت جواد عليه السلام در خدمت مأمون بدانجا پيوست كه مذكور گشت و مأمون آنچه را كه در آزمايش آن حضرت خواستار شدند پذيرفتار شد، بجمله از حضور مأمون بيرون رفتند و به مشورت و مصلحت بنشستند و از هر دو سخن آوردند و رأي در رأي دادند تا آراء همه بر آن متفق شد كه قاضي يحيي بن اكثم را در آن زمان قاضي بزرگ جهان و قاضي القضات دوران و در فنون علم و حكمت و كلام و جدل برترين اقران و در پيشگاه مأمون اقرب اعيان بود براي اين كار بخوانند و رشوه ي عظيم در خدمتش وعده نهادند تا با كمال توجه و اقدام طبع در محضر مأمون حاضر و با ولي خالق عباد حضرت جواد عليه السلام مناظر و محاور گردد و طرح مسئلتي غامض نمايد تا مگر آن حضرت را مجاب سازد و ايشان را كامياب نمايد.

پس بدو شدند و رشوتي بزرگ تقديم كردند، قاضي نيز راضي و حضور مجلس را متقبل گشت. آن جماعت با سرور خاطر و اطمينان كامل به خدمت مأمون باز شدند و خواستار گرديدند كه براي ايشان روزي را معين فرمايد تا در آن روز به جماعت حاضر شوند و به مقصود خود نايل گردند.

مأمون روزي مخصوص را برقرار گردانيد. پس آن جماعت در آن روز با قاضي يحيي بن اكثم در سراي مأمون درآمدند و از آن طرف مأمون فرمان كرد تا مسندي عالي و ذي شأن بگستردند و دو بالش محض تكيه گاه بر دو جانب برنهادند و مجلس را براي قدوم مبارك حضرت جواد بياراستند و حضرت ولي خداي متعال ابي جعفر عليه السلام كه در اين وقت از سنين عمر مباركش نه سال و چند ماه برگذشته، چون آفتاب و ماه بيرون آمد و بر آن مسند در وسط آن دو بالش جلوس فرمود و يحيي بن اكثم قاضي القضاة در كمال



[ صفحه 492]



خضوع و خشوع در حضور ولايت ظهور بنشست و مردمان هر كسي در مرتبه و مقام خود بايستادند و مأمون در فراز مسندي كه به مسند همايون امام انام عليه السلام اتصال داده بودند بنشست و از اين عبارت مفهوم مي شود كه براي مأمون نگذاشته و اين تكريم را به آن حضرت اختصاص داده بودند، اين وقت قاضي يحيي روي به مأمون آورد و عرض كرد: اميرالمؤمنين اجازت مي فرمايد تا از حضرت ابي جعفر عليه السلام مسئله را پرسش نمايم.

مأمون گفت اين استدعا را از حضور مبارك ابي جعفر بكن. قاضي روي به حضرت ابي جعفر عليه السلام كرد و عرض نمود: فدايت بگردم، آيا اجازت مي فرمائي كه عرض مسئله نمايم؟ فرمود: بپرس. عرض كرد: فدايت بگردم، چه مي فرمائي در حق مردي كه احرام به حج يا عمره بسته باشد و صيدي را بكشد؟

حضرت ابي جعفر عليه السلام فرمود: در حرم كشته باشد يا بيرون از حرم محترم؟ و آن شخص قاتل عالم به مسئله بوده باشد يا جاهل؟ از روي عمد كشته باشد يا از روي خطا؟ شخص قاتل آزاد باشد يا بنده؟ صغير بوده باشد يا كبير؟ قتل اول باشد يا اينكه مكرر قتل كرده باشد؟ آن صيد از جمله طيور باشد يا غير از جنس طيور؟ آن صيد جوجه باشد يا بزرگ؟ آن شخص قاتل اصرار بر كار خود داشته باشد؟ يا پشيمان شده باشد اين صيد را در شب كشته باشد يا در روز كشته است؟ احرام به حج بسته باشد يا به عمره؟

چون يحيي بن اكثم اين گونه پاسخ و شقوق در مسئلت را بشنيد چنان حيران شد كه لكنتش بر زبان افتاد و انقلاب حال او بدرجه اي پيوست كه بر تمام اهل مجلس عجز و بيچارگيش آشكار گشت. چون مأمون اين حال عجز و انقطاع و ماندگي قاضي يحيي را بديد گفت: سپاس خداي را كه صحت و درستي و استقامت رأي مرا بر همه ظاهر ساخت و مرا توفيق ادراك اين نعمت بزرگ عطا فرمود، از آن پس به كسان و نزديكان خويشتن نظر افكند و گفت: آنچه را كه منكر بوديد اكنون به حال آن عارف شديد. بعد از آن نظر به حضرت ابي جعفر عليه السلام آورد و عرض كرد: آيا خطبه مي فرمائي يا اباجعفر؟ كنايت از اينكه براي تزويج دختر ام الفضل قرائت خطبه مي نمائي؟ فرمود: آري.

و در كتاب زبدةالمعارف مي نويسد چون تمام علماء در مجلس مأمون از مناظر



[ صفحه 493]



حضرت جواد عليه السلام عاجز شدند و به تسليم و انقياد درآمدند، مأمون در همان مجلس روي به آن حضرت آورد و عرض كرد: مي خواهم ام الفضل دختر خود را به حباله ي تو درآوردم. آن حضرت سكوت نمود و مأمون خود تزويج كرد. آنگاه آن حضرت بپاي شد و خطبه اداء فرمود كه اكنون متداول است و صداق دختر او را به قدر صداق جده طيبه طاهره خود فاطمه ي صديقه بتول عذراء عليهاالسلام قرار داد، اما به مقدار صداق يا خطبه مأمون و مقدارش ياد نكرده.

و در بحارالانوار از مشارق الانوار مرقوم است كه ابوجعفر هاشمي گفت: در خدمت ابي جعفر عليه السلام در بغداد مشرف بودم در اين اثناء روزي ياسر خادم به حضور مباركش درآمد و عرض كرد: اي سيد و آقاي من؛ همانا سيده و خاتون ما ام جعفر از پيشگاه همايونت استدعا مي كند و اجازت مي طلبد كه از قدوم مباركت منزلش را مفتخر فرمائي، با خادم فرمود: بازگرد كه من در اثر تو مي آيم. پس از آن برخاست و بر استر برنشست و راه درنوشت تا بدر سراي ام جعفر رسيد. ام جعفر خواهر مأمون چون ورود آن نوگل بوستان امامت را بدانست به استقبال بتاخت و حضرتش را سلام و تحيت بفرستاد و خواستار شد كه بر ام الفضل دختر مأمون اندر آيد و عرض كرد: اي آقاي من سخت دوست مي دارم كه تو را با دخترم ام الفضل در يك موضع بنگرم و چشمم را روشني در سپارد.

مي گويند: آن حضرت به آنجا تشريف قدوم داد و پرده ها به احتشام و احترامش همي برافراختند و چيزي برنگذشت كه آن حضرت مراجعت فرمود و مي فرمود (... فلما رأينه أكبرنه...) [1] [2] مي گويد پس از آن بنشست و ام جعفر نيز از آن پس بيرون آمد و همي در ازيال خود در هم پيچيد و فروافتاد و عرض كرد اي سيد من مرا به نعمتي متنعم فرمودي اما به اتمام نرسانيدي آن حضرت در جواب فرمود (أتي أمر الله فلا تستعجلوه...) [3] فرمان خداي در رسيد پس در آن عجلت نورزيد. همانا چيزي



[ صفحه 494]



حادث شد كه اعادتش نيكو نيست. نزد ام الفضل باز شو و او را اين خبر بگذار.

ام جعفر نزد ام الفضل برفت و فرمايش امام عليه السلام را بدو بگذاشت. ام الفضل از كمال استعجابت گفت: اي عمه كدام كس اين خبر را به حضرت ابي جعفر بنمود؟ پس از آن گفت چگونه بر پدرم نفرين نكنم كه مرا با ساحري تزويج نمود؟ پس از آن گفت اي عمه سوگند با خداي چون جمال مباركش بر من طالع گشت آنچه زنان را حادث مي شود براي من حادث گشت لاجرم دست به جامه هاي خود بردم و بر خود پيچيدم.

مي گويد: چون ام جعفر اين سخن را از ام الفضل بشنيد به حالت بهت درآمد و سرگشته و حيرت زده شد و از آن پس بيرون آمد در حضرت عرض كرد: اي سيد من چه چيز براي ام الفضل حادث شد و فرمود آنچه حادث شد از اسرار زنان است. از كمال تعجب عرض كرد: اي سيد من بر غيب عالمي؟ فرمود: نه. عرض كرد: بر تو وحي نازل مي شود؟ فرمود نمي شود. عرض كرد: پس آنچه را جز خدا نميداند از كجا به تو معلوم مي شود؟ فرمود: من نيز مي دانم به اعانت علم خداوندي، مي گويد: چون ام جعفر مراجعت نمود گفتم: اي سيد من اينكه زنان مصر يوسف را چون ديدند بزرگ شمردند بر چه معني است؟ فرمود: آن همان است كه براي ام الفضل از حيض حاصل شد.


پاورقي

[1] يوسف 31.

[2] مدينة المعاجز: 7 / 402.

[3] نحل: 1.